برای  سهراب و‌هاشم  گریه کردم

گفت‌وگو با سید محمدرضا خردمندان كارگردان 2 فصل از سریال «از سرنوشت»

برای سهراب و‌هاشم گریه کردم

با ساخت فیلم‌های كوتاه وارد این عرصه شد و نخستین فیلم سینمایی‌اش «بیست و یك روز بعد» توانست مورد توجه تماشاگران جشنواره فیلم فجر قرار بگیرد. سریال «از سرنوشت» نیز نخستین تجربه سریال سازی این كارگردان شیرازی در تلویزیون محسوب می‌شود كه این روزها روی آنتن شبكه دو است؛ مجموعه‌ای كه در سه فصل تولید شده و كارگردانی دو فصل آن به عهده محمدرضا خردمندان و یك فصل آن به عهده علیرضا بذرافشان است. فصل اول سریال از سرنوشت، داستان رفاقت دو نوجوان بی سرپرست به نام سهراب و‌هاشم است كه در خانه الیاسی زندگی می‌كنند و رفاقت و دوستی‌شان به قدری منحصر به فرد است كه برای كنار هم بودن حاضرند از یكی از آرزوهای بزرگشان كه داشتن خانواده است، چشم‌پوشی كنند. آنها در این مسیر با ماجراهایی رو به رو می‌شوند كه مضمون اصلی داستان سریال را تشكیل می‌دهد. محمدرضا خردمندان تا امروز با ساخت آثار كوتاه، پویانمایی و سینمایی و سریالش ثابت كرده به دنیای نوجوانان و ساخت آثاری پیرامون آنها علاقه دارد. ضمن این‌كه در این زمینه نیز به دلیل شناخت و تجربه‌ای كه دارد، آثار خوبی را هم ارائه كرده است. از این رو جام‌جم با وی گفت‌وگویی پیرامون این سریال داشته كه در ادامه می‌خوانید.


با توجه به آثاری كه تا امروز در مدیوم‌های مختلف ساخته‌اید، به نظر می‌رسد علاقه بسیاری به دنیای نوجوانان دارید؟
علاقه اصلی من در سینما درباره نوجوانان ساختن است. مخاطب سریال از سرنوشت هم كودك و نوجوان نیست، خانواده است. من با فیلم كوتاه شروع كردم و همواره
یك كاراكتر نوجوان محور قصه‌هایم است. به عنوان مثال «گزارشگر» یا «دوئل» و خیلی از كارهایم در این حال و هواست. بنابراین به‌شدت علاقه‌مند به كار كردن درباره نوجوانان هستم.
البته در تلویزیون و به خصوص سینما نیاز به ساخت آثاری پیرامون نوجوانان به شدت احساس می‌شود.
مسأله اصلی من هم كودكان و نوجوانان هستند. مسائلی كه مربوط به تبعات تصمیم‌گیری‌های ماست و درنهایت نتیجه‌اش به بچه‌ها می‌رسد. با این حال آگاهانه انتخاب نكرده‌ام كه درباره نوجوانان بسازم. اما وقتی به این موضوع فكر می‌كنم احساس می‌كنم نوجوانان جهان بكرتر و واقعی‌تری دارند. چون سینما جایی است كه فیلمساز تلاش می‌كند مخاطب قصه را باور كند. بنابراین من احساس می‌كنم این باورپذیری و همذات‌پنداری با جهان بكر بچه‌ها خیلی بهتر از بزرگسال‌ها می‌توان ایجاد كرد. به عنوان مثال در فیلم بیست و یك روز بعد اگر به جای مرتضی كاراكتر دیگری بود، تماشاگر تا این حد با او همراه نمی‌شد. در سریال از سرنوشت هم مخاطب با سهراب و هاشم در طول داستان همراه می‌شود. به‌رغم این‌كه ابتدا عده‌ای معتقد بودند سریال از قسمت سوم به بعد كه داستان وارد خانه الیاسی و قصه بچه‌ها پررنگ می‌شود، مخاطبش را از دست می‌دهد.
