مروری بر رویدادهای هنر و ادبیات در هفتهای که گذشت
تقدیم به «اخوانِ» روحا...رجایی
یاد هفته [ روحا... رجایی و مهدی اخوان ثالث ]
یك مورد تماماخوانی _ تمامخراسانی
اولینبار به خاطر یكی از یادداشتهایم صدایم كرد. البته پیش از آن هم به اسم كوچك صدایم كرده بود. همدیگر را ندیده بودیم اما میگفت دوست مشترك زیاد داریم. وقتی میخواست كولهاش را از هلالاحمر جمع كند و بیاید جامجم، درباره همهمان پرسیده بود و شاید دوستان مشتركمان آنقدر صمیمیاش بودند كه من را هم از همان بار اول با اسم كوچك صدا میكرد. دروغ چرا؟ همان بار اول كه صدایم زد تا درباره یادداشتی كه نوشته بودم حرف بزنیم، كلیشهها نگذاشتند دربارهاش درست قضاوت كنم: «ایبابا! این هم كه مثل همه میخواد بگه من هم درباره این چیزهایی كه درباره ادبیات مینویسید متخصصم». گمان كردم بهعنوان سردبیر خواسته مرعوبم كند و این ارعاب، مجهز به ادوات لازم نیست. به خودم میگفتم مثل این دوستِ ترك ما كه از هر جای ادبیات حرف میزنیم، او نقطه ارجاعی جز به شهریار تبریز ندارد، رجایی هم به عنوان یك خراسانی همه را به اخوان میبندد و تفسیر میكند. چند بار دیگر در هر بزنگاهی درباره ترامپ، درباره عراق، درباره بازی فلان بازیگر در فلان فیلم، درباره كرونا، درباره هر چیزی كه حرف میزدیم، شعری در ارتباط با موضوع از اخوان در ذهن داشت و از حفظ میخواند. خاطرهای از الفِ بامدادِ معروف اخوان تعریف كردم برایش و گفت: «اینطور نمیشود... بیا بشین اینجا». به این قولِ معروف اخوان، چند خاطره دیگر از او افزود و اینبار حسابی خاكم كرد. گفت وقتی نوجوان بوده فقط به عشق اینكه غرفه نشر زمستان (ناشر آثار اخوان) را و پسر شاعر را كه اغلب آنجا بود از نزدیك ببیند، كوبیده آمده تهران. آنجا در نمایشگاه گفتهاند فلانی نیست و برو به فلان آدرس. رفته آدرس را در شهر غریب پیدا كرده و آنجا با پسر اخوان مشغول حرفزدن بوده كه زرتشت ناگهان گفته حالا تو روی مبلی نشستهای كه پدرم مدتها رویش مینشست و شعرهایش را مینوشت. از حس و حال آن لحظهاش كه گفت فهمیدم هنوز همه آن شیفتگی، همه آن عشق و همه آن جنونِ نوجوانانه درونش باقی ماندهاست. روحا... رجایی، یك موردِ تمامخراسانی ـ تماماخوانی بود. به اندازه پادكستی چندساعته میتوانست درباره شاعر خراسان حرف بزند؛ پرشور و باحرارت ... با همان كیفیتِ عشقِ نوجوانانهاش به او. حالا دارم به این فكر میكنم شاید الكی نبود كه رجایی شدهبود. مگر «رجا» همانی نیست كه ما به آن میگوییم «امید»؟ مگر مهدی اخوان ثالث، امید تخلص نمیكرد؟
تصویر هفته [جاشوا ایرواندی»]
تجسم مصیبت
تکاندهنده، دلهرهآور و دیوانهوار. اینها تنها بخشی از واکنش مخاطبان معمول در برابر عکس «جاشوا ایرواندی» عکاس اندونزیایی است که دیروز صفحه نشنالجئوگرافی، آن را به عنوان عکس روز خود انتخاب کرد. فریمی که تمام مختصات یک عکس برای انتخاب عکس خبری سال را در خود دارد. او در توضیح عکسش نوشته « این بدن یک قربانی مظنون به کوویدـ19 در یک بیمارستان اندونزی است. پرستارها بدن را در لایههایی از پلاستیک و مواد ضدعفونیکننده قرار دادهاند تا از انتشار ویروس جلوگیری کنند. من این عکس را گرفتم تا آگاهی از خطر بیماری کرونا ویروس را افزایش دهم.» اما عکس بهعینه از سطح هشداردهنده مورد نظر عکاسش فراتر رفته و تاویلهای بسیاری معطوف به ناتوانی انسان معاصر، شکلی آخرالزمانی به آن بخشیدهاست.
تجسم مصیبتدیدگی ، چه در یک متن مکتوب و چه در یک تک قاب تصویری به سبب استفاده از کیفیات دراماتیک و پر رنگ کردن جزئیات، میتواند از مشاهده غم واقعی دیگران در زندگی روزمره احساس برانگیزتر باشد. این اتفاقی است که در فریم آخرالزمانی «جاشوا ایرواندی» در این عکس هم افتادهاست. کسی اهمیتی به فرد رفته و حتی چگونگی مرگش نمیدهد و هر بیننده این عکس تبدیل به یک سوگوار خود میشود. هراس، شاید واکنش ابتدایی مخاطب به این تصویر باشد؛ اما با گذشت شوک ابتدایی تفکری با محوریت چیستی زیست و زندگی همراه ما با این تصویر میماند.
