حكایت 2 حكیم كه خیلی با هم رفیق بودند
امید مهدی نژاد
در زمانهای قدیم، دو حكیم بودند كه در وزارت علوم و پژوهشهای بنیادین مشغول به كارهای تحقیقی و پژوهشی و طرحهای عمرانی و واردات كالاهای اساسی و هریك تئوریسین یكی از دو جناح سیاسی مملكت بودند و در عین اختلافات مبنایی و محتوایی، با یكدیگر بسیار دوست بودند و رفیق گرمابه و گلستان و سونا یكدیگر بودند و اجازه نمیدادند اختلافات فكری دوستیشان را تحتالشعاع قرار دهد.
روزی وزیر علوم و پژوهشهای بنیادین همراه دو حكیم برای بازدید از یكی از طرحهای تحقیقاتی، سوار بر اسب از شهر خارج شدند. حكیم اول جثه لاغر و نحیفی داشت و اسب او از همه جلوتر میرفت و حكیم دوم شخصی رشید با شكم بزرگ بود و اسب او از همه عقبتر میرفت. وزیر تصمیم گرفت دو حكیم را آزمایش كند. نخست سراغ حكیم دوم رفت و گفت: «ای حكیم دوم، ببین حكیم اول چقدر بیادب است. با وجود آنكه شما در جمع هستید جلوجلو میرود و احترام شما را نگه نمیدارد، حالا ما هیچی.» حكیم اول گفت: «اینطور نیست ای وزیر. اسب حكیم اول از بابت اینكه شخص بافضیلتی چون حكیم اول سوار اوست خوشحال است و برای همین تندتند میرود.»
وزیر پس از آنكه پاسخ حكیم دوم را شنید، سراغ حكیم اول رفت و گفت: «ای حكیم اول، ببین حكیم دوم چقدر تنلش و تنپرور است و از بس خورده چاق شده و اسب نمیتواند او را بكشد. آخر حكیم هم اینقدر گنده؟» حكیم اول گفت: «اینطور نیست ای وزیر. آن چیزی كه در حكیم دوم است حجم علم و فضل و حكمت است و اسب هم بهخاطر همین حجم است كه عقب مانده و یواش میآید.» وزیر پس از آنكه پاسخ حكیم اول را شنید، صبر كرد تا حكیم دوم هم به آنها برسد. سپس به هردو حكیم گفت: «مرحبا به هردوی شما كه در عین اختلافات مبنایی با هم خوبید و بهخوبی متوجهید كه یك سفره علمی، پژوهشی، تحقیقاتی، تولیدی، صادراتی و وارداتی پهن است و همه با هم دور آن نشستهایم و همه باهم هستیم و این جناح و آن جناح ندارد، و غیره و ذلك.» در این لحظه همهچیز خاموش شد و بینندگان عزیز نیز تا برنامه بعدی به خداوند منان سپرده شدند.