 اما فكر می‌كنم اتفاقا از زمانی كه داستان بچه‌ها پررنگ شد، سریال برای مخاطب هم جذاب‌تر شد؟
 بله البته از طرف شبكه هم نگرانی‌هایی در این باره وجود داشت. اما اتفاقا از وقتی داستان وارد خانه الیاسی شد، طیف جدیدی از مخاطبان به سریال اضافه شد. این نشان می‌دهد مخاطب تلویزیون به صداقت و زندگی و قصه بچه‌ها بیشتر علاقه دارد. ضمن این‌كه سال‌ها بود در تلویزیون كمتر به مسأله نوجوانان پرداخته می‌شد و سریالی ساخته شده بود كه درباره نوجوانان باشد، اما مخاطب آن خانواده‌ها باشند.
 البته پیش از سریال شما نیز مخاطب در سریال «بچه مهندس» با داستان زندگی این بچه‌ها رو به رو شد.
من این سریال را ندیدم، اما خیلی‌ها به من در پیش تولید گفتند شباهت‌هایی بین این دو سریال وجود دارد. البته من به‌عمد سریال را ندیدم تا متوجه شوم چه شباهت‌هایی بین سریال ما و بچه مهندس وجود دارد. ضمن این‌كه نمی‌خواستم تحت‌تاثیر سریال قرار بگیرم. گرچه شنیده بودم كه آن سریال قرار نبود كه از شبكه دو پخش شود. از طرفی شنیده بودم كه طرح سریال از سرنوشت یك سال و نیم پیش از بچه مهندس تصویب شده بود. اما شیوه كار آقای تحویلیان به‌گونه‌ای است كه تا فیلمنامه كامل نباشد تولید را آغاز نمی‌كند.
از ابتدا هم قرار بود این سریال در سه فصل روایت شود؟
بله داستان ما در سه فصل روایت شده بود و فیلمنامه هم كامل بود و فقط با آمدن كارگردان‌ها بازنویسی‌ها زیر نظر كارگردان‌ها انجام شد.
چرا این سریال با دو كارگردان تولید شد؟
قرار ما بر این بود كه هر فصل را یك كارگردان بسازد. به‌ این معنی كه سه كارگردان به طور موازی و همزمان هر فصل را بسازند. از آنجا كه تولید سریال‌های ما معمولا دو سه سال به طول می‌انجامد، همین موضوع ممكن است گروه را فرسوده كند. ضمن این‌كه من هم نمی‌توانم یك سال و نیم هر روز سر كار بروم و برایم حس خوشایندی نیست. از طرفی در سریال‌های خارجی چند فصلی هم چند كارگردان با گروه‌هایشان كار را پیش می‌برند؛ بنابراین قرار ما با سه كارگردان بود. گرچه آقای تحویلیان به من پیشنهاد داد هر سه فصل را بسازم، اما من مخالفت كردم. چون به روحیه خودم شك داشتم كه می‌توانم از عهده این كار برآیم یا نه. به این خاطر كه پیش از فیلم سینمایی ام من تجربه ساخت فیلم‌های كوتاه صد ثانیه‌ای داشتم. برای فیلم سینمایی ام هم كه 50 روز سر كار بودم، برایم كار چندان راحتی نبود. اما برای سریال از سرنوشت من و آقای بذرافشان همزمان تولید را آغاز كردیم و در پیش تولید مدام با هم در ارتباط بودیم و حتی در انتخاب بازیگر هم تعامل كردیم. به هر حال برای من هم تجربه جالبی بود.
با توجه به علاقه‌ای كه به داستان فصل یك سریال داشتید، چطور شد تولید فصل دوم را هم به عهده گرفتید؟
دلیل اصلی كه كارگردانی فصل سوم را هم پذیرفتم، علاقه‌ای بود كه به سرنوشت كاراكترهای فصل یك داشتم و در طول ساخت بیشتر هم شد؛ بنابراین پذیرفتم و با یك وقفه دو ماهه فصل سوم را هم آغاز كردم.
گویا تا نوروز هم تصویربرداری به طول خواهد انجامید.
