بازیگران، نویسندگان و کارگردان فصل سوم سریال «از سرنوشت» مهمان تحریریه روزنامه جامجم بودند و به نقدها پاسخ دادند
سرنوشت «هاشم» و «سهراب» در سومین فصل خود به روزهای پایانی نزدیک میشود و باید دید «از سرنوشت» قرار است قصه خود را به فصل چهارم برساند یا نه؟ این پرسش را با عوامل سریال که مهمان تحریریه روزنامه جامجم بودند مطرح کردیم، ولی آنان ترجیح میدهند هنوز درباره ادامه ساخت مجموعهشان اظهارنظر نکنند. در نشستی که با آنان داشتیم، گفتوگوی مفصلی ترتیب دادیم و نقدها و پرسشهایی که این روزها درباره سریال از سرنوشت بیان میشود را با آنها درمیان گذاشتیم. سیدمحمدرضا خردمندان، کارگردان؛ کیسان دیباج، بازیگر نقش سهراب؛ لیلا بلوکات، بازیگر نقش مینا؛ فاطیما بهارمست، بازیگر نقش نغمه؛ محمدمحمود سلطانی و روحا... صدیقی، نویسندگان از حاضران این نشست بودند که میتوانید شرح آن را ادامه بخوانید.
چرا بازیگران پیر نمیشوند؟
در کنار گریمی که هر کس با شدت و ضعف مختلفی در سریال آن را تجربه کرده، ما آرزویی را داریم که انگار کارش از گریم گذشته و یکدفعه بهجایش شخص دیگری آمده، چرا چنین انتخابی داشتید؟خردمندان: یکی از دلایلش این بود که صورت آرزوی فصل 2 خیلی جوان و سن او به لحاظ واقعی از بچههای ما پایینتر بود. یعنی بچههای ما خودشان حدود 24 سال دارند اما آن خانم در دنیای واقعی هم حدود 20سال داشت و خیلی هم صورت بچگانهای داشت. البته مشکلات دیگری هم در حوزه گریم و این دست تغییرات وجود دارد.
چه مشکلی؟ما در مورد گریم خانمها مشکلداریم بهخصوص در آن سن. مثلا مینا را که لیلا بلوکات بازی میکرد میتوانم تا حدی در گریم بشکنم اما آرزو را واقعا هیچ کاری نمیشد کرد. حالا در مورد آقایان بازهم داستان کمی فرق میکند و مثلا میشود در ریش و موهای آنها دست ببریم یا موارد دیگر اما در مورد گریم خانمها کار چندانی نمیتوانیم کنیم. به همین دلیل به این رسیدیم سراغ شخصی برویم که تهچهرهای از آرزو داشته باشد و خیلی همگشتیم تا آن را پیدا کنیم و درنهایت به مونا کرمی رسیدیم. در واقع دنبال گزینهای بودیم که بتواند آن گذر زمان و رنج کشیدگی که آرزو در غربت کشیده و بچهها هم به شکل دیگری آن را تجربه کردند منعکس کند. از همین رو دست به چنین تغییر و
انتخابی زدیم.
در مورد گریم بازیگران ما میبینیم که مثلا مینا تا حدی به نسبت چند سالی که گذشته پیرتر شده، اما این موضوع درباره بعضی دیگر از بازیگران مثل پوریا پورسرخ و مجید واشقانی نیفتاده است و میشود گفت هیچ تغییری در آنها دیده نمیشود.خردمندان: به نظرم هر کسی به اندازه خودش و با درنظرگرفتن زمان قصه تغییری کرده. البته زمان زیادی از آن فصل تا این سری نگذشته و مثلا در پنج شش سال بعدی شما با الانتان تفاوت چندانی ندارد، ضمن اینکه اساسا بحث افزایش سن و تغییر چهره یک بحث قابل اندازهگیری نیست. مثلا پورسرخ واقعی پنج سال قبل با الان مگر چقدر فرق دارد؟ اما یک نفر هم هست که ممکن است در طول دو سال واقعا زیر و رو شود. این به شرایط زندگی و ژنتیک و خیلی چیزهای دیگر برمیگردد.
