قصه این روزهای یك خانواده 8 نفره
مصائب شیرین یک خانواده ۸ نفره!
طاهره سه ماهه بود كه فهمید فرشتههایش میخواهند با هم بیایند! 29 سالش بود. بعد از
هفت سال دوباره سودای مادری داشت. تكانهای شكمش خبر میداد پنجقلو در راه دارد. همان روزها بود كه دل دل كردنش با حمید شروع شد. كه چطور خانواده هفت نفرهشان را سروسامان بدهند. پنجقلوهایش در راه بودند. آن هم بعد از هفت سال؛ پنج مهمان در راه داشتند.
نگاه دختر كوچكشان به شكم مادر بود كه حالا به جای یكی، پنج مهمان را با خود داشت. اگر میخواست مهمانهای توی شكم مادر را با هم بغل كند، باید دستش را به اندازه دورتادور مادرش باز میكرد. تپش هر كدامشان را كه حس میكرد، خندهاش بیشتر جان میگرفت.تكان خوردن سه برادر و دو خواهرش را احساس میكرد. چشمهایش را بسته بود و آرزوی خواهر و برادر كرده بود اما فكرش را هم نمیكرد كه مادرش پنج مهمان برایش بیاورد.
طاهره 9 ماه بارداریاش را شش نفره گذراند. ترس از سقط داشت و اگر كمی سنگین كار میكرد، یكی از مهمانهایش رفتنی میشد. حمید و دخترشان بیشتر از همیشه كنارش بودند و سه نفری مراقب بودند تا
پنج نفر دیگر آب در دلشان تكان نخورد.
فرشتههای حمید و طاهره اول شش نفر بودند. یكیشان همان ابتدا مقصدش آسمان شد. ماندند این پنجقلو و خواهر كوچكترشان كه در كمتر از 9 ماه
یك خانواده سه نفره را هشت نفره كردند.
حمید میگوید پزشكان اراكی حاضر به پذیرش طاهره و زایمانش نمیشدند. احتمال سقط بالا بود. حتی چند پزشك گفته بودند بچهها یكی یكی سقط میشوند و امیدی به زنده ماندنشان نیست.
حمید همان یك سال قبل گفته بود: «هربار كه همسرم به متخصصان زنان و زایمان مراجعه میكرد به او میگفتند در اراك سابقه پنجقلوزایی نداریم، خیلی خطرناك است و هیچكدام همسرم را پذیرش نمیكردندكه مجبور شدیم او را به تهران نزد دكتر صلحجو ببریم كه ایشان گفتند همه ما وسیله هستیم و همهچیز دست خداست و آن روز به بعد همسرم تحت درمان قرار گرفت.»آخرش هم به خیر گذشت. فرشتهها زودتر از زمان موعود آمدند؛ در 34 هفتگی مادر.
طاهره و حمید هنوز دلشان محكم نشده بود اما وقتی ساعت پنج بار نواخت،پنج صدای مختلف آمد و دلش كمی محكم شد.
دوتای آخر دیرتر از دیگران به خانه آمدند. نیاز به مراقبت داشتند و كمی زمان گذشت تا خانواده دلیخون به مهمانها عادت كنند.
حمید میگوید در این یك سال مهارت در آغوش گرفتن همزمان پنجقلوها را پیدا كرده. میگوید بودنشان نعمتی است كه خدا به هركسی نمیدهد.به خانه كه میرسد روی دوزانو مینشیند و دستهایش را باز میكند تا كل خانوادهاش را در آغوش بكشد. میگوید برای داشتن تكتكشان خوشحال است و حتی یك لحظه فكرش را هم نمیكند كه یكیشان نباشد.
حالا سه دختر دارد و سه پسر. می گوید بیشتر از هر زمان دیگری عاشق همسرش است و این بچه ها رنگ دوباره ای به زندگی شان بخشیده اند.
گل یا پوچ با زندگی!
حمید از همان اول كه فرشتهها آمدند برای كمك به طاهره کنارش در خانه مانده است تا بتوانند پنجقلوها را باهم بزرگ كنند. خودشان بارها گفتهاند كه شش نفر برای مراقبت از این پنج كودك باید حضور داشته باشند.
حمید بین اتاقك خودرویی كه مسافركشی میكند و اتاقك خانهاش، در رفت و آمد است. البته نگرانی هم کم ندارد مثل سقف بالای سرشان که استیجاری است و باید جابهجا شود.
حمید میگوید بنیاد مستضعفان به وعدهاش عمل كرده. هر دو ماه یك بار دو میلیون تومان برایشان واریز میكنند. یعنی دستكم یك میلیون از خرج ماهانهشان تامین میشود.یارانه هم به كمكشان آمده. یارانه خانواده دلیخون نزدیك 400 تومان بود كه 400 تومان دیگر هم افزایش یارانه گرفتند. به یك میلیون تومان نمیرسد، اما قدری خرجشان را كم میكند.
نزدیك به سه میلیون تومان خرج پنجقلوها میكنند. از شیر و لوازم ضروری گرفته تا پوشك كه حالا لابد تورمش بیشتر هم شده. شیر مادر برایشان كافی نیست و هزینه شیرخشك هم به خرجشان اضافه میشود.