بله، همچنان در حال تصویربرداری هستیم، اما فكر نمی‌كنم پخش فصل سوم به اسفند برسد و احتمالا سال آینده پخش خواهد شد. درضمن تدوین فصل دوم هم در حال انجام است.
وقفه‌ای كه در پخش ایجاد می‌شود، باعث می‌شود مخاطب را از دست بدهید.
دلیل این‌كه می‌خواستیم با سه كارگردان كار كنیم همین نكته بود كه مخاطب ریزش نكند. البته فاصله زیادی هم نیست و احتمالا یك ماه وقفه بین پخش فصل دوم و سوم بیفتد.
كار كردن با بچه‌ها و بازی گرفتن از آنها سخت نبود؟
من كار كردن با بچه‌ها را خیلی دوست دارم، اما خب سختی‌هایی هم دارد. البته در این زمینه تجربیات بسیاری دارم و تا به حال بازی‌ای كه مدنظرم بود را در كارهایم از بچه‌ها گرفتم. ضمن این‌كه برای انتخاب سهراب و هاشم گزینه‌های بسیاری داشتم و به دلیل اهمیتی كه انتخاب این شخصیت‌ها برای من داشتند، بچه‌های بسیاری را دیدم و از آنها تست گرفتم. البته هیچ‌كدام از آنها نابازیگر نبودند و به نوعی تجربه كار داشتند. چون اگر رابطه این دو كاراكتر در نمی‌آمد و مردم آنها را دوست نداشتند، نتیجه خوبی حاصل نمی‌شد. البته در تمام كارهایی كه ساختم تلاشم بر این بود كه انتخاب درست داشته باشم. امیررضا، بازیگر نقش هاشم وقتی برای اولین بار به دفتر ما آمد 9 سال داشت و در كار ما بزرگ شد. به نظرم به شدت بازیگر با استعدادی است.
این‌كه مدام با آب دهانش موهایش را مرتب می‌كند در قصه بود یا خودش بداهه كار می‌كرد؟
اتفاقا این تیك را تا زمانی هم كه بزرگ‌تر می‌شود با خودش دارد و در فیلمنامه بود.
این كه تلویزیون با ساخت سریال‌های از سرنوشت و بچه مهندس سراغ بچه‌هایی رفت كه كمتر به آنها توجه می‌شود، كار با ارزشی است. اما با توجه به واكنش عده‌ای نسبت به آن سریال نگران نبودید كه وقتی پای علاقه سهراب و هاشم به دو دختر به میان می‌آید، سریال شما هم با واكنش‌های منفی از جانب عده‌ای رو به رو شود؟
شاید مدل پرداختن قصه خیلی در این زمینه مهم است و خوشبختانه تا به امروز هیچ واكنش منفی نسبت به سریال ندیدم. گرچه من فكر می‌كنم ما نمی‌توانیم این بخش مهم از زندگی هر نوجوان را نادیده بگیریم و از داستان جدا كنیم. شاید دلیل این كه واكنش منفی نسبت به این موضوع نشد، این است كه ما طنازانه و گذرا به آن پرداختیم. از طرف دیگر تمركز ما روی رفاقت و دوستی سهراب و هاشم است. خیلی برای من جالب بود كه در بسیاری از كامنت‌هایی كه در فضای مجازی دریافت كردم، می‌دیدم كه مردم نسبت به این بچه‌ها ابراز احساسات می‌كنند و این كه چقدر ما از آنها غافل بودیم. حتی گفتند تصمیم گرفته‌اند یكی از این بچه‌ها را به سرپرستی قبول كنند. یكی از كاركردهای این سریال همین باشد كه فقط یكی از بچه‌های پرورشگاه صاحب خانواده شود، به نظرم سریال تاثیر خودش را روی مخاطب گذاشته و ما را هم خوشحال می‌كند.
فكر می‌كنم كمتر خانواده‌ای سرپرستی یك نوجوان را به عهده می‌گیرد و شما به این نكته در سریال به خوبی اشاره كردید.
بله، متاسفانه اغلب این بچه‌ها همواره بدون پدر و مادر می‌مانند و كمتر خانواده‌ای سرپرستی یك نوجوان را به عهده می‌گیرد. بنابراین اگر بتوانیم كوچك ترین تاثیری روی مردم بگذاریم برای ما بسیار با ارزش است.
