من و قطارهای  سریلانکا

بعضی‌ها هم هستند که برای سوار شدن به قطاری در یک گوشه دنیا کلی پول بلیت هواپیما برای سفر به آن گوشه را می‌دهند

من و قطارهای سریلانکا

به احتمال زیاد شما هم تاکنون تصاویری از قطار معروف سریلانکا مشاهده کرده‌اید. منظورم همان قطار آبی رنگ این کشور است که از یک مسیر رویایی و بسیار سرسبز عبور می‌کند و گردشگران می‌توانند از در قطار بیرون بیایند و سفر هیجان‌انگیز خود را همراه با یک عکس یادگاری با قطار معروف این کشور به ثبت برسانند. دیدن چنین عکس‌هایی من و یکی از دوستانم را که عادت به سفر بک پک (سفر کوله‌پشتی گردی) داشتیم، مصمم کرد سفری به سریلانکا داشته باشیم. بعد از کلی بالا و با قیمت مناسب پیدا کردیم (البته منظور از قیمت مناسب این نیست که شرکت‌های هواپ پایین کردن قیمت بلیت‌های هواپیما بالاخره یک پرواز یمایی دلشان به حال مسافران می‌سوزد و نرخ شان را کاهش می‌دهند، بلکه سفر دو مقصدی به سریلانکاست که باید در فرودگاه شارجه 20 ساعت منتظر می‌ماندیم و همین یعنی معطلی زیاد اما انتخاب چنین پروازهای بدون بار، تقریبا قیمت بلیت را می‌شکند. ضمن این‌که در چنین پروازهایی وزن بار کوله باید پنج تا هفت کیلو باشد) به هر حال با تهیه بلیت با شوق و ذوق‌، کوله‌ها را بستیم و راهی سریلانکا شدیم.
 بعد از دو روز اقامت در کلمبو که پایتخت تجاری سریلانکا محسوب می‌شود و شهره به شهری شلوغ و پر از معابد است، راهی ایستگاه قطار شدیم تا بتوانیم بلیت رفتن به کندی (یکی از جذاب‌ترین مکان‌های گردشگری) را تهیه کنیم. قابل توجه ایرانیان عزیز که وقتی ایستگاه قطار در این شهر را ببینید متوجه می‌شوید راه‌آهن‌های ایران بسیار تمیز و مرتب است.
بعد از کلی ایستادن در صف، بلیت را به مبلغ 350 روپیه تهیه کردیم و در ایستگاه منتظر بودیم اما در شروع از قطار جا ماندیم، چون بر خلاف دیگر ایستگاه‌های قطار در دنیا اعلام نمی‌شود مسیر قطار برای کجاست و با ورود هر قطاری به ایستگاه باید از ماموران ایستگاه بپرسید مقصد قطار کجاست، به همین دلیل توریست‌ها در ایستگاه قطار با شلختگی اطلاعات، اشراف نداشتن ماموران به زبان انگلیسی و ... رو‌به‌رو می‌شوند. بعد از دو ساعت ایستادن بالاخره سوار قطار قدیمی شدیم. همراه با ما جمعیت زیادی سوار قطار قدیمی شدند و این طور نبود که همه روی صندلی بنشینند، بلکه مثل اتوبوس همه کنار هم ایستاده‌اند و در قطار هم باز است. به همین دلیل عده‌ای روی پله قطار می‌نشینند و تعدادی هم میله کنار پله را می‌گیرند در حالی که نصف بدن‌شان بیرون از قطار است. جالب است که مامور قطاری هم نیست تا به کسی اخطار بدهد! پس با دیدن چنین صحنه‌هایی نباید چشم‌هایتان گرد شود، حتی نیازی نیست از حدقه بیرون بزند، چون کاملا طبیعی است.
 بعد از گذشت دو ساعت از مسیر با این‌که خسته از ایستادن بودیم با شرایط کنار آمدیم اما تازه این شروع ماجرا بود، چون به محض تکیه دادن به گوشه‌ای از قطار متوجه سوسک‌های ریز می‌شویم که از سر و کله قطار بالا و پایین می‌روند (چون قطارها قدیمی است و بهداشت هم رعایت نمی‌شود) البته بودن این سوسک‌ها برای مردم سریلانکا طبیعی است و به سوسک‌ها اجازه می‌دهند به زندگی جذاب‌شان در قطار ادامه دهند. بنابراین باید خود را برای چنین اتفاقات جذابی آماده کنید!
