گزارش خبرنگار اعزامی جامجم از قاچاق سوخت در جنوب شرق کشور و گفت و گو با افرادی که زندگی شان از همین راه می گذرد
جاده در قرق بمبهای ساعتی
اسمش یونس رئیسی است. 34 ساله است؛ هر چند كه بیشتر به آن میخورد. قویهیكل، قدبلند و آفتابسوخته است. در چابهار زندگی و كار میكند. شغلش رانندگی است؛ هرچند خودش میگوید راهنمای گردشگری هم هست. صحبت از جاذبههای گردشگری چابهار كه میشود، ناخودآگاه صدایش بمتر میشود انگار كه غرور تمام وجودش را گرفته باشد، سر بلند میكند و از كوههای مینیاتوری، ساحل كچو و خلیج گواتر و از مانند سیاره مریخ بودن این منطقه میگوید. از تالاب صورتیرنگ لیپار با عشق و هیجان حرف میزند. به گاندوها و منطقه حفاظت شده كه میرسد، میپرسد: «اصلا میدانستی تنها كروكودیل ایران در استان ماست؟» از گِلافشانها كه صحبت میكند، چشمانش برق میزند.
این اما همه داستان رئیسی نیست. درست است كه حالا راننده و راهنمای گردشگری است، چند سال پیش اما سوختگیری تنها شغلش بوده است. حالا در جاده خاش كه میراند، نیسانهایی را میبیند كه بارشان پر از دبههای بنزین است. كسانی كه سوختبری میكنند، درست كاری كه او تا چند سال پیش انجام میداده است.
روزی 100 هزار تومان درآمد
داستان یونس به سال 80 برمیگردد؛ درست زمانی كه مانند بسیاری از جوانهای استانش، به شغل سوختبری مشغول بودند. رئیسی تعریف میكند آن زمان بنزین از استانهای دیگر با كانتینر به سیستان و بلوچستان و بعد به چابهار میآمد. بعد از آن، او با قایق و از راه دریایی، سوختها را بار میزد و به پاكستان میفرستاد. كاری كه در آن زمان، درآمد خوبی هم داشت. درآمد رئیسی، آن زمانی كه كارمندان رسمی كشور هر ماه حقوق90 هزار تومانی داشتند، برای هر بار سوخت، صدهزار تومان بود. یونس البته میگوید، خودش را زیاد به زحمت نمیانداخته و در ماه سه تا چهار بار سوختگیری میكرده و ماهی 300 تا 400 هزار تومان درآمد داشته است؛ درآمد خوبی كه برای همه وسوسهبرانگیز بوده است. درست است كه درآمد سوختبری برای یونس خیلی خوب بود، اما مشكلات زیادی هم داشت. «چند بار با پلیس درگیر شدم.» رئیسی توضیح میدهد چند بار هم نزدیك بوده تیر بخورد. خطر اما از بیخ گوشش رد میشود. «اگر یكی از آن تیرها به ماشین یا قایقت بخورد، انفجار حتمی است.» همه اینها باعث میشود یونس به فكر بیفتد. چهار سال بعد از
قاچاق سوخت تصمیم میگیرد كار خلاف را كنار بگذارد. «به این نتیجه رسیدم كه این كار به دردم نمیخورد.» حالا 14 سالی میشود او كار سوختگیری را بوسیده و گذاشته كنار. هرچند رانندگی و تورلیدری شغلی فصلی است، اما راضی است: «درآمدم كم است اما نانم حلال است.»
