در حضرت كریم تمنا چه حاجت است ...
اذان صبح را كه توی مسجدالنبی خواندیم مصطفی گفت بلندشو جنگی بریم گفتم كجا ؟ گفت: بقیع دیگه!! گفتم میاومدیم بسته بود كه! گفت بعد از نماز صبحها دوساعت باز میكنن. انگار برق من را گرفته بود. سریع صندلهایم را زدم زیر بغلم و براق بلند شدم كه برویم. شب قبل رسیده بودم و هیچ چیز از مدینه نمیدانستم. از باب جبریل مسجد النبی زدیم بیرون و رفتیم به سمت بقیع. یك رمپ طوری دارد تا برسی بالا و بر آستانه جنت بقیع منتظر بمانی. بنرهایی با گرافیك مزخرف به چند زبان دنیا نوشته اند كه اهل قبور را زیارت نكنید، نماز نخوانید، گریه نكنید، توسل نكنید و خب البته كه حیف وقت كه حرام خواندنشان كنم. در وا میشود و همین اول از دور چهار قبر منور دیده میشود. حال عجیبیام. قبور مطهر سایر ائمه یك خاصیتی دارد كه صحن و ضریح و چراغ و گنبد دارد و این هیچ و از همه مظلوم تر و غریب تر امام حسن است ...تیرگی چسبناك شب كم كم رنگ وا میكند. از مشكی به سرمهای نیلی بنفش و نهایتا آبی میل میكند. هیابگیر كبوتران است. ناخودآگاه اشك میریزم. طلبه افغانستانی وهابی كله تكان میدهد و اظهار تاسف میكند و نمیگذارد توقف كنم .
بازار روضههای در گوشی گرم است. راه میروم و هرچه شعر راجع به بقیع بلدم توی كلهام نرم زمزمه میكنم. به مصطفی میگویم. یك ساعت دیگر همینجا دم بقیع، بیمیل نیست او هم خلوت داشته باشد سریع میپذیرد. یاد سفارش مادرم میافتم میگوید توی بقیع باكفش راه نمیریها! سریع صندلهایم را در میآورم. حالا دارم توی راهروهای بین قبور قدم میزنم و به كلمه غربت فكر میكنم. به اینكه محرم همه اسرار مرد همسرش هست و پسر بزرگ ابوتراب توی خانهاش هم دشمن داشت و به دست همسر شهید شد. به این فكر میكنم دوتا عروس حضرت زهرا داشت یكی جعده و یكی رباب كه هر دوتاشان اسمشان در تاریخ ماند، مینویسم جعده حیانت كرد و میمانم نقطه را بالا بگذارم كه كلمهام بشود خیانت یا پایین بگذارم كه بشود جنایت؟ مینویسم رباب كه قافیه اش آب است و اضطراب ... به این فكر میكنم كه برایت سریال ساختند. یكبار پخش شد. یك دیالوگش یك صحنه اش یك دقیقه اش را حفظ نیستم و به یادم نمانده است .
به این فكر میكنم تو خودت انتخاب كردی اینگونه زیستن را. به این فكر میكنم كه روضه خوانها هرجا قرار است روضه تو باشد یا گریز به كوچه میزنند و اتفاقاتی كه افتاد یا گریز به برادرت و كاری توی كربلا كرد. حالا ما هزاری هم روضه ات را بخوانیم، تو انگار خودت انتخاب كردی اینگونه غریب بمانی و كاری هم از دست ما برنمیآید. با همه كرامتت هیچوقت توی روضهات هیچ چیز از تو نخواستهام. اینقدر غمبار است حكایت تو و زندگیات كه دل میسوزد و دل سوخته دل و دماغ ندارد چیزی طلب كند.