آخرین صندلی
شما در مدرسه كجای كلاس مینشستید؟ اینكه با فعل گذشته از این واقعه یاد میكنم برای این است كه كرونا چند وقتی است ماجرای مدرسه و كلاس و درس و همه چیز را اساسی برده زیر سوال. اما حتما قبول دارید در گذشتههای دور كه به مدرسه میرفتیم مهم بود كجای كلاس بنشینی. مخصوصا آخر كلاس ویژه اشرار و خفنترها بود. چیزی كه درباره «برادلی» شخصیت اول كتاب مورد نظر من صدق نمیكند.
برای معرفی كتاب «ته كلاس، ردیف آخر، صندلی آخر»، هیچ چیز را بهتر از خواندن بخش كوتاهی از آن نمیدانم:
«برادلی چاكرز، پشت میزش، ته كلاس ... ردیف آخر ... صندلی آخر نشست. هیچكس در صندلی كناری یا جلویی او ننشسته بود. برادلی جزیره بود.
اگر میشد ... میرفت و تو كمد كلاس جا خوش میكرد. در آن صورت، دیگر ناچار نبود صدای خانم ایبل را بشنود. گمان نمیكرد خانم ایبل ككش هم بگزد. شاید او هم دلش میخواست برادلی جلوی دیدش نباشد. بقیه كلاس هم همینطور. برادلی در كل فكر میكرد اگر تو كمد مینشست، همه را خوشحالتر میكرد، اما افسوس كه صندلیاش در كمد جا نمیشد.
خانم ایبل گفت: «بچهها! دوست دارم همهتان با جِف فیشكین آشنا بشوید. جف تازه از واشنگتن دیسی آمده، از پایتخت كشورمان.»
برادلی سرش را بلند كرد و به شاگرد جدیدی كه جلوی كلاس، كنار میز خانم ایبل ایستاده بود زل زد.
خانم ایبل گفت: «خب، جِف، چرا یككم درباره خودت برای بچهها حرف نمیزنی؟»
شاگرد جدید شانهاش را بالا انداخت.
خانم ایبل گفت: «خجالت نكش!»
شاگرد جدید زیر لب چیزی گفت، اما برادلی نشنید.
خانم ایبل پرسید: «جِف، هیچوقت به كاخسفید رفتهای؟ مطمئنم بچهها خیلی دوست دارند در اینباره چیزی بشنوند.»
شاگرد جدید در همان حال كه سرش را تكان میداد تند و تیز گفت: «نه. هیچوقت نرفتهام.»
خانم ایبل لبخند زد. گفت: «در هر صورت، به نظرم بهتر است جایی برای نشستنات دستوپا كنیم.» و نگاهی به سرتاسر كلاس انداخت.
- هووم ... من كه جای خالی نمیبینم، بهجز ... خب، فكر كنم بتوانی آنجا ...، ته كلاس بنشینی.