تمام ایستگاه می‌رود

قطار از هر نوع وسیله نقلیه دیگری بیشتر

تمام ایستگاه می‌رود

همه چیزهایی که آدم‌ها را می‌برند و از جایی جدا می‌کنند و به جایی دیگر می‌رسانند، هیمشه در طول تاریخ ادبیات، دست‌مایه شاعران و نویسندگان بوده‌اند. در واقع، هر وسیله‌ای که کسی را از کسی دیگر جدا می‌کند، برای همه آدم‌ها وسیله غمگینی است اما گویا شاعران و نویسندگان بلد بوده‌اند این غم را روی کاغذ بیاورند و کسی که سال‌ها بعد آن را می‌خواند آهی بکشد و دمی گرم را از سینه‌اش
 بیرون بدهد.
 آهی که هر بار که عزیزی را در ایستگاهی بدرقه کرده در سینه‌اش جمع شده بوده و نمی‌توانسته برای کسی بشکافدش و حالا با خواندن فلان شعر با خودش می‌گوید: آخیش! همین بود!
از سعدی گرفته که با وسایل حمل و نقل آن زمان سر جدل داشت که:
ساربان، آهسته ران، کآرام جان در محمل است
اشتران را بار بر پشت است و ما را بر دل است
تا نویسندگان و شاعران حالا که با هواپیما و فرودگاه گلاویز شده‌اند که محبوب‌شان را ازشان جدا می‌کند.
و قیصر امین پور که هر کس این چند خط از شعرش را می‌خواند آهی از دل بیرون می‌دهد که آخیش! همین بود:
قطار می‌رود
 تو می‌روی
 تمام ایستگاه می‌رود
و من چه‌قدر ساده‌ام؛ که سال‌های سال در انتظار تو، کنار این قطار رفته ایستاده‌ام
 و سال‌های سال
 به نرده‌های ایستگاه رفته تکیه داده‌ام
...
انگار این شعر قیصر امین پور تمام غمی است که آدم می‌تواند «رفتن» را در آن تعریف کند. بیایید اما با هم رو راست باشیم. بالا برویم، پایین بیاییم، رفتن با قطار همیشه دلگیرتر از رفتن با هر وسیله دیگری است. ایستادن در ایستگاه راه آهن و دست تکان دادن با عزیزی که می‌رود، دلگیرتر از بدرقه در فرودگاه است. جدا شدن از عزیزان و چسباندن سر به شیشه‌ کوپه قطاری که می‌رود، دلگیرتر از جاگیر شدن و بستن کمربند ایمنی هواپیماست. به نظر دیگر نیاز نیست باقی حس‌های قطار و وسایل نقلیه دیگر را بررسی کنیم و در این مورد هم فقط به «بوق» این وسیله بسنده کنیم، صدایی که انگار مخلوط چند حس مبهم است، آمیزه‌ای از اضطراب و تشویش و دلتنگی و چند چیز دیگر که نمی‌فهمیم.
در این شماره از هفتگ جام جم به خود «قطار» می‌پردازیم. نه ایستگاه راه آهن، نه رفتن، نه هیچ چیز جانبی دیگر، خود قطار!