در سالروز شهادت اولین شهید محراب، سراغ یكی از نزدیكانش رفتهایم تا از آیتا...قاضیطباطبایی برایمان بگوید
محور انقلاب در آذربایجان
دهم آبان سالروز شهادت شهید آیتا... سیدمحمدعلی قاضیطباطبایی بود. از فعالان انقلابی تبریز كه در دهم آبان 1358 ترور شد و به عنوان اولین شهید محراب هم شناخته میشود. در این روزها و همزمان با سالروز شهادت امامجمعه فقید تبریز، سراغ خواهرزاده این شهید رفتیم. كسی كه از جانب پدری برادرزاده علامه طباطبایی هم محسوب میشود. با سیدمحمد الهی به گفتوگو نشستیم تا سابقه انقلاب در تبریز را از زبان او بشنویم.
با توجه به اینكه جنابعالی خواهرزاده شهید آیتا... قاضیطباطبایی هستید، قطعا خاطرات زیادی از ایشان دارید كه در تبیین چهره سیاسی و فرهنگی ایشان بسیار مؤثر خواهد بود، اما پیش از ورود به این بحث، بفرمایید خودتان چگونه وارد فعالیتهای سیاسی شدید و این امر برایتان چه پیامدهایی داشت؟
بنده فعالیتهای سیاسی خود را از دوران نهضت ملی شروع كردم و به همین دلیل هم مرا از مدرسه بیرون كردند. آقای هجیری مدیر مدرسه، طرفدار دكتر مصدق بود. معلم من آقای امیرخیری هم - كه از فعالان مهم دوره مشروطه بود- طرفدار دكتر مصدق بود.
در كدام مدرسه درس میخواندید؟
سیكل اول را در دبیرستان پرورش درس میخواندم و به دلیل گرایش مدیر مدرسه و معلمم، من هم وارد نهضت ملی شدم و در فروش اوراق قرضه دولتی و تظاهرات خیابانی به نفع دكتر مصدق شركت داشتم. چند بار هم حسابی از تودهایها كتك خوردم! به هر حال من از همان دوران مدرسه، در سازمان امنیت پرونده داشتم. آن روزها این سازمان هر كسی را كه میگرفت، تحویل شهربانی میداد.
شما را هم گرفتند؟
بله، دوبار. بار اول چند ساعتی بیشتر طول نكشید، ولی بار دوم ده روز بازداشت بودم.
به چه جرمی؟
سازمان عادت نداشت به كسی بگوید جرمش چیست! به من هم نگفتند. من در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی كه حضرت امام اعتراض كردند و نهضت از همان جا شروع شد، در زندان بودم!
از فعالیتهایتان در آن دوران برایمان بگویید. چه كسانی با شما همراهی میكردند؟
من همیشه در هیاتهایی كه در مساجد تشكیل میشدند، شركت میكردم. یادم هست كه صبح روز دوم فروردین 42، آسیدحسن، پسر شهید قاضی آمد و گفت كه: قرار است به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق(ع)، یك مجلس روضهخوانی در مسجد مقبره برگزار شود و آقا دستور دادهاند كه بیا و دیگران هم در اطراف مسجد مراقب باشند! من رفتم و شنیدم كه در مدرسه طالبیه درگیری پیش آمده. اكثر كسانی كه با من همراهی میكردند دانشجو بودند، از جمله مرحوم محمد حنیفنژاد، آقای محمدحسن عبد یزدانی، مهندس حبیب یكتا، مهندس عظیمی، دكتر سیدمحمد میلانی. فقط من و آقای عبدیزدانی بازاری بودیم.
به نوع فعالیتهایتان هم اشارهای داشته باشید.
ما همیشه با شهید آیتا... قاضی جلسه داشتیم و چون میدانستیم كه نفوذیهای ساواك در همهجا هستند، بهشدت احتیاط میكردیم. كارمان برگزاری تظاهرات و پخش اعلامیهها بود. یك جلسه هم با افرادی از جبهه ملی، نهضت آزادی، دانشگاهیها و متمولین بازار داشتیم.
