بیژن نجدی، داستاننویس و شاعر، جنگ تحمیلی را اینگونه روایت میكند
جهان از نگاه چشمهای دكمهای
بیژن نجدی، نویسنده معاصر ایرانی است كه خیلی از داستان خوانها او را با كتاب «یوزپلنگانی كه با من دویدهاند» میشناسند. از او كتابهای دیگری چون دوباره از همان خیابانها، داستانهای ناتمام، خواهران این تابستان، واقعیت رویای من است و پسرعموی سپیدار منتشر شده است. این هفته میرویم سراغ او، سبك نویسندگی و شیوههای خاص روایتش. شیوههایی كه او را به شاعرانه نویسی متعادل بدل كرده كه داستانهایش هر چند پیچیدگی زبانی دارند، اما این اتفاق در لایههای زیرین متن رخ میدهد و در آثارش خبری از بازیهای لفظی و ظاهری معمول بسیاری از نویسندگان هم نسلش نیست.
زینب مرتضاییفرد / روزنامهنگار
داستانهایی لبریز از شعر
نجدی هر چند منتقدان و مخالفانی دارد كه او را به سبب استفاده از روایات شاعرانه در داستانهایش نمیپسندند، اما نگاه منصفانه این است كه او توانسته شاعرانگی را در حدی كه به بستر روایت و مسیر داستان لطمهای وارد نكند، وارد متن داستانهایش كند.
داستانهای نجدی شعرند. شاید منتقدانش بیش از هر اتفاق دیگری به همین مساله تاكید دارند و البته همین هم بسیاری از مخاطبانش را با حس خوبی روبهرو كرده و به همراهی با نجدی وا میدارد. او زبان شعر را در خدمت داستان میگیرد و در
این عمل دشوار هم بسیار متعادل پیش میرود. او را میتوان شاعرانهنویسی متعادل دانست كه بهخوبی میداند با تصاویر شاعرانه ذهنش چه كند و آنها را چگونه و در چه قالبی به مخاطب ارائه كند.
ذوق ادبی او كه با سبكهای واقعگرایی و فرا واقعگرایی گرهخورده، داستانهای او را خواندنیتر كرده است. او از پیشگامان داستاننویسی پست مدرن در ایران به شمار میآید و در شیوه خاص فرا واقعگرایی خود سراغ اشیای بیجان هم میرود و به آنها جان میدهد، آن هم جان بخشیدنی كه روایتی كاملا داستانی و تاثیرگذار را برای مخاطب فراهم میكند.
شاعرانهنویسی در بطن وقایع اجتماعی
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی از جمله موضوعاتی است كه نجدی داستاننویس سراغ آنها رفته و داستانهایی را دربارهشان نوشته كه همگی در خور توجه و ارزشمند هستند. داستان «سهشنبه خیس» به روایت زندگی ملیحه میپردازد كه هر هفته راهی زندان میشود تا با پدرش ملاقات كند، هر چند انقلاب شده، اما او در زمان گذشته مانده و نمیتواند جای خالی پدرش را بپذیرد.
در داستانهای متعددی هم او به روایت آنچه در جنگ تحمیلی گذشته میپردازد و بارها نشان میدهد جنگ چه تاثیری بر زندگی انسانها داشته است. آدمهایی كه هیچ كدام آتش جنگی را روشن نكردهاند، اما فرزندانشان را برای خاموش كردن این آتش و حفظ وطن راهی كرده و حالا درگیر خاطره فرزند ماندهاند.
چشمهای دكمهای من
در داستان دیگری كه امروز قصد داریم دربارهاش حرف بزنیم، نویسنده ما را با روایت عروسكی از جنگ روبهرو میكند كه با چشمهای دكمهای خود جهان اطراف را نگاه میكند و در روزهای پس از جنگ دنبال صاحبش فاطی میگردد. آنچه در خرمشهر میگذرد و از زبان همین عروسك بیجان روایت میشود، در عین شاعرانگی تلخ، غمگین و تكاندهنده است.