اما در همین سریال سهراب به خاطر هاشم، خانواده‌ای را كه انتخاب كرده و بسیار هم به او علاقه دارند رها می‌كند و همین موضوع باعث می‌شود تصور بدی در ذهن خانواده‌ها ایجاد شود.
تمركز اصلی داستان ما روی رفاقت است. حتی این رفاقت تا پایان فصل سوم ادامه دارد. اگر خاطرتان باشد مهدی صبایی در یكی از قسمت‌ها به همسرش می‌گوید به خاطر داشتن چنین رفیقی به هاشم حسادت می‌كند و هر كسی در زندگی‌اش باید چنین رفیقی داشته باشد. اتفاقا من این دیالوگ بابك را سرصحنه نوشتم. بنابراین پرورشگاه بستر درام ماست و تمركز ما رفاقت است. نكته‌ای كه در جامعه ما كمرنگ شده است. نكته مهم تر این است‌كه این موضوع در تعالیم دینی ما هم آمده است كه نگه داشتن رفیق از پیدا كردنش مهم تر است.
جالب است كه از بازیگران فیلم «بیست‌و‌یك روز بعد» برای نقش‌های سهراب و بیژن در سریال استفاده كردید؟
بله چون خیلی بازیگران باهوش و با استعدادی هستند. به خصوص بیژن كه یكی از افسوس‌های من برای این نقش صداگذاری مجدد آن است. چون بیژن با گویش كرمانی صحبت می‌كرد و بعد از قسمت اول تلویزیون از ما خواست لهجه را از بازیگر بگیریم. چون بیژن شخصیت منفی داستان و موادفروش بود و برای این كه سوءتفاهم و حساسیتی برای كسی ایجاد نشود، دوبله كردیم. اتفاقا من فكر می‌كنم باید به این موضوع پرداخته شود چون به یك معضل در تلویزیون تبدیل شده و هیچ شخصیت منفی نباید لهجه داشته باشد یا شغلی كه باعث شود عده‌ای به آن معترض شوند.
به نظرم انتخاب بازیگران سریال یكی از نكات مثبت سریال بود. به عنوان مثال حسین پاكدل كه نقش آقای خندان را بازی كرد. در فصل‌های دیگر هم حضور دارد؟
قانونی وجود دارد مبنی بر این كه وقتی بچه‌ها 18 ساله می‌شوند از این خانه‌ها بیرون می‌روند و بنابراین حضور آقای خندان در فصل‌های بعد كمرنگ می‌شود. خیلی غم‌انگیز است كه بچه‌ها از یك سنی به بعد در جامعه رها می‌شوند و جایی برای خوابیدن ندارند كه اتفاقا این سكانس هم در سریال ما هست. اما درباره حضور حسین پاكدل باید بگویم خیلی دلنشین و پدرانه این نقش را بازی كرد. اتفاقا الگوی نوشته شدن این نقش آقای یوسف اصلانی رود كه مهمان برنامه «خندوانه» هم بود. ما دوست داشتیم شخصیت آقای خندان شبیه ایشان باشد. خود آقای پاكدل هم برای نزدیك شدن به بچه‌ها خیلی تلاش كرد و به نظرم انتخاب درستی بود و خوشحالم مردم هم دوست داشتند. علیرضا استادی هم بسیار بازیگر خوبی است كه نقش عمو شعبان را در سریال بازی كرد و در فیلم سینمایی من هم در یك سكانس حضور داشت. به نظرم خیلی قابلیت دارد و بازیگر منعطفی است.
بین سهراب و هاشم كدام‌یك به نوجوانی خودتان شبیه ترند؟
(می‌خندد) من فكر می‌كنم به هاشم نزدیك‌ترم. بلندپروازی‌ها و روحیه آرمان خواهی هاشم را من هم در آن دوران داشتم. اتفاقا نوع رفاقت این دو شخصیت را من هم تجربه كردم. دیالوگی را هم كه مهدی صبایی گفت درباره تجربه خودم بود. من هم دوستی داشتم كه به خاطر مسأله‌ای احمقانه او را از دست دادم و احساس می‌كنم هنوز هم جای خالی‌اش در زندگی‌ام پر نشده است.