از افرادی كه در این جلسه شركت میكردند كسی یادتان است؟
بله، مهندس عظیمی، دكتر میلانی، مهندس حبیب یكتا، دكتر گلابی، دكتر منصور اشرفی، دكتر میلانی و دكتر رفیعیان. مدیریت تمام این جلسات هم با شهید آیتا... قاضی بود. درواقع تمام فعالیتهای مذهبیها، حول محور این شهید بزرگوار شكل میگرفتند.
شبكه فعالیتهایی كه با مدیریت شهید آیتا... قاضی فعال بودند، به چه شكل كار میكردند؟
ما كل تبریز را به 14 منطقه تقسیم و برای هر منطقه، مسؤولی را تعیین كرده بودیم. او بهنوبه خود با تعداد زیادی جوان دوچرخهسوار ارتباط داشت و آنها هم با آدمهای مختلف مرتبط بودند. ما اعلامیهها و اخبار را از طریق این شبكه گسترده پخش میكردیم. سازماندهی هم به شكلی بود كه اگر یك نفر گرفتار ساواك میشد، بقیه اعضای گروه لو نمیرفتند.
اعلامیهها را كجا چاپ میكردید؟
مرحوم آسیدجواد پیمان - كه روزنامه مهد آزادی را كه یك روزنامه رسمی دولتی بود در چاپخانهاش چاپ میكرد - اعلامیههای ما را هم چاپ میكرد و به قدری با درایت و هوشمندانه عمل میكرد كه هرگز نتوانستند ردش را بگیرند.
شبكه اسم و نام و نشان نداشت. خود ما خواسته بودیم كه كاملا ناشناخته عمل كند و به همین دلیل هم توانست در فاصله سال 42 تا 57 فعالیت كند و كسی هم پیدایش نكند. شهید آیتا... قاضی همیشه پای اعلامیهها را شخصا امضا میكردند و هیچیك از افراد این جمعها، بدون مشورت با ایشان كاری را انجام نمیداد.
شهید قاضی از چه زمانی فعالیتهای مبارزاتی خود را شروع كردند؟
از سال 1341 كه ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد. ایشان در این قضیه، گروهی را ساماندهی كردند و به مخالفت با این لایحه پرداختند. البته شهید قاضی قبل از سال 42 و از زمانی كه در قم شاگرد امام بودند، مبارزات را شروع كرده بودند، منتهی بعد از موضعگیری صریح امام، ایشان هم در تبریز سخنرانی كردند و از ایشان به عنوان استاد اعظم خود نام بردند و در همان جا مرجعیت امام را اعلام كردند.
نكته جالب این است كه قبل از دوم فروردین
42 و حمله به مدرسه فیضیه، در منزل شهید قاضی اعلامیهای با عنوان «آذربایجان به پا میخیزد» نوشته و توسط ما تكثیر و توزیع شد. همزمان با قم، در تبریز هم در این روز درگیری پیش آمد و دو نفر هم شهید شدند. شهید قاضی دنباله این حركتی را كه در تبریز به وقوع پیوسته بود، گرفتند و آن را سازمانیافتهتر كردند. ایشان از وعاظ مطرح شهر تبریز از جمله حججاسلام انزابی، اسنقی، اهری و دیگران دعوت كردند و آنها در منزل شهید قاضی همپیمان شدند همراه با حضرت امام، نهضت ایشان را در آذربایجان پیگیری كنند. بنده در این جلسه حضور داشتم و مشاهده كردم كه قرار شد این كار را در ماه محرم در همه منبرها شروع كنند.