همچنین نشان میدهد نجدی چگونه و تا چه حد میتواند در شخصیتسازی موفق باشد و حتی واقعه بزرگی چون جنگ را از چشمان عروسكی بیجان روایت كند، هم باورپذیری روایت را ایجاد كرده و هم جان كلامش را با عباراتی زیبا در جان مخاطب تهنشین كند.
داستان «چشمهای دكمهای من» از زبان عروسكی پارچهای نقل میشود. یك روز بر اثر بمباران عراقیها، عروسك، آینه و مادر ِ فاطی به خیابان پرت میشود. از نگاه عروسك آن دو یعنی آینه و مادر فاطی میمیرند، اما عروسك میماند تا آینده را ببیند، ترسیم كند و در عین حال غمگین روزهای رفته باشد:
دلم برای شنیدن صدای چرخ خیاطی مادر ِ فاطی تنگ شده بود. روزی كه من به دنیا آمدم، از آشپزخانه بوی پیازداغ میآمد و پردهای كه به باد تكیه داده بود، تا وسط اتاق میآمد و پاهای توری خودش را به من میمالید.
عروسك اما روایتش را طور دیگری به پایان میرساند. او از هجوم عراقیها، اجساد شهدا و نزدیكیاش به مسجد حرف میزند و میخواهد اینها به دست فاطی برسد تا او بفهمد عروسك كجا افتاده و بتواند پیدایش كند. اما آیا واقعا آرزوی عروسك این است؟ مسلما نه. نجدی قصد دارد تمام آنچه را كه چشمهای آدمها در زمان جنگ تماشا میكند، روایت كند. عروسك به پایان جنگ امیدواراست و به بازگشت مردم به وطن و كاشانه و به همین خاطر نشانیاش را كه كمی آنطرفتر از جنازه (احتمالا سرباز دشمن) كناردیوارك حوض است برای فاطی بازگومی كند و به این ترتیب داستان پایان مییابد.
چشمهای دكمهای من از معدود داستانهای نجدی است كه پایانی مشخص دارد و میتوان با خواندنش با تصورات روشنتری از سرنوشت عروسك و آمدن یا نیامدن فاطی دست یافت. هر چند اینجا هم مخاطب است که در ذهنش میتواند تصور كند فاطی عروسك را پیدا خواهد كرد یا نه، اما میدانیم عروسك داستان نجدی مفهومی فراتر دارد و تمام كودكانی را در برمیگیرد كه جنگ روزهای خوش كودكیشان را تحتالشعاع قرار میدهد. الهی كه
هیچ مردمی در جهان گرفتار جنگ نشوند.
نجدی هر چند منتقدان و مخالفانی دارد كه او را به سبب استفاده از روایات شاعرانه در داستانهایش نمیپسندند، اما نگاه منصفانه این است كه او توانسته شاعرانگی را در حدی كه به بستر روایت و مسیر داستان لطمهای وارد نكند، وارد متن داستانهایش كند.
داستانهای نجدی شعرند. شاید منتقدانش بیش از هر اتفاق دیگری به همین مساله تاكید دارند و البته همین هم بسیاری از مخاطبانش را با حس خوبی روبهرو كرده و به همراهی با نجدی وا میدارد. او زبان شعر را در خدمت داستان میگیرد و در
این عمل دشوار هم بسیار متعادل پیش میرود. او را میتوان شاعرانهنویسی متعادل دانست كه بهخوبی میداند با تصاویر شاعرانه ذهنش چه كند و آنها را چگونه و در چه قالبی به مخاطب ارائه كند.
ذوق ادبی او كه با سبكهای واقعگرایی و فرا واقعگرایی گرهخورده، داستانهای او را خواندنیتر كرده است. او از پیشگامان داستاننویسی پست مدرن در ایران به شمار میآید و در شیوه خاص فرا واقعگرایی خود سراغ اشیای بیجان هم میرود و به آنها جان میدهد، آن هم جان بخشیدنی كه روایتی كاملا داستانی و تاثیرگذار را برای مخاطب فراهم میكند.