دشمن مردم و كشورم نیستم
پیدا كردن سوختبرها زیاد هم سخت نیست. اینجا همه وانتبار و تویوتا دارند. جلوی ماشینهایی را كه بار دارند نمیشود گرفت، سوختگیرها زمانی كه بار دارند، با پدال ترمز بیگانهاند. سوختبرهایی كه بار ندارند اما سخت اعتماد میكنند، به دروغ میگویند اصلا نمیدانند سوختبری و شغل سوختگیری چیست، نگاههایی كه دودو میزند یا دزدیده میشود اما آنها را زود لو میدهد. یك نفر اما درنهایت راضی میشود. شرطش این است كه عكس نگیریم از او؛ با ضبط صدا اما مشكلی ندارد. 28 ساله است. دیپلم تجربی دارد و ساكن روستای ریگملك شهرستان میرجاوه است. حالا سه سالی میشود كه شغلش سوختگیری است و با همین كار هم خرج زندگی سهخانواده را میدهد؛ خودش و همسرش كه هشتسالی ازدواج كردهاند و بچهای ندارند و خانواده پدر و پدربزرگی كه درمجموع به جز خود و همسرش، شش نفری میشوند. شغلش سوختگیری است، اما دشمن مردم و كشورش نیست. قبل از این اما جبار، بیكار بوده است، «زمین كشاورزی كه ندارم، با بیكاری هم نمیشود شكم هشت نفر را سیر كرد.» همین شده است كه با تویوتای خود، صبح از میرجاوه یا زاهدان بنزین یا گازوئیلی را كه از بم و شیراز آمده، بار میزند و به منطقه مرزی روتك، جایی در شهرستان خاش میبرد و سوختها را به پاكستانیها میفروشد. سفری كه از صبح زود شروع میشود و تا بعدازظهر ادامه پیدا میكند.
بمب ساعتی متحرك
میگوید مسیر سخت و استرس كار بالاست. «من یك بمب ساعتی متحركم كه هر لحظه ممكن است، بتركد.» جاده در شب خطرناكتر است. دزدهای بنزین از یك طرف و مامورها از طرف دیگر در كمین سوختبرها هستند. جبار توضیح میدهد حالا سوخت گران شده است. او ده لیتر بنزین را 50 هزار تومان میخرد. سهمیهبندی بنزین البته ده سالی است روی استان سیستان و بلوچستان سایه انداخته اتفاقاتی است كه سوختگیر داستان ما از آن به عنوان مشكلات یاد میكند.جبار توضیح میدهد چند وقتی است ماشینهای محلی فهرست شدهاند و تردد ماشینها با محدودیت زوج یا فرد همراه شده است. ماشین او روزهای زوج اجازه تردد دارد؛ ماشینی كه به روستای منطقه مرزی میرود و بعد سوخت 1500لیتریاش را به پاكستانیهایی كه آنجا منتظرش هستند، میفروشد. بسته به قیمت بنزین روز برای هر بار، سودش یك میلیون تومان و حتی بیشتر میشود. درآمدی كه ماهانه به ده میلیون و حتی 12 میلیون تومان هم میرسد. خودش میگوید اگر كار پیدا كند، زمین كشاورزی داشته باشد، در كارخانهای كارگری كند یا شرایط تغییر شغلش را داشته باشد، شغل دیگری را انتخاب خواهد كرد.
احساس امنیت میكنم
نه این كه جبار همیشه سوختبر یا بیكار بوده باشد، كارهای زیادی را هم تجربه كرده است. برای كار به شیراز رفته بود. «یك ماه در شیراز بهدنبال كار گشتم.» درنهایت اما تصمیم میگیرد كارگری كند.جبار میگوید مهاجران تبعه افغان همیشه كار را به دست میآوردند. بعد كه پولش تمام میشودبه میرجاوه برمیگردد. در شهرستانش هم بارها خواسته كارگری كند: «افغانها اینجا هم كارگری میكنند. كسی به ما كه ایرانی هستیم، كار نمیدهد.» بسیاری از دوستان و اعضای خانواده جبار به كشورهای همسایه مهاجرت كردهاند. كاری كه خودش هم چهار پنج سال پیش انجام داد. حالا امابه مهاجرت فكر نمیكند. میگوید عاشق كشورش است و در ایران خواهد ماند: «درست است كه لب مرزیم، اما اینجا احساس امنیت میكنم.» جبار بهصراحت میگوید اگر شرایطش سخت باشد ونتواند سوختبری كند، تنها راهش دزدی میشود. كاری كه خودش هم دوستش ندارد: «اگر مجبور باشی، همه كار میكنی.»