اگر تند میخوانید 5ساعت برای خواندن کتاب کافی است اگر کند 10 ساعت!
دنیای بچههای ته کلاس
من قطعا رفوزه میشوم. آنوقت دیگر نمیتوانم برایتان معرفی کتاب بنویسم چون مامانم توی اتاق حبسم میکند و فقط کتاب درسی مقابلم میگذارد. به آقای سردبیر قول داده بودم بعد از امتحاناتم برای روزنامه معرفی کتاب بنویسم. ولی یادم نبود همیشه بعد از امتحانات وارد فاز افسردگی پیش از کارنامه میشوم و افکاری مثل «من قطعا رفوزه خواهم شد» سراغم میآید و تمام مدت زیر پتویم قایم میشوم. الان هم زیر پتویم بودم که یکمرتبه یادم افتاد فردا باید مطلب را به آقای سردبیر برسانم و نهتنها مطلبی ننوشتم که حتی کتابی هم نخواندهام. برای همین در تاریکی با نور گوشی سراغ کتابخانهام رفتم (چراغ را روشن نکردم که خواهر کوچکم بیدار نشود.) و اولین کتابی که دستم رسید را بیرون کشیدم. اتفاقا کتابی بیرون آمد که با حال افسردگی پیش از کارنامهام تناسب داشت. قبلا چند بار خواندمش، هروقت که احساس میکردم دنیا تقریبا به پایان رسیده و من خنگترین دختر روی زمین هستم.
به نظرم کتابش آنقدر معروف هست که همه یک دور خوانده باشندش. ولی این مطلب را برای کسانی مینویسم که هنوز کتاب را نخوانده یا کسانی که خواندهاند و لازم است در این ایام پیشاکارنامه دوباره سراغش بروند. اسم کتاب را هنوز نگفتم؟ اسم کتاب «ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر» است. اولینبار وقتی خواندمش کلاس پنجم بودم. (الان کلاس هشتمم و همانطور که گفتم سال دیگر باز هم کلاس هشتم خواهم بود چون رفوزه میشوم.) داشتم میگفتم: کتاب را کلاس پنجم خواندم. وقتی با پدرم به کتابفروشی رفتهبودیم دیدمش. راستش جلد خوبی ندارد، عکس یک پسر که مشغول جیغ زدن است. همینطوری برداشتمش ولی وقتی اولین خطش را خواندم، عاشقش شدم. (من به عشق در نگاه اول اعتقاد دارم.) خط اول کتاب اینطور شروع میشد.
«برادلی چاکرز، پشت میزش، تهِ کلاس...، ردیف آخر...، صندلی آخر نشست. هیچکس در صندلی کناری یا جلویی او ننشسته بود. برادلی جزیره بود!»
همانجا توی کتابفروشی احساس کردم همه تنهایی برادلی را با تمام وجودم درک میکنم. من هم خیلی وقتها توی مدرسه تنها ماندم و میفهمم ته کلاس تنها نشستن چه حالی دارد. (البته اگر از من بخواهید میز اول کلاس تنهانشستن خیلی خیلی بدتر است. چون علاوه بر تنهایی، معلم هم مدام توی چشمانت زل میزند.)
«برادلی بزرگترین و خشنترین شاگرد کلاس خانم ایبل بود. از سایر شاگردان کلاس بزرگتر بود، چون کلاس چهارم رفوزه شده بود. حالا کلاس پنجم بود و احتمالا در این کلاس هم درجا میزد.» حالا متوجه شدید چرا گفتم این کتاب برای حال و اوضاع کنونیام مناسب است؟ چون خیلیخوب احساسات برادلی را توضیح میدهد و من بهعنوان یک رفوزه احتمالی الان خیلی خوب احساساتش را درک میکنم. برادلی هیچ دوستی ندارد و وقتی میخواهد با یک شاگرد تازهوارد دوست شود به معنای حقیقی کلمه گند میزند. همه چیز در حال افتضاح و افتضاحتر شدن است که سر و کله «کارلا» پیدا میشود. کارلا مشاور مدرسه است و میخواهد به برادلی کمک کند. همیشه خیلی دوست داشتم من هم یک «کارلا» در زندگیام داشته باشم. گرچه فعلا پیدایش نکردم.
کارلا اولین کسی است که دست برادلی را میگیرد تا از باتلاق بیرونش بکشد. البته فکر نکنید با «اجی مجی لاترجی» همه چیز درست میشود چون در دنیای واقعی هم اینطوری نیست و باید بگویم بهرغم کمکهای کارلا، برادلی باز هم گند میزند و اگر دلتان میخواهد بدانید آخرش چه میشود و چه بلایی سر برادلی ته کلاس میآید باید کتاب را بخوانید.
از الان بگویم، اگر کتابهایی با داستانهایی مثل این خواندید و دوستشان نداشتید و به نظرتان تکراری یا بچگانه میآید سراغ این کتاب نروید. چون اصلا تحمل ندارم بعد از خواندن قصه برادلی محبوبم بگویید دوستش نداشتید. چون «ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر» به نظرم یکی از بهترین کتابهای دنیاست. اینقدر که میتوانم هزار بار بخوانمش و باز هم دوستش داشته باشم.
و در آخر امیدوارم هیچکدامتان رفوزه نشوید و با هم این هفتههای غمانگیز کارنامه را به پایان برسانیم.