رولان بارت در کتاب «اتاق تاریک» اشارهای به جاودانگی عکسها دارد. به ارتباط شگفت و پیوستگی عمیقش با نیستی. او مینویسد«هر درک و خوانشی از عکس، تلویحا و به نحوی سرکوب شده، مواجههای است با چیزی که زندگیاش خاتمه یافتهاست؛ مواجههای است با مرگ. به نظر من باید این گونه به معما و رمز و راز عکاسی نگریست، دست کم نشان میدهد من عکاسی را به مثابه معمایی مسحور کننده و ماتمزا تجربه میکنم.
چهرههای هفته [درباره توتی، تورناتوره و موریکونه ]
گلادیاتورِ گرگها
دوربین بهآرامی حرکت میکند و از روی مجسمههای باستانی آپولون بلودر، داوود، دیونوسوس و لائوکون و پسرانش میگذرد و به تندیس مرمرین یک فوتبالیستِ روم باستان میرسد! چیزی شبیه نقش زیدان در فیلم «استریکس در بازیهای المپیک». دوربین بهنرمی به همه جای این مجسمه خوشتراش و اندامهای ورزیدهاش سرک میکشد. تندیس پای راستش را روی توپی چرمی و قهوه ای با بخیههای درشت گذاشته، به یک دست شمشیری دارد و با دست دیگرش هم ردای رومیِ زرد و قرمزش را کمی بیش از نیمتنه بالا گرفته است. پشت ردا یک ایکس (X) بزرگ به چشم میخورد که به اعداد رومی میشود همین 10 خودمان. دوربین، دوباره به مقابل تندیس میرسد و قصد نزدیک شدن به صورت و چشمهای رنگی و نافذ او را دارد که ناگهان مجسمه ردایش را رها میکند و دست راستش را بالا میآورد و برای جمعیتی در فاصلهای نسبتا دور دست تکان میدهد. جوزپه تورناتوره، با عصبانیت جوری کات میدهد که صدایش در کولوسیوم طنینانداز میشود. بلافاصله نور پروژکتورهای صحنه را خاموش میکنند، موسیقی را هم قطع میکنند که برای ایجاد حس و حال در محیط پخش میشد. تورناتوره قوطی سیگارش را که عکس آلفردو و سالواتوره «سینما پارادیزو» بر آن نقش بسته از جیب کتش درمیآورد، یک سیگار روی لب میگذارد، اما هرچه میگردد، فندکش را پیدا نمیکند. میخواهد فریاد دیگری بزند که سه فندک برایش روشن میشود، دستیار کارگردان، مونیکا بلوچی و انیو موریکونه با کمک هم سیگاری برای تورناتوره میگیرانند تا کارگردان با چند پک پشت سرهم، اندکی به آرامش برسد.
فرانچسکو توتی، همان تندیس مرمرین اما بیاعتنا به حرص و جوشهای تورناتوره، شمشیرش را به گوشه ای پرت کرده و توپ چرمی و قهوه ای با بخیههای درشت را برداشته و با همان ردای نصفه و نیمه میدود به سمت جمعیتی که پشت درهای کولوسیوم، مشغول تماشا و تشویقش بودند. هرچه توتی، گلادیاتور رومیها و کاپیتان گرگها به در ورودی نزدیک تر میشود، فریاد شورانگیز جمعیت هم بیشتر میشود. توتی وقتی به نزدیکی جمعیت میرسد، با همان توپ اولیه و باستانی و آن ردایی که به تن دارد، شروع میکند به حرکات نمایشی و حیرت انگیز. جمعیت به قدری به وجد میآید که دیگر پلیسهای شلوار مشکی با خطهای قرمز به سختی میتوانند آنها را کنترل کنند.
آنطرف و وسط میدان که محل تجمع گروه فیلمبرداری است، عوامل سیگار دوم تورناتوره را هم روشن میکنند. موریکونه که از دور این صحنه و شوروحال رمیها و طرفداران آ اس رم را میبیند، فیلش دوباره یاد هندوستان میکند و با لبخند میگوید: یادش بخیر، چقدر با بابام میرفتیم استادیوم و بازیهای رم رو میدیدم. اونموقع هنوز بازیها تو تستاچیو بود. میایستادیم تو تراس پشت دروازه. درست چند قدمی گویدو ماستی. اونموقعها اون دروازهبان بود. یادته؟
تورناتوره به علامت منفی سرتکان میدهد. موریکونه میگوید: آره، تو اونموقع هنوز به دنیا نیومده بودی. بعدها هم چقدر با سرجیو (لئونه) میرفتیم ورزشگاه. راستی جوزپه! بهت گفتهبودم من عضو اون کمیسیونی بودم که 11 بازیکن برتر تاریخ باشگاه آ اس رم رو انتخاب کرد؟
تورناتوره میپرسد: جدی؟ این لحظه، دستیار یواشکی در گوش بلوچی میگوید: اصلا برای همین موریکونه رو برای آهنگسازی این فیلم انتخاب کردیم. تورناتوره ادامه میدهد: راستش رو بگو، توتی هم تو انتخابات بود؟ موریکونه که انگار کمی به او برخورده باشد، میگوید: اگه تنها یه انتخاب باشه، اون توتیه، آخه تو نمیدونی چند بار پای تلویزیون، گلهای با ضربه سرش، من رو از خود بیخود کرده. کاشتههاش رو که دیگه نگو.
