مــــادرم یـه ذره مُــــــرد!

گفت‌وگو با دختر 5 ساله اصفهانی كه تماسش با اورژانس خبرساز شده بود

مــــادرم یـه ذره مُــــــرد!

دو ماه و نیم پیش، انتشار فایل صوتی دختر شش ساله‌ای‌كه با زبانی‌كودكانه از اورژانس 115 اصفهان برای نجات جان مادرش كمك می‌خواست در شبكه‌های اجتماعی خبرساز شد. یكی از كارشناسان اورژانس اصفهان، با صبر و آرامش با دخترك صحبت كرد و توانست آدرس دقیق خانه را پیدا و با اعزام آمبولانس، جان مادر را نجات دهد. آن زمان تلاش زیادی‌كردیم تا با مادر و دختر صحبت‌ كنیم، اما بنا به وضعیت جسمی و روحی مادر این اتفاق نیفتاد تا این‌كه با بهبود حال مادر و پیگیری اورژانس اصفهان شرایط برای مصاحبه با مادر و تبسم زیبا و شیرین زبان مهیا شد. سراغ آنها رفتیم تا از آن شب برایمان تعریف‌كنند.

با كاری‌ كه تبسم‌كوچولو انجام داد، حالا حال مادر خوب است و به زندگی لبخند می‌زند. مادر از روز حادثه می‌گوید: «من داروی اعصاب و روان مصرف می‌كنم. طبق تجویز پزشك باید نصف قرص بخورم، اما آن روز حواسم نبود و داروها را با دوز بالا مصرف كردم. چند دقیقه كه گذشت، حالم بد شد. نمی‌توانستم چشمانم را بازكنم. به تبسم گفتم مامان، حالم بد است. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم.»
یك آموزش حیاتی
تبسم‌كوچولو با چشمانی نگران و بغض‌آلود به مادرش‌كه روی زمین افتاده بود، زل زده بود. او با شیرین زبانی از آن روز می‌گوید: «وقتی مادرم یك ذره مُرده بود، من خیلی ترسیدم، ولی گریه نكردم. هركاری كردم بیدار نشد.» دخترك با بغض ادامه می‌دهد: «مادرم به من شماره اورژانس را یاد داده و گفته بود، اگر اتفاقی افتاد یادت باشه به 115 زنگ بزن. من هم زنگ زدم. مردی كه پشت تلفن بود آن‌قدر سوال كرد تا آدرس خانه‌مان را فهمید. وقتی آدرس خانه را به اورژانس دادم، رفتم به صاحبخانه‌مان ‌گفتم مادرم حالش بد است. بعد هم آمبولانس آمد و مادرم را به بیمارستان بردند.»
تبسم خاطره آن شب را هیچ فراموش نمی‌كند و سلامتی مادرش بزرگ‌ترین آرزوی اوست. می‌گوید: «از خدا خواستم حال مادرم زود خوب شه و برگرده خونه. من غیر مادرم كسی‌رو ندارم و خیلی خوشحالم كه الان پیش هم هستیم.»
مادر به بیمارستان منتقل شد و با اقدامات درمانی از مرگ نجات پیدا كرد. صبح فردای روز حادثه، وقتی به هوش آمد و حالش بهتر شد، به خانه برگشت. برخلاف انتظارش، صاحبخانه به عیادتش نیامد و عذرش را خواست. خانه را تخلیه ‌كرد و به‌سختی توانست جای دیگری را برای زندگی پیدا كند.
كاش شغل خوبی داشتم
مادر زیاد نمی‌خندد. پس از هر كلمه‌ای‌كه می‌گوید، یك آه بلند هم می‌كشد. 26 سال بیشتر ندارد، اما می‌گوید بیشتر از سن‌اش درد و رنج در زندگی داشته است. «با شوهرم سازگاری نداشتیم.
به من اصلا اهمیت نمی‌داد و این برای زن به‌شدت دردناك است. چاره‌ای جز جدایی نداشتیم. 20 سالم بود كه فهمیدم باردار هستم. شوهر سابقم‌ گفت می‌توانی بچه را سقط‌ كنی. باورم نمی‌شد چنین حرفی بزند. حاضر نشدم بچه را از بین ببرم. از هم جدا شدیم و او ازدواج كرد.
 شش سال از جدایی‌مان می‌گذرد و در این مدت حتی یك‌بار هم نیامده دخترش را ببیند. با بدبختی و بیچارگی دخترم را بزرگ كردم. در خانه مردم كار كردم، فروشندگی‌ كردم، در كشتارگاه از 7 صبح تا 2 بعدازظهر كار كردم، اما درآمدش آن‌قدر كم بود كه خرج روزانه تبسم هم نمی‌شد. به بهزیستی و كمیته امداد مراجعه كردم تا مرا تحت پوشش خود قرار دهند، اما گفتند چون خانواده ‌داری تحت پوشش قرار نمی‌گیری. خانواده‌ام را دوست دارم، اما به‌خاطر بازیگوش بودن تبسم نمی‌توانم با آنها زندگی كنم. تحمل ندارم تبسم را دعوا كنند.»
آخرین شغلی كه مادر داشت فروشندگی بود، اما از وقتی از بیمارستان مرخص شده، شغلش را از دست داده و حالا بیكار است. تورم و نداشتن شغل و درآمد، مهم‌ترین نگرانی مادر تبسم است و به‌خاطرش شب‌ها نمی‌تواند راحت سر به بالین بگذارد. می‌گوید اگر شغلی با درآمد خوب داشت، دیگر دغدغه‌ای نداشت و می‌توانست زندگی خود و دختر كوچولویش را تامین‌ كند.