بیماری خوش بوی من

یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

بیماری خوش بوی من

من بیمارم، رسما بیمارم‌. حالا عرض می‌كنم؛ یك جنونی دارم آن هم جنون خرید عطر است‌. همیشه چهارتا شغل آرزویم بوده؛ كتابفروشی. گلفروشی، بلور‌‌فروشی و عطر‌فروشی و البته عطرفروشی را از هم بیشتر دوست دارم‌. مهم‌ترین مشوقم برای كارها و تصمیم‌های مهم روزمره‌ام هم همین است. مثلا یك كار سخت وقتی پیشنهاد می‌شود‌. می‌دانم پدرم درمی‌آید، می‌دانم بیدارخوابی و استرس دارد، می‌دانم همه توانم را می‌گیرد تا انجامش دهم، ولی می‌پذیرم‌. بعد برای خودم یك عطر هدیه می‌خرم و خانه كه می‌رسم اولین پافی كه جلوی آینه توی گردنم می‌زنم چشم‌هایم را می‌بندم و یك نفس عمیق می‌كشم كه به جانم بنشیند و بعد می‌گویم دمت‌گرم حامد این هم از این، ارزشش را داشت‌. از هر عطری هم فقط یك‌بار می‌خرم.
مثلا عطر دوران سربازی‌ام عطر جیوانجی بود‌. بویی گرم و تركیبی از فلفل و ادویه و چوب، دیگر نخریدم . یا مثلا عطر ازدواجم هرمس بود و دیگر تكرارش نكردم‌. حالا اینجای قصه جالب است؛ معمولا سفر زیاد می‌روم، یك جوری خودم را فرودگاه می‌رسانم كه یك‌ساعتی توی سالن انتظار فرصت چرخیدن داشته باشم‌. بعد می‌روم سراغ غرفه عطر‌فروشی و یكی‌یكی در عطرها را باز می‌كنم و شروع می‌كنم به
 مرور كردن خاطره‌ها. مثلا عطر رمی را بو می‌كشم، می‌گویم: پیش‌دانشگاهی! عطر پرادا را برمی‌دارم می‌گویم: از مكه آمدن بابا، عطر دیویدوف را برمی‌دارم می‌گویم: یاد حسین بخیر، الان فرانسه درس می‌خواند و همین‌طور تا جایی كه وقت داشته باشم و فروشندگان سمج غرفه چشم غره نروند ادامه می‌دهم.
هر از گاهی خاطره‌هایتان را بردارید گردگیری كنید، بویشان بكشید، دوباره مرتب و منظم بچینيدشان سر جایشان‌. امان از عطرها بعضی وقت‌ها آدم را بیچاره می‌كنند.