عاقبت جدیت جعفرخان
امید مهدینژاد طنزنویس
جعفرخان والی که ولایت گنجه و مناطق اطراف را بهعهده داشت، مردی بهغایت فرهیخته و عادل بود اما در انتخاب عمال خود چندانکه باید دقت نظر مبذول نمیداشت. روزی یکی از اهالی دهات اطراف که مورد ظلم یکی از عمال جعفرخان بهنام مسعودخان فراستخواه قرارگرفته بود به گنجه رفت و نزد جعفرخان از مسعود خان شکایت کرد. جعفرخان دستور داد کاغذ و قلم حاضر کردند و نامهای خطاب به مسعود خان خود نوشت و در آن وی را از ظلم و ستم به رعیت بر حذر داشت. سپس نامه را به شخص شاکی داد و گفت آن را به مسعودخان بدهد. شخص شاکی نزد مسعودخان رفت و نامه جعفرخان را به وی داد. مسعودخان وقتی نامه را خواند، دستور داد چوب و فلک حاضر کردند و شخص شاکی را کتک زدند و پساز آن به شخص شاکی دستور داد نامه جعفرخان را تکهتکه کند و خشکخشک بخورد. فردای آن روز شخص شاکی که خیلی شاکی بود بار دیگر نزد جعفرخان رفت و از مسعودخان شکایت کرد. جعفرخان دستور داد کاغذ و قلم حاضر کنند تا نامه دیگری خطاب به مسعودخان بنویسد. شخص شاکی گفت: جسارتا اگر ممکن است نامه را در کاغذ کوچک بنویسید که قابلهضم باشد. جعفرخان گفت: مگر چطور؟ شخص شاکی ماجرا را برای جعفرخان بازگو کرد و جعفرخان با شنیدن این ماجرا به خنده افتاد و گفت: این مسعودخان عجب انسان و بانمکی است. شخص شاکی گفت: جسارتا شما اگر مقداری جدیت میداشتید هم بد نبود. در این لحظه جعفرخان جدی شد و دستور داد مسعودخان را نزد وی بیاورند. سپس وی را از مقام خود عزل و فتحعلیخان اویسانی را بهجای او منصوب کرد. مسعودخان که از این تصمیم جعفرخان مکدر شده بود به جعفرخان گفت: شما که بهخاطر حرف یک رعیت عاملان خود را برکنار میکنید آیا میدانید موجب پررو شدن رعیت و افزایش مطالبات آنان میشوید؟ جعفرخان گفت: بلی. مسعودخان گفت: پس هیچی. وی سپس از کلیه کارهای اجرایی کنارهگیری کرد و
به فعالیتهای اقتصادی و هنری
مشغول شد.
به فعالیتهای اقتصادی و هنری
مشغول شد.