حكایت كشاورز و خر و حكیم و موزه
در یكی از روستاهای مناطق شمالی سرزمین هند، كشاورز پیری زندگی میكرد كه با كاشت گندم در مزرعه كوچكش زندگی خود و خانوادهاش را تأمین میكرد. روزی وقتی پیرمرد همراه الاغش برای آوردن آب به سمت رودخانه میرفت، الاغ بر اثر بیاحتیاطی و بیتوجهی به علائم راهنمایی در چاه خشكی كه بر سر راه قرار داشت، افتاد. كشاورز تلاش بسیار كرد تا الاغ را از داخل چاه بیرون بیاورد، اما موفق نشد. پس به روستا بازگشت و مردم روستا را صدا كرد تا برای بیرون آوردن الاغ فكری بكنند. مردم روستا پس از بحث و تبادل نظر بسیار به این نتیجه رسیدند كه امكان بیرون آوردن الاغ از چاه وجود ندارد، اما برای اینكه هم الاغ كمتر زجر بكشد و هم پیرمرد دل بكند، چاه را با خاك پر كنند. آنها بهرغم مخالفت پیرمرد سطلهای خود را آوردند و پر از خاك كردند و روی سر الاغ ریختند و برای آنكه در حین كار دلشان برای الاغ نسوزد به پایین نگاه نكردند. الاغ هربار كه یك سطل خاك روی سرش ریخته میشد خود را میتكاند و خاكها روی زمین میریختند و وقتی خاكها كمكم بالا میآمدند الاغ سعی میكرد پاهایش را روی خاك بگذارد و بالا بیاید.
مردم روستا بدون اینكه پایین را نگاه بكنند یك ساعت خاك ریختند و الاغ نیز به تكاندن خود و بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و از چاه بیرون آمد. در این لحظه حكیمی كه از آن ناحیه عبور میكرد نزدیك روستاییان شد و گفت: مشكلات زندگی مثل تلی از خاك بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم. اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زندهبهگور كنند و دوم اینكه از مشكلات سكویی برای صعود بسازیم. وی سپس به پیرمرد كشاورز خطاب كرد و گفت: به نظر تو، خر واقعی كیست؟ این خر كه از مشكلات سكویی برای صعود ساخت یا شما كه داشتید او را زندهبهگور میكردید؟
كشاورز گفت: تقصیر من نبود. من بلد نبودم و از اینها كمك خواستم و اینها گفتند. حكیم گفت: خر را میفروشی؟ پیرمرد گفت: نه. میخواهم این خر را بهعنوان نماد تبدیل مشكلات به سكویی برای صعود نگه دارم. وی سپس خر را منجمد كرد و برای همیشه در موزه حیات وحش روستا نگه داشت.
مردم روستا بدون اینكه پایین را نگاه بكنند یك ساعت خاك ریختند و الاغ نیز به تكاندن خود و بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و از چاه بیرون آمد. در این لحظه حكیمی كه از آن ناحیه عبور میكرد نزدیك روستاییان شد و گفت: مشكلات زندگی مثل تلی از خاك بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم. اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زندهبهگور كنند و دوم اینكه از مشكلات سكویی برای صعود بسازیم. وی سپس به پیرمرد كشاورز خطاب كرد و گفت: به نظر تو، خر واقعی كیست؟ این خر كه از مشكلات سكویی برای صعود ساخت یا شما كه داشتید او را زندهبهگور میكردید؟
كشاورز گفت: تقصیر من نبود. من بلد نبودم و از اینها كمك خواستم و اینها گفتند. حكیم گفت: خر را میفروشی؟ پیرمرد گفت: نه. میخواهم این خر را بهعنوان نماد تبدیل مشكلات به سكویی برای صعود نگه دارم. وی سپس خر را منجمد كرد و برای همیشه در موزه حیات وحش روستا نگه داشت.
تیتر خبرها