رژیم شاه برای جلوگیری از مبارزات شهید آیتا... قاضی، ایشان را به عراق تبعید كرد. چه زمینههایی منجر به این تبعید شد؟
شهید قاضی پیش از این به نجف رفته و در آنجا تحصیل كرده بودند. واقعیت این است كه سطح تحصیلات حوزوی در آن دوران در نجف و قم، با هم قابل مقایسه نبود. در نجف اساتید بزرگی چون مرحوم كاشفالغطاء تدریس میكردند كه از نظر سیاسی تأثیر بسیار مهمی روی شهید قاضی داشتند، به گونهای كه ایشان وقتی به ایران برگشت، بنای مخالفت با رژیم شاهنشاهی را گذاشت و در این راستا كتاب «نمونههای اخلاقی در اسلام» ایشان را ترجمه كرد. این اولین كتابی بود كه در این زمینه در سال 41 یا 42 به دست من رسید. مرحوم كاشفالغطاء در كنگره، «مؤتمر تقریب ادیان» در بیروت مقالهای را ارائه و به استعمار و حكومتهای دستنشانده ایران، عراق، عربستان و... سخت حمله كرده بود.طبیعی است كه چاپ چنین مطلبی در جو خفقان سنگین رژیم شاه، برای شهید قاضی و افرادی چون من كه با این كتاب مبارزات را شروع كردیم، تبعات سنگینی داشت. ما تا آن موقع تصور میكردیم رژیم شاهنشاهی و روحانیت مسیر واحدی را طی میكنند.
واكنش مردم تبریز بعد از تبعید مرحوم قاضی طباطبایی به عراق چه بود؟
با هماهنگیهایی كه با دوستان در تبریز كرده بودیم، اعلامیهها و پلاكاردهای زیادی تهیه شده و استقبال عظیم و عجیبی از شهید آیتا... قاضی به عمل آمد.پس از اینكه به منزل ایشان رفتیم، هنوز 24 ساعت هم نگذشته بود كه مأموران ساواك شبانه به منزلشان یورش آوردند و ایشان را دستگیر كردند. آنها در طول روز جرأت این كار را نداشتند، چون مردم گروه گروه به دیدارشان میآمدند و خانه یك لحظه هم خالی نبود. حدود ساعت 11 شب كه جماعت رفتند و فقط اهل منزل در كنار شهید قاضی بودند من دیدم یك نفر از بالای اتاق آقا به داخل حیاط پرید و رفت و در را باز كرد و چند مأمور ساواك به داخل حیاط یورش آوردند. آقا لباس خانه به تن داشته و عبا و عمامه نداشتند. مأموران همه اعضای خانواده را كنار دیوار به صف كردند و اسلحه پشت گردن مردان خانواده گذاشتند و رعب و وحشت عجیبی را ایجاد كردند. زنها و بچهها بهشدت ترسیده بودند، طوری كه یكی از فرزندان شهید قاضی در اثر این حادثه دچار ضعف اعصاب شدیدی شد و یكی از خواهرهای من كه حدود 18 سال داشت در اثر ترس از این ماجرا فوت كرد. سلیمی رئیس ساواك تبریز، شخصا برای دستگیری شهید قاضی آمده بود و ساواك با سرعت و سبعیت بیسابقهای ایشان را بازداشت كرد و بعد هم ایشان را به عراق تبعید كردند.
پس از تبعید ایشان، مبارزات به چه شكل ادامه پیدا كرد؟
ایشان پیش از اینكه به عراق تبعید شوند، هیاتی را تشكیل داده بودند كه بعدازظهر روزهای جمعه در منزل یكی از اعضا برگزار میشد و آقای انزابی در آن سخنرانی میكردند. خوشبختانه جلسات این هیات كه محل مناسبی برای گردهمایی مبارزان و تبادل اطلاعات بود تا پیروزی انقلاب در سال 57 به شكلی مستمر و منظم برگزار شد. گاهی عوامل نفوذی ساواك هم در این جلسات شركت میكردند. ولی تحتتأثیر مسائلی كه آنجا مطرح میشد، به جای دادن گزارش جلسات، گزارشهای ساواك را به ما میدادند! شهید قاضی در ایران نبودند، ولی تحت مدیریت ایشان، مبارزان تبریز انسجام خود را حفظ كرده بودند، به طوری كه پس از رفتن شهید قاضی در سال 42 به زندان، اعضای این هیات اعلامیهای را خطاب به شاه با عنوان «آجان افتخاری نفت» نوشتند و پخش كردند. وقتی منصور نخستوزیر شد، همه تصور كردند دولت آشتی ملی بر سر كار آمده، اما ما در تبریز اعلامیهای را با این عنوان كه: «خر همان خر است» پخش كردیم.
