روایتی از همراهی و بیماری
ما تداركاتچیها
احسان حسینینسب
توی بیمارستان، اینطرف ردیف پنجرهها، توی این محیط تاریك و تهی از شور زندگی همیشه همینطور است. آدمها درباره مرگ راحت حرف میزنند. راحت، به اندازه گزارش نتیجه بازی دو تا تیم دستهسومی فوتبال. مرگ اینجا چیز مهمی به حساب نمیآید. توی این بخش كه برای بستری شدن بیمارهایی است كه امید كمتری به سلامتشان است، مریضها منتظرند؛ منتظر مرگ. منتظرند، چون نمیتوانند حركت كنند. چون اگر حركت كنند، مرگ خود به خود از كار میافتد. چون زندگی با مرگ در تضاد است. چون زندگی حركت است و مرگ، سكون و هر جایی كه زندگی باشد، حركت هم هست و هرجایی كه زندگی باشد، مرگ نیست، سكون نیست. بهلحاظ فلسفی یعنی اصلا امكان ندارد كه این دو در یكجا جمع شوند. آدمهای اینجا منتظر مرگند، چون نمیتوانند از این جا بیرون بروند و به آنها بپیوندند كه چراغها را روشن میكنند، ماشینها را به حركت درمیآورند، توی هواپیماها مینشینند و به سفر میروند. چون پای آدمهای اینجا توی سیمان گیر كرده و سیمان دارد خشك میشود.
اغلب پرستارها توی این بخش وقتی كسی میمیرد، غمگین نمیشوند. كافی است جنازه مرده را از اتاقش بیرون ببرند. آنوقت همهچیز به حالت عادی برمیگردد. میتوانند بیایند توی اتاق تو، اتاق بغلی یا اتاق بغلی آن یكی و همانطور كه دارند داروی تو را توی سرم میریزند، فشارت را میگیرند یا نبضت را چك میكنند یا هر كار دیگری كه میكنند، یك جمله به شوخی هم بهت بگویند و انگار نه انگار كه یك نفر دقایقی قبل در یكی از آن اتاقها به مردهها پیوسته. اصلا ممكن است یك ساعت نشده، یك مریض دیگر بیاورند و بگذارند روی همان تخت. مرگ برای پرستارها و پزشكها یك بخش حرفهای از شغلشان است و بخشی از كارشان است. آنها میتوانند مرگ را نادیده بگیرند، همانطور كه میتوانند زندگی را نادیده فرض كنند. اغلب آنها از سالم مرخص شدن هیچ مریضی ذوقزده نمیشوند، همانطور كه در مرگ هیچ مریضی سوگواری نمیكنند. آنها حركت خودشان را دارند. حركت آنها مستقل از حركت آدمهای اینطرف پنجره بیمارستان است. آنها اگرچه اینطرف پنجره كار میكنند، اما زندگیشان آنطرف پنجره است. آنجا كه آدمها چراغها را روشن میكنند، ماشینها را به حركت درمیآورند و با هواپیماها سفر میكنند. آنجا كه كسی منتظر مرگ نیست، منتظر زندگی است. به همین خاطر است كه آدمهای اینطرف پنجره، آنها كه اینطرف پنجره گرفتار شدهاند و منتظر مردن عزیزشان یا زندهماندن او هستند، با هم راحتتر و سریعتر دوست میشوند. آنها در یك قمارخانه، پشت میزهای مختلفی نشستهاند و منتظرند كه اقبال، شانس، تقدیر، طبیعت، خدا، یا هرچیز دیگری كه میشود برای جبران ناتوانی انسان نامی بر رویش گذاشت، وضعیت عزیز بیمارشان را معلوم كند. آنها، ما همراهان بیمارها، دست پایینتر را داریم. در این قمارخانه، باختن ما یعنی از دست دادن زندگی یك نفر از نزدیكانمان، و بردنمان، یعنی برگشتن به نقطه اپتیموم. به وضعیت صفر. به بازگشت به خانه به همراه عزیز بیمارمان. به خاطر همین وضعیت مشترك، ما همراهان مریضها به هم خیلی نزدیكیم. ما همراهان مریضها حواسمان به همدیگر هست.