زبان دستها
«سوز سرما تا مغز استخوان آدم نفوذ میکرد. مرد ایستاده بود رو به روی سه کودکی که به زور تا بالای زانویش میرسیدند. سه ورق پوستر حاج قاسم سلیمانی در دست داشت و با بچهها صحبت میکرد. لا به لای شعارها و صداهای در هم آمیخته مردم از صحبتشان
سر در نمیآوردم. جلو رفتم تا بفهمم کسانی که چند ده سال با هم اختلاف سنی دارند، سر چه موضوعی اینطور جدی صحبت میکنند. نزدیکشان شدم. یکی از بچهها میگفت: خب چرا به من پوستر ندادید؟ شما که سه تا پوستر دارید. خب به هر سهتایمان بدهید... مرد با لبخندی همراه با جدیت گفت: ببین پسرم! من همهاش سه تا پوستر حاج قاسم دارم. اگر هر سه تا را به شما بدهم دیگه در خانه عکس حاج قاسم ندارم...»
این چند خط روایت عکاس این عکس از راهپیمایی 22 بهمن است. من معتقدم عکسها حرف میزنند. عکسهای مستند اجتماعی سلیستر حرف میزنند. در واقع بخشی از حرفهای عکاس به تصویر کشیده میشود. پس بهتر است بعد از شنیدن حرفهای عکس، پای حرفها و عقاید عکاس بنشینیم. عکاس این عکس میگوید من عاشق زبان بدنم! همه جا زبان بدن سوژهها را دنبال میکنم و به تصویر میکشم و تفسیر میکنم. همه اعضای بدن حین صحبت حالتی دارند که معنی دارد، اما من بیش از همه، دستها را دوست دارم. موقع عکاسی از مسوولان و سران و سیاستمردان، بیشتر از دستهایشان عکس میگیرم. چون شاید کسی بلد باشد دروغ را پشت حالت چهرهاش مخفی کند، اما حالت دستها دروغ نمیگوید.
میگوید دستهای مردم در راهپیمایی 22 بهمن عجیب بود؛عجیبتر دستهایی که پوستر حاج قاسم را گرفته بودند. هیچ عکسی از حاج قاسم روی زمین نمیماند و فوراً میچسبید به آغوش یک جفت دست. دستانی که نمیتوانند دروغ بگویند.
در این عکس هم مردی که یک عکس را برای خانهاش نگه داشته است، حالت دستش چیزی است بین محافظت و احترام و ادب و اقتدار. تمام چیزهایی که در وجود حاج قاسم بود. حالا در این قاب، در روز اربعین شهید سلیمانی، حقیقت حاج قاسم را میبینیم که در سینه مردم رسوخ کرده است. حالا در این قاب، حاجقاسمی را میبینیم که همچنان با لباس نظامی است، اما در سینه یک شهروند معمولی با کت و شلوار خوش نشسته است؛ کت و شلواری که شبیه لباس دیپلماتهاست، اما زبان بدنش نشان میدهد دیپلماتی که یک سردار شهید با لباس نظامی در سینهاش باشد با احترام و اقتدار میایستد.