نگاه شهید قاضی به فعالیتها و حركتهای سایر گروهها چه بود و آیا حركتهای مسلحانه علیه رژیم شاه را قبول داشتند؟
ایشان معتقد بودند تمام گروهها اعم از چپیها و ماركسیستها و مجاهدین خلق ساخته و پرداخته استعمار هستند. همیشه میگفتند: ما یك ملت هستیم و یك دین واحد داریم و همگی باید یك مسیر را طی كنیم و گروه گروه شدن، حاصلی جز درگیریهای درونگروهی و تفرقه ندارد. معتقد بودند اینها همه كار استعمار است كه میخواهد ما را به خود مشغول كند و آنها در این میان، به غارت خود ادامه بدهند. البته ایشان تا جایی كه افراد و گروهها با رژیم شاه مبارزه میكردند، از هیچ كمكی دریغ نمیكرد. ایشان همواره تلاش میكردند گروهها و دستهها برای خودشان علم خاصی را بالا نبرند و با رهبران همه گروهها صحبت میكردند. ما حتی به مجاهدینی كه بعد از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شدند، كمك مالی میكردیم كه پراكنده نشوند و برای خودشان دسته و گروه جداگانهای راه نیندازند كه البته موفق نشدیم.
ترورها و عملیات مسلحانه بعد از سال 48 شروع شد كه گروههای سیاسی به این نتیجه رسیدند حرف زدن با رژیم شاه فایده ندارد و او زبانی جز زبان گلوله را بلد نیست.با ترور منصور، مبارزات شكل دیگری به خود گرفتند. همه به این نتیجه رسیده بودند كه چارهای جز براندازی رژیم باقی نمانده است. روحانیون هم در سخنرانیهای خود در توجیه عملیات نظامی علیه رژیم شاه صحبت میكردند. همه به این نتیجه رسیده بودند كه باید رژیم را زیر ضربات پیدرپی و گیجكننده گرفت. شهید قاضی حركتهای نظامی را قبول داشتند. ساواك پس از دستگیری افراد، سعی میكرد همه آنها را كمونیست قلمداد كند. در این میان نقش علما و روحانیت مبارز این بود كه تبلیغات رژیم را با حضور مؤثر خود خنثی كنند كه علمای مبارز آذربایجان در این زمینه نقش بسیار مؤثری داشتند. در آن زمان بیشترین عملیات مسلحانه در تهران انجام میشد، اما عوامل آنها اغلب بچههای تبریز و آذربایجان بودند، از جمله محمد حنیفنژاد، علی باكری، سعید محسن، سیدجلیل سیداحمدیان كه هواپیمایی را از دبی به بغداد برد.از آنجا كه حركتهای مسلحانه در تبریز به اندازه تهران تأثیرگذار نبود، آنها این عملیات را در تهران انجام میدادند. اعتقاد شهید قاضی در قبال فعالیت این گروهها این بود كه «بحث بین ما و شما یك بحث علمی، فرهنگی و عقیدتی است كه باید در شرایط مناسب و مقتضی صورت بگیرد. فعلا هدف همه ما براندازی رژیم شاهنشاهی است». شهید قاضی معتقد بودند نباید در صف مبارزین علیه شاه شكاف ایجاد كرد، اما متوجه تمام حركات و موضعگیریهای آنها بودند. محمد حنیفنژاد همیشه با شهید قاضی، افكار و اهداف مجاهدین اولیه را در میان میگذاشت. بعدها بود كه متأسفانه در حركت آنها انحراف به وجود آمد كه خودش بحث مفصلی است.