بعد از 3 ساعت، پله قطار خالی شد و من و دوستم مشتاقانه روی پله قطار در حال حرکت رفتیم و نشستیم. هیجان این اتفاق را نمی‌توان در هیچ جای دنیا تجربه کرد. به ویژه این‌که وقتی میله کنار پله‌ها را بگیرید و نصف بدنتان از قطار در حال حرکت بیرون باشد، آن وقت است که می‌توانید کلی عکس یادگاری بگیرید. البته خاطره با نمک ما از سفر با قطار به این روز ختم شد و دیگر شهرهای سریلانکا از جمله الاو ... را با قطار سفر کردیم و رد شدن از میان باغ‌های انبوه چای سبز تجربه بی‌نظیری به همراه داشت. در مسیر بازگشت از الا به کندی و بعد از کندی به کلمبو سفر با قطار باربری را هم تجربه کردیم.
 البته خواندن این بخش از خاطرات را برای کسانی که مشکلات قلبی دارند، توصیه نمی‌کنم! در مسیر بازگشت ساعت 9 شب به کندی رسیدیم. از قبل هاستلی رزرو کرده بودیم اما بعد از رسیدن به ایستگاه قطار سراغ باجه بلیت‌فروشی رفتیم و برای کلمبو بلیت خریدیم. مامور گیشه از آنجا که خیلی خوب انگلیسی متوجه نمی‌شد بلیت به کلمبو را به مبلغ 105 روپیه فروخت که ساعت حرکت برای یک بامداد بود (کسانی که علاقه‌مند به سفر کوله‌پشتی‌گردی هستند، می‌دانند وقتی هر چیزی با نرخ پایین‌تر تهیه شود به قول معروف حال زیادی می‌دهد! چون می‌خواهیم سفر را ارزان تر کنیم). به همین دلیل در حالی که از نرخ بلیت تعجب کرده بودیم، هاستل کندی را که از قبل رزرو کردیم، کنسل کردیم و با خود گفتیم احتمالا ایستگاه قطار اینجا مثل بقیه دنیا شبانه‌روزی است و می‌توانیم در‌ ایستگاه منتظر باشیم و بعد راهی کلمبو شویم اما زهی خیال باطل! چون ساعت 10 شب خاموشی در ایستگاه برقرار شد و همه به منازل‌شان رفتند و فقط ما ماندیم جلو در ورودی ایستگاه در کنار کارتن خواب ها! در این مدت مرتب از زمین و زمان با هم صحبت کردیم تا مبادا ترس بر ما چیره شود! خلاصه ساعت یک بامداد شد اما خبری از قطار نشد. از آنجا که به جز کارتن خواب‌ها کسی نبود، به ناچار منتظر شدیم تا ساعت 2 و 30 دقیقه بامداد.
 بالاخره سر و کله یک مامور به ایستگاه پیدا شد و در ورودی را باز کرد اما بخش وحشتناک ماجرا این بود که وقتی وارد ایستگاه شدیم با قطار باربری رو‌به‌رو شدیم.
 بعد از کلی تفهیم مساله به مامور ایستگاه، متوجه شدیم باید با قطار باربری برویم، به همین دلیل قیمت بلیت ارزان‌تر شده بود. در نهایت سرگردانی به ناچار سوار شدیم (یک کوپه از قطار باربری به مسافران اختصاص داشت) چون بلیت پرواز از کلمبو به ایران داشتیم و نمی‌توانستیم صبر کنیم تا فردا صبح با قطار مسافربری برویم. خلاصه بعد از دو ساعت از حرکت، قطار یکدفعه ایستاد و جمعیتی که در آن یک کوپه بودند به سرعت خارج شدند. ما هم در حالی که گیج شده بودیم باید چه کار کنیم مثل بقیه از قطار پیاده شدیم و راهی قطاری شدیم که وسط راه بی آن‌که ایستگاه باشد، ایستاده بود.
بعد از ورود متوجه شدیم این قطار ادامه دهنده مسیر به‌سمت کلمبو است. با این‌که ساعت 5 صبح بود اما جمعیت بسیاری سوار شده بودند و عده‌ای کف قطار خوابیده بودند و به زور در گوشه‌ای جا پیدا کردیم و ایستادیم. سرانجام بعد از کلی دردسر به کلمبو رسیدیم و یک نفس راحت کشیدیم.