هر جا کم آوردی چند صفحه فلسفه قاطی داستان کن!
اگر قرار باشد رمانی را برای مطالعه انتخاب کنید چه ویژگیهایی را مدنظر قرار خواهید داد؟ احتمالا باید نویسنده را بشناسید یا حداقل بدانید که مؤلفی است آنگونه که شما میپسندید، بردن جایزههای مهم ادبی هم دلیل خوبی باید باشد یا معرفی توسط دوستی که به ذائقهاش اعتماد دارید. نمره خوب در سایتهای ادبی، نقدهای مثبت و شهرت در بازار کتاب ایران به احتمال بالا اصلیترین دلایل انتخاب یک کتاب هستند. «درک یک پایان» نوشته جولین بارنز در تمام مؤلفههای بالا خوش میدرخشد، از نام و آوازه مؤلف تا بردن بوکر ۲۰۱۱، نمرات بالا و نقدهای مثبت. من کتاب را به توصیه دو نفر خواندم که ذائقه یکیشان را همین امروز هم قبول دارم و با این همه درک یک پایان برای من نه اثر شاخصی بود، نه اثری پیچیده، نه ثقیل و نه حتی پایانبندی جنونآمیز کتاب باعث شد که از داستان خوشم بیاید. بدون تعارف عرض کنم، درک یک پایان لیاقت شهرتش را ندارد. مهمترین ضعف این رمان از نظر من این است که غرق فلسفه و لفاظی است. البته فلسفی داستان نوشتن و داستان فلسفی نوشتن ضعف نیست بلکه صفحات رمان را با کلاس درس و تریبون سخنرانی و جلسات مناظره اشتباه گرفتن است که هم ضعف است و هم عیب! بارنز اصرار دارد که بیانیه بدهد، بیانیههایش را هم میگذارد در دهان تکتک کاراکترهایش. او این ماجرا را تا جایی جلو میبرد که حتی بین عاشق و معشوق هم با بهانههای فلسفی جروبحث راه میاندازد. آش فلسفه در این رمان زیادی شور است. اصلا من همیشه تعجب کردهام وقتی یک گونه ادبی ــ جستارنویسی ــ بهطور تمام و کمال دراختیار نویسندههاست تا دغدغههایشان را قلمی کنند چرا این عزیزان چسبیدهاند به اینکه داستان را به قیمت از داستان افتادنش پر کنند از فلسفه و دغدغه؟ آدریان، مهمترین شخصیت داستان همیشه یک کتاب از کامو در دست دارد و من دوست دارم بنویسم رمان بارنز نمونه ضعیف و نچسب یک رمان کامویی است. در داستانهای کامو یک تصادف، یک اتفاق عادی و روزمرگیها بنمایه داستان و بسط اندیشه و فلسفه در آن قرار میگیرد و بارنز اینجاست که مسیر خودش را گم کرده، ماجرای اصلی داستان در بهترین حالت و با اغماض سطحی است. رابطه یک گروه جوان با هم، عشق دو نفر از آنها به یک دختر و رابطه بین این گروه چند نفره کشش این حجم از ادای اندیشهورزی را دارد؟ جایی خواندم که یکی از خوانندگان کتاب نوشته بود: «آیا اینهمه پیچیدگی و رازآلودگی و جملات پرطمطراق فلسفی برای همچین درونمایه بیمایهای لازم بود؟» که سخنی است حق!
آخرین حرفم را هم بگویم و تمام. خیلیها شوک پایان کتاب را دوست دارند، خیلیهای دیگر پایانبندی کتاب را شاهکار میدانند و من هم نظر منفی خاصی در این باره ندارم. عیب کار اینجاست که درک یک پایان، خیلی زودتر از صفحات آخر از رمق افتاده و این پایانبندی حتی اگر خوب هم نوشته شده باشد به تن داستان زار میزند.