مرگ آسیه پناهی درکرمانشاه بار دیگر زخم کهنه سکونتگاه های غیررسمی را در کشور تازه کرده است
حاشیه های ناتمام حاشیهنشینی
آسیه پناهی اخم داشت، لبخند هم داشت، ته چشمهای میشی رنگش غصه هم داشت. آسیه آدم بود دیگر، مثل همه ما.هم میخندید، هم ابرو در هم میکشید و هم غصه میخورد،حتما اشک هم زیاد میریخت.آسیه اما حالا تمام شده و رفته میان خاطرههای تلخ، خاطره یک انسان که هم زن بود، هم فقیر و هم پا توی سن گذاشته.
اول خرداد که پیکرش روی دوش مردم کرمانشاه به سمت روستای سراب سر فیروزآباد حرکت کرد، دیگر نه از لودر شهرداری خبری بود که او توی بیلش نشست و نه از آلونک کوچکش در شهرک فدک که حکم تخریب داشت. اما از آن روز، صحنه اعتراض آسیه به ماموران، دو دستی چسبیدنش به آن آلونک، فریادهایش، جیغ کشیدن ها و غصه خوردنش هایش میان مردم میگردد و از این گوشی به آن گوشی میچرخد و نو به نو تفسیر میشود.
آسیه پناهی، زن کرمانشاهی رفت، با صورت خوشی هم نرفت، جوری بار سفر جمع کرد و به دیار باقی شتافت که غیرمنتظره بود، یک جورهایی دل ریشکن بود، طوری که می شد کلی برایش سوگنامه نوشت که نوشته هم شد البته.
آسیه یک زن بود، زنی نزدیک به دهه ششم زندگی، مادری با گرد تکیدگی برچهره و آن دستهای زحمتکش. آسیه یک زن فقیر بود که به یک آلونک در گوشه ای از شهر کرمانشاه دل خوش کرده بود، زنی که اگر فقیر نبود، گذرش نه به آلونک که شاید به شهرک فدک هم نمیافتاد. آسیه یک زن فقیر پا به سن گذاشته هم بود، شاید با چندین و چند تارموی سفید میان گیسوانش.
آنچه داستان آسیه را در مرکز توجه رسانههای بهویژه مجازی قرار داده همین تلفیق خاص زنِ فقیرِ پیر بودن است، معجونی که درحالت عادی موجب ترحم می شود چه رسد به وقتی که نقش اول داستان، زندگیاش با مرگ تمام میشود،آن هم مرگی پس از ساعتی درگیری لفظی و فیزیکی با ماموران اجرای احکام که آمده بودند سقف بالای سر زن را خراب کنند.
اما آیا آسیه فرد تماما بی گناه این ماجراست؟ آیا او قربانی محض است و همه غیر از او مقصرند یا این که او خودش نیز سهمی در این اتفاق داشته؟ برای پاسخ دادن به این سوالات حتی قلم نویسنده میلرزد چه رسد به دلش، ولی پرده اشک را که از جلوی چشم ها کنار بزنیم و بغض ایستاده در گلو را قورت دهیم و به منطق و استدلال مجال حضور بدهیم، آسیه و صدها آسیه مثل او نه تنها در کرمانشاه که در همه نقاط کشور که فقر، دیوار آلونک ها و حاشیه ها و زوری سازی ها را بالا برده، نفس میکشند و دیر نیست روزی که خبری مشابه از آنجاها نیز گوش برسد.
حاشیهنشینی کهن
از اوایل دهه 90 و حتی در دهه80 خورشیدی یک آمار میلیونی که معلوم نیست چهقدر دقیق است بارها از زبان مسوولان مختلف شنیده شده که اشاره دارد به جمعیت حاشیه شهرها، به قول دولتیها و صاحب منصبان، سکونتگاههای غیررسمی. یک زمانی تعداد ساکنان این مناطق حاشیهای را حدود 18 میلیون نفر اعلام می کردند که یکی دوسالی است به 20 میلیون نفر رسیده. 20 میلیون نفر حاشیهنشین که تازه اگر کم نگفته باشند، میشود حدود یک چهارم جمعیت کشور، یک عدد ترسناک، تقریبا حاشیهنشینی یک نفر از هر چهار نفر.
آسیه پناهی در واقع یکی از این افراد بود، زنی با پایانی ویژه که البته حاشیهنشین بود. میگویند جایی که آلونک او علم شده بود و شهرداری با حکم خلع ید و به قصد مقابله با زمین خواری سراغش رفته بود منطقه ای بود که مردم قولنامهای از اوقاف خریده بودند ولی به سبب گیر و گورهای بین دستگاهی، شهرداری زیر بار نرفته و قصد جان آلونکها را کرده است.
