پلنگچال چگونه پلنگچال شد
امید مهدینژاد طنزنویس
در اواخر دوران قاجار (حوالی محمدعلیشاه، نرسیده به احمدشاه) مرد شکارچیای که به شکار حیوانات اهتمام داشت و هر سال در فصل شکار به نواحی کوهستانی اطراف میرفت و حیواناتی نظیر کل و قوچ و آهو و گراز را شکار میکرد، مانند هر سال راهی مناطق اطراف شد تا به شکار بپردازد. مرد شکارچی پس از آنکه به عمق نواحی کوهستانی رسید، از درهای سرازیر شد و همین که به پایین دره رسید، ناگهان پلنگ بزرگی را روبهروی خود دید. مرد شکارچی که توقع یکهویی مواجه شدن با پلنگ به آن بزرگی را نداشت، هول شد و تفنگ از دستش افتاد و و رنگ از رویش پرید و چقچق شروع به لرزیدن کرد. پلنگ که این وضع را دید به اذن خدا به سخن آمد و گفت: ای آدم، نگران نباش. وی سپس افزود: اگر شما آدمها برای تفریح حیوانات را میکشید، ما حیوانات چنین کاری نمیکنیم و تنها وقتی گرسنه هستیم یا خطری ما را تهدید میکند دست به حمله و شکار میزنیم. وی بار دیگر افزود: من ساعتی پیش غذای چند روز خود را خوردهام و سیرم و دلیلی برای حمله به تو نمیبینم.
شکارچی که قدری آسودهخاطر شده بود به پلنگ گفت: شما همیشه همینقدر قشنگ حرف میزنید؟ پلنگ گفت: خیر. ما معمولا حرف نمیزنیم و عمل میکنیم. در این لحظه مرد شکارچی نگاهی به تفنگش که کمی دورتر افتاده بود کرد. پلنگ گفت: به اندازه کافی گلوله داری؟
شکارچی گفت: بلی. در این لحظه پلنگ قدری اندیشید، سپس رو به مرد شکارچی کرد و گفت: نظر به اینکه تو آدمی و همین که من از تو دور شوم و تو از جانب من احساس خطر نکنی، تفنگت را برخواهی داشت و به سمت من شلیک خواهی کرد، میتوانم اینطور نتیجه بگیرم که تو خطری هستی که مرا تهدید میکنی. شکارچی خواست بگوید: نه به جان مادرم، که پلنگ منتظر جواب وی نشد و به وی حمله کرد و او را پارهپاره کرد اما از آنجا که سیر بود او را نخورد و در شکافی که در آن نزدیکی بود چال کرد. آن شکاف از آن پس پلنگچال نام گرفت که هماکنون از تفرجگاههای شمال تهران
به شمار میرود.
شکارچی که قدری آسودهخاطر شده بود به پلنگ گفت: شما همیشه همینقدر قشنگ حرف میزنید؟ پلنگ گفت: خیر. ما معمولا حرف نمیزنیم و عمل میکنیم. در این لحظه مرد شکارچی نگاهی به تفنگش که کمی دورتر افتاده بود کرد. پلنگ گفت: به اندازه کافی گلوله داری؟
شکارچی گفت: بلی. در این لحظه پلنگ قدری اندیشید، سپس رو به مرد شکارچی کرد و گفت: نظر به اینکه تو آدمی و همین که من از تو دور شوم و تو از جانب من احساس خطر نکنی، تفنگت را برخواهی داشت و به سمت من شلیک خواهی کرد، میتوانم اینطور نتیجه بگیرم که تو خطری هستی که مرا تهدید میکنی. شکارچی خواست بگوید: نه به جان مادرم، که پلنگ منتظر جواب وی نشد و به وی حمله کرد و او را پارهپاره کرد اما از آنجا که سیر بود او را نخورد و در شکافی که در آن نزدیکی بود چال کرد. آن شکاف از آن پس پلنگچال نام گرفت که هماکنون از تفرجگاههای شمال تهران
به شمار میرود.
تیتر خبرها