و الان تنها نقش مینا شکسته است. شاید چون مثلا نقشی بوده که خودخوری زیادی داشته، میشود اینطور توجیه کرد.خردمندان: معمولا شخصیتهایی که میخواهیم بگوییم رنج بیشتری را تحمل میکنند، در گریم باید کمی تأمل کنیم. در مورد خانواده افشار که خیلی هم متمولند به نظرم خیلی مفهومی نداشت که بگوییم آنها در این چند سال خیلی شکستهاند. با این حال اگر عکسهای گریم دو فصل را کنار هم بگذارید، این گریم تا حد واضحی مشخص است.
با آقای بذرافشان اختلاف نظر نداشتیم
به نسبت فصلهای قبل فکر میکنید که دیدهشدن این اثر چطور اتفاق افتاده و آیا توانستید در این سری موفق عمل کنید؟خردمندان: تمام نظرسنجیها، آمارها و بازخوردهایی که مجموعا به دست آوردیم، نشان میدهد که شیب مخاطبان سریال از سرنوشت از قسمت یک تا الان اگر بخواهیم کلا حساب کنیم، تا قسمت 64 کاملا صعودی بوده است. ما بازخوردها در فضای مجازی را رصد میکنیم که فکر میکنیم بیشترین بازخوردها را داشته و هر فصل نسبت به فصل قبلمان بازدید بیشتری داشتهاست. همچنین تعداد مخاطبانی که به سریال اضافه میشوند هم برای خود ما جالب است و ما میبینیم تعداد زیادی از بازخوردها مربوط به کسانی است که گویا قبلتر ما را نمیدیدند و تازه مخاطب شدهاند. به موازات این قسمتها ما بارها دیدیم که آمار بازدید از فصول قبل هم بالا رفته است و این یعنی مخاطبانی هستند که تازه با ما همراه شدند.
در فصل دوم یکسری بازیگران تغییر کردند، تعدادی هم به مجموعه اضافه شدند که احتمالا انتخابهای علیرضا بذرافشان بهعنوان کارگردان فصل دوم بودند. چقدر موافق این انتخابها برای ادامه همکاری بودید؟خردمندان: تمام بازیگران فصل اول و دوم انتخاب مشترک ما بود، چون در یک دفتر پیشتولید رفتیم و بازیگران را انتخاب کردیم. تقریبا ترکیب بازیگران ما در فصل اول بسته شدهبود و فقط تعدادی از بازیگران که در فصل سوم به کار اضافه شدند، انتخاب من بود. البته بازیگران هاشم و سهراب در کودکی، انتخاب من و در جوانی، انتخاب آقای بذرافشان بود، اما در این مورد هم اختلاف دیدگاه نداشتیم.
از سرنوشت اولین سریال شما بود، باز هم با تلویزیون کار خواهیدکرد؟خردمندان: واقعیت این است تجربه کار در تلویزیون برایم جذاب بود. این فقط به خاطر این نیست که سریال موفق بوده، بلکه تجربه کار طولانی و فشرده خیلی برایم خوب بود. مردم اگر راضی باشند، چرا که نه؟!
پیشنهاد کار داشتهاید؟خردمندان: پیشنهادها فراوان است، ولی هنوز کاری را شروع نکردهام.
عواقب و تاثیرات تغییر کارگردانی
تغییر کارگردانی در این سه فصل هم موضوع دیگری است که وجود دارد. این رفت و برگشت آقای خردمندان و حضور علیرضا بذرافشان در فصل 2، برای شما به عنوان بازیگر دشواری نداشت؟
لیلا بلوکات: من در فصل 2 خیلی کوتاه با آقای بذرافشان کار کردم و بقیه بچهها نقشها و تجربه بیشتری داشتند. به هرحال من هم با آقای بذرافشان و هم با آقای خردمندان آشنا بودم و به هر حال با هر کارگردانی خودم را با شرایط وفق میدهم. در اینجا هم هر کدام یک شیوه و نگاه خود را دارند و به هر حال در هر فصل تفاوتهایی از سن گرفته تا قصه وجود دارد که کارگردانی آن را هم با سری قبل متفاوت میکند.