حمید با خودروی یكی از بستگانش كار میكند اما می گوید با وجود همه مشکلات عشق چیزی است که در خانه شان به وفور یافت می شود.
سقفی برای 8 نفر
نگاه حمید و طاهره به سقفی است كه مدام عوض میشود. هنوز بچهها پایشان به خانه نرسیده بودكه وقت جابهجایی رسید.
حمید میگوید: «از همان ابتدای آمدن بچهها
رفت و آمدها زیاد شد. بعدش هم نوزاد پنجم را به خانه آوردیم و هشت نفره شدیم. صاحبخانه از سر و صدا ناراحت بود و گفت كه باید تخلیه كنید.» ترسش از این است كه هیچ صاحبخانهای حاضر نیست خانهاش را به هشت نفر بدهد. یك دستش به یكی از بچههاست و با دست دیگرش اثاث را جمع میكند تا طاهره دست تنها نباشد. هنوز بعد از یك سال وضعیت خانهشان روشن نشده.
حمید میان صحبتهایش از آینده بچهها میگوید: «به این فكر نمیكنم كه دكتر یا مهندس باشند. به این فكر میكنم كه افتخاری برای جامعهشان
باشند. »
دلیخونها بركت زندگیشان را باور دارند. میگویند یك سال است كه بركت زندگی بیشتر شده. فرزند بیشتر را زندگی بهتر میدانند. طاهره و حمید دلشان به شش فرزندشان خوش است. به بزرگ شدن و قد كشیدنشان. به اینكه پنج نهالشان، درختی بزرگ شوند و به بار بنشینند. به ثمر دادن دانههایی كه رشد میكنند و با همه مشكلات، امید این روزهایشان شدهاند.
مکث
دلیخونها بركت زندگیشان را باور دارند. میگویند یك سال است كه بركت زندگی بیشتر شده. فرزند بیشتر را زندگی بهتر میدانند. طاهره و حمید دلشان به شش فرزندشان خوش است. به بزرگ شدن و قد كشیدنشان. به اینكه پنج نهالشان، درختی بزرگ شوند و به بار بنشینند
هفت سال دوباره سودای مادری داشت. تكانهای شكمش خبر میداد پنجقلو در راه دارد. همان روزها بود كه دل دل كردنش با حمید شروع شد. كه چطور خانواده هفت نفرهشان را سروسامان بدهند. پنجقلوهایش در راه بودند. آن هم بعد از هفت سال؛ پنج مهمان در راه داشتند.
نگاه دختر كوچكشان به شكم مادر بود كه حالا به جای یكی، پنج مهمان را با خود داشت. اگر میخواست مهمانهای توی شكم مادر را با هم بغل كند، باید دستش را به اندازه دورتادور مادرش باز میكرد. تپش هر كدامشان را كه حس میكرد، خندهاش بیشتر جان میگرفت.تكان خوردن سه برادر و دو خواهرش را احساس میكرد. چشمهایش را بسته بود و آرزوی خواهر و برادر كرده بود اما فكرش را هم نمیكرد كه مادرش پنج مهمان برایش بیاورد.
طاهره 9 ماه بارداریاش را شش نفره گذراند. ترس از سقط داشت و اگر كمی سنگین كار میكرد، یكی از مهمانهایش رفتنی میشد. حمید و دخترشان بیشتر از همیشه كنارش بودند و سه نفری مراقب بودند تا
پنج نفر دیگر آب در دلشان تكان نخورد.
فرشتههای حمید و طاهره اول شش نفر بودند. یكیشان همان ابتدا مقصدش آسمان شد. ماندند این پنجقلو و خواهر كوچكترشان كه در كمتر از 9 ماه
یك خانواده سه نفره را هشت نفره كردند.
حمید میگوید پزشكان اراكی حاضر به پذیرش طاهره و زایمانش نمیشدند. احتمال سقط بالا بود. حتی چند پزشك گفته بودند بچهها یكی یكی سقط میشوند و امیدی به زنده ماندنشان نیست.
حمید همان یك سال قبل گفته بود: «هربار كه همسرم به متخصصان زنان و زایمان مراجعه میكرد به او میگفتند در اراك سابقه پنجقلوزایی نداریم، خیلی خطرناك است و هیچكدام همسرم را پذیرش نمیكردندكه مجبور شدیم او را به تهران نزد دكتر صلحجو ببریم كه ایشان گفتند همه ما وسیله هستیم و همهچیز دست خداست و آن روز به بعد همسرم تحت درمان قرار گرفت.»آخرش هم به خیر گذشت. فرشتهها زودتر از زمان موعود آمدند؛ در 34 هفتگی مادر.
طاهره و حمید هنوز دلشان محكم نشده بود اما وقتی ساعت پنج بار نواخت،پنج صدای مختلف آمد و دلش كمی محكم شد.
دوتای آخر دیرتر از دیگران به خانه آمدند. نیاز به مراقبت داشتند و كمی زمان گذشت تا خانواده دلیخون به مهمانها عادت كنند.