تورناتوره با سیگار سوم میخندد. موریکونه که به وجد آمده، میگوید: دنبال یه ساز بهخصوصم برای توتی تو این فیلم. مثل کاری که تو خوب بد زشت کردم و هرکی یه سازی داشت. شاید سازدهنی، چه میدونم فلوت. یا ترکیب گیتار الکتریک، ترومپت، زوزه گرگ و صدای فریاد جمعیت مثل ...
درست همینموقع، صدای رمیها بلندتر میشود و از آن ورودی کولوسیوم به محل استقرار گروه فیلمبرداری هم میرسد که دارند سرود آس رم را با شور و حرارت بسیار میخوانند: «... زرد بسان خورشید/ قرمز بسان قلبم/رم رم رم/ اجازه نده اونا جادوت کنن/ تو بزرگ متولد شدی/ و بزرگی تو رو ابدی میکنه...» چشمان موریکونه برق میزند و میگوید: همینه، خودشه. این صدا رو میگم.
روزهای آخر تیر، اول مرداد
اما باز باید زیست
همین هفته پیش که سطرهای ابتداییِ این نوارِ زمان را مینوشتیم،منتظر بودیم آقای سردبیر به روزنامه برگردد و مشقهایمان را خط بزند.حالا که این سطرها را مینویسیم، او دو روز است که تنهایمان گذاشته. روحا... رجایی، رفته جایی نشسته و برای خودش بلندبلند «زندگی میگوید اما باز باید زیستِ» مهدی اخوان ثالث را میخواند.همیشه همانطوری کهمیخواهیم پیش نمیرود آقای رجایی! هم زندگی و هم همین صفحهای که به شما
تقدیمش کردهایم.
شنبه، 28 تیر
موسیقی و سینما
تمامایتالیایی
اول هفته خبر آمد سالنکنسرتِ شهر رم، در حضور جوزپه تورناتوره، کارگردان به زندهیاد انیو موریکونه، آهنگساز تغییر نام داد.وسط هفته هم یک خبر سینمایی-ایتالیایی دیگر اینبار درباره جشنواره فیلم رم و فیلم مستند «من فرانچسکو توتی هستم» آمد تا علی رستگار اینجا برایمان از اینها بنویسد.
یکشنبه، 29 تیر
کتاب
سالِ بدون نمایشگاه کتاب
بالاخره پس از مدتها کش و قوس و نیز گمانهزنی برای برپایی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در ماههای آینده سال، رسما اعلام شد امسال از این رویداد خبری نیست.
دوشنبه، 30 تیر
ادبیات
سردبیرِ عشقِ اخوان
روحا...رجایی،سردبیر روزنامه جام جم پس از مدت کوتاهی درگیری با ویروس کرونا درگذشت. او شیفته مهدی اخوان ثالث، شاعر بود.
سینما
درگذشت پورمخبر
احمد پورمخبر که او را بیشتر با طنازیهایش در مجموعههای تلویزیونی رضا عطاران میشناختیم، درگذشت. تقریبا همه رسانهها پس از اعلام خبر درگذشت او در معرفی کارنامهاش نوشتند که بازیگری را برای اولین بار در 65سالگی در اثری از عطاران تجربه کرده. علی رستگار، همکار سینمایینویس ما اما گزارشی نوشت و محصول کنجکاویهای مثالزدنیاش شد اینکه بنویسد پورمخبر سالها پیش، یکی از بازیگران فیلم «بچههای آسمان» بوده و البته اسمش در تیتراژ، احمد مخبر قید شده است.
سه شنبه، 31 تیر
تجسمی
گنجینه زنده بشری، صادره از ایران
نام غلامحسین امیرخانی در فهرست ملی نادرهکاران میراث فرهنگی ناملموس به عنوان گنجینه زنده بشری در خط نستعلیق،ثبت شد.
چهارشنبه، یکم مرداد
تئاتر
اعلام شده بود نمایش «بچه» به نویسندگی نغمه ثمینی و کارگردانی افسانه ماهیان و بازی فاطمه معتمدآریا، سعید چنگیزیان و شیوا فلاحی پس از پنج ماه، اجراهایش را از سر میگیرد، اما این اتفاق نیفتاد. فکر نکنید مسؤولان در موج دوم کرونا به فکر افتادهاند؛خیر! این خود تیم نمایش بودند که کرکره را به خاطر حفظ جان مردم پایین کشیدند.