شاعرانهنویسی در بطن وقایع اجتماعی
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی از جمله موضوعاتی است كه نجدی داستاننویس سراغ آنها رفته و داستانهایی را دربارهشان نوشته كه همگی در خور توجه و ارزشمند هستند. داستان «سهشنبه خیس» به روایت زندگی ملیحه میپردازد كه هر هفته راهی زندان میشود تا با پدرش ملاقات كند، هر چند انقلاب شده، اما او در زمان گذشته مانده و نمیتواند جای خالی پدرش را بپذیرد.
در داستانهای متعددی هم او به روایت آنچه در جنگ تحمیلی گذشته میپردازد و بارها نشان میدهد جنگ چه تاثیری بر زندگی انسانها داشته است. آدمهایی كه هیچ كدام آتش جنگی را روشن نكردهاند، اما فرزندانشان را برای خاموش كردن این آتش و حفظ وطن راهی كرده و حالا درگیر خاطره فرزند ماندهاند.
چشمهای دكمهای من
در داستان دیگری كه امروز قصد داریم دربارهاش حرف بزنیم، نویسنده ما را با روایت عروسكی از جنگ روبهرو میكند كه با چشمهای دكمهای خود جهان اطراف را نگاه میكند و در روزهای پس از جنگ دنبال صاحبش فاطی میگردد. آنچه در خرمشهر میگذرد و از زبان همین عروسك بیجان روایت میشود، در عین شاعرانگی تلخ، غمگین و تكاندهنده است.
همچنین نشان میدهد نجدی چگونه و تا چه حد میتواند در شخصیتسازی موفق باشد و حتی واقعه بزرگی چون جنگ را از چشمان عروسكی بیجان روایت كند، هم باورپذیری روایت را ایجاد كرده و هم جان كلامش را با عباراتی زیبا در جان مخاطب تهنشین كند.
داستان «چشمهای دكمهای من» از زبان عروسكی پارچهای نقل میشود. یك روز بر اثر بمباران عراقیها، عروسك، آینه و مادر ِ فاطی به خیابان پرت میشود. از نگاه عروسك آن دو یعنی آینه و مادر فاطی میمیرند، اما عروسك میماند تا آینده را ببیند، ترسیم كند و در عین حال غمگین روزهای رفته باشد:
دلم برای شنیدن صدای چرخ خیاطی مادر ِ فاطی تنگ شده بود. روزی كه من به دنیا آمدم، از آشپزخانه بوی پیازداغ میآمد و پردهای كه به باد تكیه داده بود، تا وسط اتاق میآمد و پاهای توری خودش را به من میمالید.
عروسك اما روایتش را طور دیگری به پایان میرساند. او از هجوم عراقیها، اجساد شهدا و نزدیكیاش به مسجد حرف میزند و میخواهد اینها به دست فاطی برسد تا او بفهمد عروسك كجا افتاده و بتواند پیدایش كند. اما آیا واقعا آرزوی عروسك این است؟ مسلما نه. نجدی قصد دارد تمام آنچه را كه چشمهای آدمها در زمان جنگ تماشا میكند، روایت كند. عروسك به پایان جنگ امیدواراست و به بازگشت مردم به وطن و كاشانه و به همین خاطر نشانیاش را كه كمی آنطرفتر از جنازه (احتمالا سرباز دشمن) كناردیوارك حوض است برای فاطی بازگومی كند و به این ترتیب داستان پایان مییابد.
چشمهای دكمهای من از معدود داستانهای نجدی است كه پایانی مشخص دارد و میتوان با خواندنش با تصورات روشنتری از سرنوشت عروسك و آمدن یا نیامدن فاطی دست یافت. هر چند اینجا هم مخاطب است که در ذهنش میتواند تصور كند فاطی عروسك را پیدا خواهد كرد یا نه، اما میدانیم عروسك داستان نجدی مفهومی فراتر دارد و تمام كودكانی را در برمیگیرد كه جنگ روزهای خوش كودكیشان را تحتالشعاع قرار میدهد. الهی كه
هیچ مردمی در جهان گرفتار جنگ نشوند.