حمید میگوید در این یك سال مهارت در آغوش گرفتن همزمان پنجقلوها را پیدا كرده. میگوید بودنشان نعمتی است كه خدا به هركسی نمیدهد.به خانه كه میرسد روی دوزانو مینشیند و دستهایش را باز میكند تا كل خانوادهاش را در آغوش بكشد. میگوید برای داشتن تكتكشان خوشحال است و حتی یك لحظه فكرش را هم نمیكند كه یكیشان نباشد.
حالا سه دختر دارد و سه پسر. می گوید بیشتر از هر زمان دیگری عاشق همسرش است و این بچه ها رنگ دوباره ای به زندگی شان بخشیده اند.
گل یا پوچ با زندگی!
حمید از همان اول كه فرشتهها آمدند برای كمك به طاهره کنارش در خانه مانده است تا بتوانند پنجقلوها را باهم بزرگ كنند. خودشان بارها گفتهاند كه شش نفر برای مراقبت از این پنج كودك باید حضور داشته باشند.
حمید بین اتاقك خودرویی كه مسافركشی میكند و اتاقك خانهاش، در رفت و آمد است. البته نگرانی هم کم ندارد مثل سقف بالای سرشان که استیجاری است و باید جابهجا شود.
حمید میگوید بنیاد مستضعفان به وعدهاش عمل كرده. هر دو ماه یك بار دو میلیون تومان برایشان واریز میكنند. یعنی دستكم یك میلیون از خرج ماهانهشان تامین میشود.یارانه هم به كمكشان آمده. یارانه خانواده دلیخون نزدیك 400 تومان بود كه 400 تومان دیگر هم افزایش یارانه گرفتند. به یك میلیون تومان نمیرسد، اما قدری خرجشان را كم میكند.
نزدیك به سه میلیون تومان خرج پنجقلوها میكنند. از شیر و لوازم ضروری گرفته تا پوشك كه حالا لابد تورمش بیشتر هم شده. شیر مادر برایشان كافی نیست و هزینه شیرخشك هم به خرجشان اضافه میشود.
حمید با خودروی یكی از بستگانش كار میكند اما می گوید با وجود همه مشکلات عشق چیزی است که در خانه شان به وفور یافت می شود.
سقفی برای 8 نفر
نگاه حمید و طاهره به سقفی است كه مدام عوض میشود. هنوز بچهها پایشان به خانه نرسیده بودكه وقت جابهجایی رسید.
حمید میگوید: «از همان ابتدای آمدن بچهها
رفت و آمدها زیاد شد. بعدش هم نوزاد پنجم را به خانه آوردیم و هشت نفره شدیم. صاحبخانه از سر و صدا ناراحت بود و گفت كه باید تخلیه كنید.» ترسش از این است كه هیچ صاحبخانهای حاضر نیست خانهاش را به هشت نفر بدهد. یك دستش به یكی از بچههاست و با دست دیگرش اثاث را جمع میكند تا طاهره دست تنها نباشد. هنوز بعد از یك سال وضعیت خانهشان روشن نشده.
حمید میان صحبتهایش از آینده بچهها میگوید: «به این فكر نمیكنم كه دكتر یا مهندس باشند. به این فكر میكنم كه افتخاری برای جامعهشان
باشند. »
دلیخونها بركت زندگیشان را باور دارند. میگویند یك سال است كه بركت زندگی بیشتر شده. فرزند بیشتر را زندگی بهتر میدانند. طاهره و حمید دلشان به شش فرزندشان خوش است. به بزرگ شدن و قد كشیدنشان. به اینكه پنج نهالشان، درختی بزرگ شوند و به بار بنشینند. به ثمر دادن دانههایی كه رشد میكنند و با همه مشكلات، امید این روزهایشان شدهاند.
مکث
دلیخونها بركت زندگیشان را باور دارند. میگویند یك سال است كه بركت زندگی بیشتر شده. فرزند بیشتر را زندگی بهتر میدانند. طاهره و حمید دلشان به شش فرزندشان خوش است. به بزرگ شدن و قد كشیدنشان. به اینكه پنج نهالشان، درختی بزرگ شوند و به بار بنشینند
تیتر خبرها
-
مصائب شیرین یک خانواده ۸ نفره!
-
با کودکانتان شهربازی بروید
-
واقعاً 30 درصد؟!
-
ماجرای این ۶۰ نفر
-
معمای شورایاری
-
واقعاً 30 درصد؟!
-
دیدن این کارتون جرم است!
-
موشک کاغذی سقوط کرد
-
روایت دستاول از جدال نابرابر با گاندو
-
نرخ واقعی اجارهبها چقدر است؟
-
فهرست كالاهای واردشده با ارز دولتی منتشر نشد
-
حاجیزاده: دروغ ترامپ آنقدر بزرگ بود که خودمان هم اول باور کردیم
-
عبدی: دولت با وضع فعلیاش به برانداز نیازی ندارد
-
ژاپن: روابطمان با ایران دوستانه است
-
سئول: رزمایش ماه آینده با آمریکا برگزار خواهد شد