بهارمست: به هر حال دو نگاهی که وجود داشت، خیلی با هم متفاوت بودند اما نگاه و شیوه کاری هر دو هم خیلی جذاب بود. من اگر بخواهم از این تفاوتها بگویم، بیشتر میتوانم فنی بگویم. مثلا آقای خردمندان در کارگردانی بیشتر سکانس- پلان یا پلانهای طولانی میگیرند اما آقای بذرافشان خیلی تقطیع میکنند. با این حال جفتش جذاب است و در هر سری ریتم سریال به شکلی درمیآید اما برای من شخصا سکانس-پلان و پلانهای طولانی که ضبط میشوند، جذابتر است چون کمی بیشتر شبیه تئاتر است و آن راکورد حسی که تداوم آن راحتتر انجام میشود در این پلانها بهتر است و چون فصل 3 پر بود از سکانسهای حسی، کارگردانی آقای خردمندان خیلی به آن کمک کرد.
دیباج: درست است که در این چند فصل جابهجاییهایی را در زمینه کارگردانی داشتیم اما نکتهای که وجود دارد این که از ابتدا ساختار یک شکل نوشته و طراحی شده بود به همین دلیل هر دو کارگردان در یک مسیر و براساس همان ساختار پیش رفتند و این سری هم چنین جریانی ادامه دارد. با همه اینها تفاوتهایی در نحوه کار آنها وجود دارد که البته به نظر من جزو چالشهای مثبت ماجرا بوده و به کار هم کمک کرده است، چون در کنار آن ساختار واحد هر کدام نگاه مختص خودشان را دارند که به کار هم تنوع میدهد.
خردمندان: من فکر میکنم در فصل دو کار آقای بذرافشان به مراتب به نسبت کاری که من در فصل سوم انجام دادم، سختتر بوده، به این دلیل که بذرافشان باید تقریبا چهار سال کوچکتر از خودشان را بازی میکردند و آقای بذرافشان به نسبت ما که سن واقعیشان را بازی کردند، چالش بیشتری داشتند.
دیالوگهای صمیمی و لب مرز
اتفاق دیگری که در این سریال و در بخش دیالوگها افتاده، نزدیکی لحن آنها به فضای امروزی است که شاهدش هستیم. مثل تعاملات نغمه با سهراب به عنوان دوست همسرش یا حتی شکل صحبت کردن و رابطه هرکدام از زوجها با هم. قالبی که کمتر در سریالها شاهدش بودیم و تازگی داشت، درست است؟خردمندان: من فکر میکنم بخش زیادی از ماجرا و شیوه دیالوگ و اتفاقاتی که شاهدش بودید به این برمیگردد ترکیبی که در قصه است، بهشدت باورپذیر بوده و چون اتفاقا شناخته شده نبود، حس همذاتپنداری قوی بین مخاطب و فضایی که قرار بود آن را اجرا کند ایجاد شد و مردم آنقدر خوب آنها را باور کردند که وقتی نغمه به سهراب میگوید سهراب نه آقای الیاسی، خیلی آن را میپذیرند و خوب در قصه تالیف میشود. در کار ما این اتفاق بهدلیل همان همذاتپنداری و شناختی که از کاراکترهایمان بهدست آمده، نیفتاده است.
محمدمحمود سلطانی: یک پاکی و صداقتی در رابطه سهراب و هاشم و رفاقت عمیقی بین آنها وجود دارد که آنقدر برای مخاطب قابلباور است که آنها را مثل دو برادر میبینند و انگار نغمه هم در حال صحبت با برادرشوهرش است. ما از 10سالگی نغمهای که حضور ندارد را معرفی میکنیم و هاشم از همان موقع آرزو دارد که با نغمه ازدواج کند و ثمر آن در فصل 3 است. در واقع جا افتادن روابط اینها یکی از دلایل دیگر این شکل از تعامل است.
