اصلیت حکم و سوراخِ تدبیرِ قاضی
امید مهدینژاد طنزنویس
دو مرد که بهتازگی رحل اقامت خود را در یکی از شهرهای نواحی مرکزی افکنده بودند نزد قاضی شهر رفتند تا وی در مورد منازعهای که میان آنها رخ داده بود، قضاوت نماید. قاضی پس از آنکه آندو را به حضور پذیرفت نخست گفت چه خوب است که ما انسانها یکدیگر را قضاوت نکنیم و حکم محکمه حکم روی کاغذ است و اصلیت حکم مال خداست، سپس افزود: البته حالا چارهای نداریم و بفرمایید. مرد اول گفت: این مرد غلام من است ولی انکار میکند و تازه مدعی است من غلام او هستم. مرد دوم گفت: اتفاقا برعکس، ایشان غلام من است و چون در این شهر غریبیم و کسی ما را نمیشناسد و مدارک شناساییمان هم گم شده، دبه کرده و اینطور میگوید. قاضی شهر که جوان و جسور بود قدری اندیشید و سپس دستور داد اتاقکی بسازند که دو دیوار آن دارای سوراخی باشد که یک کله از آن عبور کند. وقتی اتاقک آماده شد قاضی به دو مرد دستور داد به درون اتاقک بروند و هرکدام کله خود را از یکی از سوراخها بیرون بیاورند. وقتی دو مرد به درون اتاقک رفتند و کله خود را از سوراخها بیرون آوردند، قاضی فریاد زد: جلاد، سر غلام را ببر. در این لحظه هردو مرد بهسرعت کله خود را از سوراخ داخل کشیدند. قاضی گفت: علیالقاعده نباید آنیکی که واقعا غلام بود کله خود را میکشید؟ منشی دادگاه گفت: جناب قاضی، بهنظرم آنیکی هم به حکم غریزه چنین کرد. قاضی به دو مرد گفت اینبار دست خود را از سوراخ بیرون بیاورند. سپس گفت: جلاد، دست غلام را قطع کن. بار دیگر دو مرد
بهسرعت دست خود را از سوراخ داخل بردند. منشی دادگاه گفت: جناب قاضی، این هم که مثل همان بود. قاضی که اعصابش خرد شده بود، گفت: تو روحشون و دستور داد هر دو مرد را از شهر اخراج کنند تا خودشان مشکلشان را حل کنند. مأموران نیز هزینه دادرسی و ساخت اتاقک را از آنها گرفتند و آنها را از شهر اخراج کردند تا خودشان در بیابان مشکلشان را حل کنند.
بهسرعت دست خود را از سوراخ داخل بردند. منشی دادگاه گفت: جناب قاضی، این هم که مثل همان بود. قاضی که اعصابش خرد شده بود، گفت: تو روحشون و دستور داد هر دو مرد را از شهر اخراج کنند تا خودشان مشکلشان را حل کنند. مأموران نیز هزینه دادرسی و ساخت اتاقک را از آنها گرفتند و آنها را از شهر اخراج کردند تا خودشان در بیابان مشکلشان را حل کنند.