موسیقی تیتراژ پایانی هم خیلی با صدای امین بانی روی داستان سریال نشسته است. به خصوص این كه تیتراژ روی تصویر و سریال می‌رود، تاثیرگذاری بیشتری دارد. با این حال تیتراژ در فصل‌های بعدی تغییر می‌كند؟
 اتفاقا ما گزینه دیگری هم داشتیم، اما صدای امین بانی و این كار خیلی روی سریال نشست و با حال و هوای سریال تناسب بیشتری داشت و مورد توجه قرار گرفت. اما برای این كه تكراری نشود، ممكن است از خواننده و كار دیگری برای فصل‌های بعدی استفاده كنیم.
فكر می‌كنم بازسازی دهه 80 هم در سریال چندان كار راحتی نیست.
واقعا كار سختی است. چون هیچ چیزی شبیه دهه 80 نیست و فكر می‌كنم یك جاهایی هم از دستمان در رفته باشد كه اجتناب ناپذیر است. اتفاقا یكی از دستیاران من از یكی از شهروندان كتك خورد. چون باید خیابان را می‌بستیم تا پلاك ماشین‌های جدید در تصویربرداری نباشد كه منجر به مشاجره شد.
 با توجه به تجربیات خوبی كه هم در سینما كسب كردید و هم تلویزیون، تصمیمتان برای كار بعدی چیست؟ كدام رسانه را بر دیگری ترجیح می‌دهید؟
به من بعد از فیلم «بیست و یك روز بعد» پنج سریال پیشنهاد شد كه هیچ‌كدام را نپذیرفتم چون قصه‌هایشان را دوست نداشتم و اصلا قرار نبود سریال بسازم. اما از آنجا كه قصه برای من خیلی مهم است و باید خودم را تحت‌تاثیر قرار بدهد و دوست داشته باشم و بعد بسازم، وقتی این كار پیشنهاد شد و قصه را خواندم، دوست داشتم كه آن را بسازم. چون قصه از هر چیزی در كار مهم‌تر است. بنابراین قصه برایم از رسانه‌ای كه كار می‌كنم، مهم تر است. البته كه كار در تلویزیون هم خیلی برای من تجربه جالب و خوبی بود.



انعکاس یک واقعیت
چند سكانس از سریال به شدت خودم را هم تحت تاثیر قرار داد و به‌طور كلی می‌توانم بگویم وقتی این سریال را ساختم، بارها پشت مونیتور گریه كردم و نمی‌توانستم كات بدهم. یكی مربوط به سكانس جدایی هاشم و سهراب است، زمانی كه سهراب با خانواده جدیدش از هاشم جدا شد. سكانس دیگر مربوط به یعقوب بود كه پدرش برای تولد او آمد و سكانسی تاثیرگذار بود. به حدی كه همه بچه‌های پشت صحنه تحت تاثیر قرار گرفتند. اتفاقا من برای همان یك سكانس ترجیح دادم از یك بازیگر تئاتر دعوت كنم. چون برایم خیلی مهم بود. عماد جاویدپور كه نقش پدر یعقوب را بازی كرد، بازیگر تئاتر است و پیش از این تجربه كار تصویری نداشته و اتفاقا با یك برداشت گرفتیم. آن سكانس برای ما خیلی مهم بود. چون می‌خواستم بگویم پرورشگاه فقط جای بچه‌های بی سرپرست نیست و بچه‌‌هایی هستند كه بدسرپرستند. بد نیست بدانید صحنه‌ای كه خندان پیراهن بچه را بالا می‌زند تا شكستگی دنده‌هایش را نشان پدر بچه بدهد، در فیلمنامه نبود و من به كار اضافه كردم. چون این صحنه را در جایی دیده بودم. این كه یك پدر دنده‌های فرزندش را شكسته بود و به همین دلیل حضانت بچه را از او گرفته بودند.