این ماجرا البته تنها منحصر به شهرک فدک و کرمانشاه نیست چون زمین فروشیهای قولنامهای و سر هم بندی کردن سرپناههای بیهویت، وسعتی به گستره ایران دارد. پای فروش قولنامهای هم که وسط نباشد تصرف اراضی از گذشته تا امروز در همه جای کشور باب است که محصولش زورآبادهای ریز و درشت با یک عالم تبعات اجتماعی و فرهنگی، هم برای اهالی و هم برای مردمی است که مرز سکونتگاههایشان به این حاشیهنشینهای غیررسمی میساید. این ماجرا منحصر به امروز و دیروز هم نیست و سرنخها را که بگیریم به قبل از انقلاب میرسیم، به روزگار زندگی مردمانی درحلبیآبادها که اتفاقا یکی از اهداف انقلاب این بود که به وضعیت کوخنشینی سر و سامانی بدهد. به اذعان مسوولان اما تا فقرهست حاشیهنشینی هم هست و باید منتظر تولد قارچی سکونتگاههای غیررسمی و گسترش آنها باشیم. این که چرا فقر ریشهکن نمیشود و از قضا سال به سال عده بیشتری به زیر خط فقر سقوط میکنند اما مثنوی صد من کاغذ دیگری است.
برخورد آداب دارد
درست مثل حرکت روی لبه تیغ تیز، نوشتن از محق بودن یا نبودن حاشیهنشینها به ماندن در آلونکها سخت است. صفت فقیر به هر شخصی که بچسبد به طور نانوشته صاحب حق انجام برخی کارها میشود، مثل این که زمینی را تصاحب کند، دستپاچه یک چهاردیواری توسری خورده بسازد و به امید یافتن حق آب و گل، آنجا بماند و تکان نخورد. اینجاست که میگوییم حرفزدن سخت است چون کسی که آه در بساط ندارد و دولت و نهادهای حمایتی نیز از او حمایت نمیکنند قطعا راهی جز این ندارد. اما اگر چنین حقی را برای همه قائل باشیم آنوقت سرنوشت شهرها، گسترش بیرویه آنها، شکلگیری حاشیههای دردسرساز که مردمش هم آب و برق و گاز میخواهند و هم انتظار جاده و خدمات درمانی دارند چه میشود؟ آیا باید اجازه داد هرکه هرچه دلش میخواهد انجام دهد، هرجایی ساکن شود، خدمات بخواهد و هیچ پرداختی نداشتهباشد، دستآخر نیز مقاومت کند و حاضر به ترک محل نباشد؟
پاسخ حتما خیر است، چون همه اینها که گفتیم از مصادیق کارهای غیرقانونی است که فقط معضلات اجتماعی را گسترش میدهد. اما اینکه باید با افراد ساکن در این مناطق چه کرد و چگونه تا کرد مبحث دیگری است که اتفاقا میشود دربارهاش مطالبهگری کرد. شاید الان ماموران اجرای احکام بگویند بسیارند کسانی که ضمن مقاومت برای ترک محل، فحاشی میکنند، دست به کتککاری میزنند و حتی تهدید میکنند. بله، شاید اینها درست باشد ولی یک مامور که قرار است خانه آمال و آرزوی یک عده را خراب کند باید حس آنها را بفهمد. شاید ماموران بگویند ما ماموریم و معذور، بله این هم درست است. پس اشکال در ساختار اداری هم هست که از یکسو مامورانی را که در خط مقدم برخورد با قانونشکنان قرار میگیرند آموزش (ارتباطی و روانشناسی) نمیدهد و از سوی دیگر اگر همین ماموران حکم را اجرا نکنند و دستخالی برگردند، توبیخ میکند. درواقع ماموری میتواند در مواجهه با حاشیهنشینها ترحم و منطق را به هم بیامیزد و از خود انعطاف نشان دهد که اختیار داشته باشد، درعینحال مهارت حل مساله را نیز آموخته باشد. با این حال آنچه گفتیم نافی وظیفه انسانی نیست. پاسخ این سوال که آیا یک مامور اجرای احکام به هرنحوی که دلش خواست، میتواند با متخلفان و معترضان برخورد کند، قطعا منفی است. در فضای عمومی جامعه هیچکسی درهیچ لباسی حق ندارد هرطور که دلش خواست با مردم رفتار کند و به بهانه اجرای قانون دست به هر کاری بزند.
شکل اعمال قانون باید طوری باشد که هم افراد آسیب نبینند و هم افکار عمومی جریحهدار نشود، درست برخلاف اتفاقی که برای آسیه پناهی افتاد که هم خودش آسیب دید و هم افکار عمومی جریحهدار شد. البته شاهکلید حل این مشکلات، حل معضل حاشیهنشینی و خشکاندن ریشههای شکلگیری آن است ولی چون هزار وعده خوبان یکی وفا نکند، لااقل رعایت آداب برخورد با اقشار آسیبپذیر جامعه میتواند از تبعات اجتماعی و اثرات منفی آن بر روح جامعه بکاهد. به ویژه اینکه در حکومت اسلامی یکی از اصول مهم رعایت حقوق محرومان است.