شانس، دعوت، افتخار یا هرچیزی كه اسمش را بگذاری... حالا من اینجا هستم، در كاخ باشكوه تختجمشید. تلاش كردم زیباترین و فاخرترین لباسم را بپوشم تا انگشتنمای مهمانان و تجار و پادشاهان ملل مختلف كه امروز مهمان پادشاهند، نشوم.
به پلههای دروازه ملل میرسم؛ پلههایی كه از دو سمت مرا به دروازه میرساند، یك سمت با ده پله و سمتی با 110 پله. مسیر كوتاه را انتخاب میكنم. به پلههای انتهایی كه میرسم، چشمم به چشمان دو گاو مشكی بزرگ با تزیینات رنگآمیزی شده، در دو سمت دروازه ملل گره میخورد. خوشامدگویی دو سرباز هخامنشی شمشیر به دست كه زیر پای گاوها ایستادهاند، چشمانم را از گاوهای پرهیبت جدا میكند.
به سربازها ادای احترامی میكنم و مسیرم را ادامه میدهم. حالا وارد دروازه ملل شده ام؛ یك فضای حدودا 20 در20 متری با چهار ستون مشكیرنگ كه با ارتفاع 16 متر به سقف میرسند؛ سقفی چوبی، تزیین و رنگآمیزی شده. اینجا ولولهای برپاست؛ سفرا و تجار و نمایندگان پادشاهان منتظرند تا یكییكی اذن ورود بگیرند. از شرم و خجالت چشمانم را به كف دوختهام؛ كف سالن با ساروج قرمز پوشیده شده. اذن ورود داده میشود و من هم همراه مهمانان به سمت كاخ داریوش كبیر راهم را ادامه میدهم. وارد صحن بزرگی میشویم؛ یك حیاط بزرگ با دو در شمالی و شرقی. اینجا هر فرد و هر گروهی با توجه به ایالت و سرزمینش از در سمت شرقی یا شمالی وارد میشود.
تازه رسیدهایم به پلههای آپادانا؛ 12ـ10 پله با شیب ملایم. بالا میرویم و از سمت شمالی به ایوان آپادانا میرسیم. ایوان آپادانا حدود 12 ستون رنگی با ارتفاع 22 متر دارد؛ ستونهایی كه سر گاو روی هركدامشان نشسته و به سقفی چوبی و رنگآمیزیشده میرسند. دل توی دل مهمانان نیست؛ نفس من هم بند آمده، داریم به كاخ آپادانا نزدیك میشویم؛ كاخی بزرگ و باشكوه و زیبا كه در صدر آن داریوش كبیر با آن لباسهای فاخرش روی تختی زیبا نشسته و در حال خوش و بش با مهمانانی است كه زودتر از ما رسیدهاند؛ مهمانانی از سمرقند با هدایایی در دست؛ یك گروه از تجار هندی با لباسهای ساری و یونانیان با ظرفهای عسل و پارچههای كتان در دست. اینجا در آپادانا در حضور داریوش هخامنشی و مهمانان سلطنتیاش...