دعای گوشهنشینان بلا بگرداند...
حامد عسکری شاعر و نویسنده
چند روز گذشته و از لحاظ روزنامهنگاری و رسانهای شاید بشود اسمش را گذاشت سوژه سوخته. یا چه میدانم بیات شده. ولی بهرغم میل باطنی برای خودم هیچوقت کهنه نمیشود. زلزله را میگویم، همین زلزلهای که چند شب تهران را لرزاند و از تهران محکمتر دلمان را... من توی آن شب مهمان مسعود بودم. نشسته بودیم توی تراسش. چای مینوشیدیم و راجع به طرح کتابی حرف میزدیم. زنها توی اتاق برای بچهها پادکست درست میکردند. یکهو زیر پای من لرزید و بعد صدایی آمد انگار یک دسته هزارتایی کبوتر با هم از شغالی، ماری چیزی بترسند و پر بزنند. بعد توی دلم خالی شد. از همان لحظه سکوت کردم. کمکم در خانههای کوچههای مشرف به تراس باز میشد و مردم دستهدسته با تخته نرد و قلیان و پتو و سبد میوه و خورد و خوراک رها میشدند توی کوچه، من سکوت بودم، مسعود هی نظرم را در مورد کتاب میخواست و من فقط سکوت میگفتم: هان؟ باشه؟ خوبه؟ قشنگه؟ خیلی عالیه !! یک بار که طعم تلخ و شور زلزله را چیده باشی یک آنزیمی توی دلت منتشر میشود که تا اولین پیشلرزه یا پسلرزه تو را پرت میکند به درست همه لحظههای مماس به قبل از زلزله، برگشتیم توی ساختمان. من شک ندارم برخورد طنزآمیز بشر به نوعی مواجهه و مقابله است که بتواند درست تصمیمگیری کند. توییتها، استوریها، کلیدواژههای معروف اینستاگرامی و سیاسی و مسؤولین همه حول محور زلزله میچرخید با بنمایههایی طنز، تعبیر مرحله بعد، غول مرحله آخر وارد فاز جدیدی شدیم و اینها... فقط خدا میداند آن شب با من چه کرد. یک ساعت دیواری از خانه کسی توی زلزله افتاده باشد، هیچ وقت با زلزله برخورد طنزآمیزی نخواهد داشت. ممکن است در ظاهر کنار شما بگوید و بخندد و بگوید نه چیزی نیست خوبم، خدا از دلش خبر دارد. اصرار نکنید بهش فکر نکن،نمیشود اراده کرد و به چیزی فکر نکرد. مخصوصا اگر آن چیز زلزله باشد و 24سالگی به قبلت را دفن کرده باشد زیر خاک...