زوایای ناگشوده علم
یكی از سوالات مهم مرتبط با ترویج علم این است كه مروج علم دقیقا باید به شرح و تفصیل كدام جنبه از كار علمی بپردازد؟ آیا ارائه دستاوردها و اطلاعات علمی كفایت میكند یا فرضا ترویج بینش انتقادی برآمده از علم آخرین مرز ترویج علم است؟ ممكن است مروجان علم سالها در این حوزهها كوشیده باشند و از شیوههای مختلف، مستقیم و غیرمستقیم مردم را به علم علاقهمند كرده باشند، اما همچنان تصویری دقیق از كار علمی برای مردم ترسیم نشده باشد. برخی از این زاویههای مغفول تنها در فضای گفتوگوی مستقیم معلوم میشود؛ یعنی میان سوال و جوابهایی كه مردم با مروجان علم رد و بدل میكنند.
چندی پیش دو نفر از دوستان علاقهمند به حوزه دیرینهشناسی و سنگوارهها از نگارنده پرسیدند آیا علم دیرینهشناسی ماهیت تجربی دارد؟ سوالی كه پرسیده شد دقیقا این بود: «آیا در دیرینهشناسی از روش علمی استفاده میشود؟ منظور مقاصدی مثل تعیین سنگواره و از این نوع نیست؛ بلكه بررسی توالی سنگوارهها و تغییراتی كه در آنها رخ داده صرفا با مشاهده و مطالعه انجام میشود یا روش علمی (فرضیهسازی و ابطال) هم دخیل است؟»
پاسخ من این بود: «توالی سنگوارهها موضوع چندان محكمی برای بررسی نیست، بلكه رابطه میان گونهها (زنده و سنگواره) است كه مورد بررسی قرار میگیرد و درباره آن فرضیهسازی میشود؛ فرضیههایی درباره شكل شجرهنامه تكاملی نمونههای مورد بحث كه به اصطلاح فرضیههای فیلوژنتیك نامیده میشوند و همین فرضیهها مدام با انجام مشاهدات و تحلیلهای جدید، در معرض ابطال یا تأیید آزمونهای فیصلهبخش قرارمیگیرند».
با این سوال و جواب متوجه شدم یكی از مهمترین جنبههای دانش دیرینهشناسی، یعنی آنجا كه روش «حدس و ابطال» وارد میشود، میان حلقههای روایت علمی ناپدیده شده است. ما همیشه از سنگوارههایی كه پیدا شده صحبت كردیم و بعد به نتایج این كشف پرداختیم و سرانجام از جابجایی مرزهای دانش صحبت كردیم. اما فرضیهسازی و ابطالپذیری این حدسها در كجای این فرآیند واقع میشود؟ این حلقه مفقودهای است كه من و همكارانم كمتر درباره آن صحبت كردهایم؛ چون تصور میكردیم سادهسازی یعنی حذف این بخش از مراحل اكتشاف علمی. شاید به همین دلیل باشد كه در بسیاری از صفحات مجازی مرتبط با زیستشناسی تكاملی و دیرینهشناسی كه نویسندهای متخصص ندارد، تصویری غیرواقعی از زیستشناسی تكاملی ارائه میشود. مثلا اغلب نوشتههای این صفحات مجازی طوری به دستاوردهای اخیر علمی میپردازند كه گویی هنوز هم پژوهشگران درگیر نبردی ایدئولوژیك برای اثبات نظریه تكامل هستند.
برای نمونه مقالهای كه مرتبط با تكامل ژنوم انسان و مقایسه آن با ژنوم شمپانزه بود، در یكی از این صفحات، طوری منعكسشده كه گویی هدف نویسندگان مقاله راستیآزمایی تكامل انسان بودهاست؛ درحالیكه این موضوع پیشفرض نویسندگان مقاله بودهاست و هدف از انجام پژوهش و دستاوردهای آن دقیقتركردن تصویركنونی از ماهیت و مسیر تغییرات ژنوم انسان بوده است. در عمل، انحرافهای كوچك و بزرگ دیگری هم در این شیوه روایی رخ میدهد و تبدیل ترویج علم به عرصه هماوردطلبی ایدئولوژیك، كوچكترین کلمهای است كه از نادیدهگرفتن روش علمی پدید میآید.