بهارمست: من فکر میکنم گاهی ما خودمان جلوتر میرویم و دچار خودسانسوری میشویم. مثلا میگوییم فلان اتفاق نمیتواند بیفتد پس اصلا نمیساختیم آن را و به نظرم خودمان گاهی به این فضا دامن میزنیم و اگر ما هم آن را نمیساختیم، خب الان نمیتوانستیم دربارهاش حرف بزنیم.
خردمندان: یکی از دلایل جذب مخاطب این قصه و پر بینندهشدنش همان بحث نزدیکی است که به فضای جامعه بهخصوص قشر جوان دارد و میبینید که بیشترین مخاطب ما هم جوانها و نوجوانان هستند. به هر حال جوانی که در فضای واقعی جامعه زیست میکند، زمانی میتواند مخاطب یک اثر شود که خودش را در آن قصه ببیند. این فضا به نظر من تا اندازه زیادی در از سرنوشت اتفاق افتاده و از این نظر به عقیده من یک تابوشکنی و جسارت به خرج داده. منتقدی ما را با «روزگار جوانی» مقایسه کرده و گفته بود که از سرنوشت روزگار جوانی دهه جدید است.
چالشهای فاطیما و کیسان با نغمه و سهراب
خانم بهارمست، شما بههرحال دو فصل است که با نغمه زندگی کردید و این سری او را بیشتر از قبل میشناختید. این نزدیکی و شناخت در ادامه چقدر به کمک شما و نغمه آمد؟فاطیما بهارمست: کارهایی که مثل از سرنوشت در دو فصل و دو مقطع سنی مختلف قرار است بازی شود، کمی سختتر است، علیالخصوص آنکه شخصیتها در آن دو فصل تفاوت سنی زیادی ندارند. یعنی در عین حال که نزدیکاند اما متفاوتند. شاید مثلا فیزیک من، صورتم و... در 26-25 سالگی تغییر زیادی نکند اما نوع نگاه من به زندگی و تمام اتفاقات اطرافم خیلی متفاوت است و اینکه ما این کار را دربیاوریم، برای من خیلی سخت بود واقعا. باید از نویسندگان و آقای خردمندان تشکر کنم که خیلی به ما کمک کردند تا این نزدیکی اتفاق بیفتد، چون در فصل دو که حدود 19سالگی را بازی میکردیم، آقای بذرافشان هم واقعا زحمت کشیدند و مدام به ما میگفتند که خیلی همه چیز را برای خودتان عمیق نکنید، اینها بچهاند و با اینکه نغمه از بچگی کاراکتر عاقلی است اما خیلی نباید اتفاقاتی که برایش میافتد را تبدیل به دغدغه عمیق کند چون او در آن سن بازیگوشی، ناپختگی و همه اینها را داشت. حالا در فصل سه همه اینها باید تبدیل به حسهای عمیق میشد که خوب سخت بود و برای آن تمرین کردیم.
چه تمرینی؟ اینکه آن فاصله و گذر زمان را جا بیندازید؟بهارمست: بله، در فصل 3 ما با نظارت آقای خردمندان با آقای سلطانی تمرین میکردیم که خیلی مفید و جذاب بود چون فصل سه خیلی سخت بود و پر از لحظاتی بود که بازی کردنش واقعا مشکل بود. در سریالهایی که امروز هستند اغلب در پیش تولید چیزی در اختیار تو قرار داده نمیشود و نمیدانی قرار است چه کنی. اما در اینجا همه چیز آماده بود و ما واقعا خوشبخت بودیم.
آقای دیباج شما هم با این نقش مدتهاست همراه شدهاید، برای ایفای نقش سهراب فصل 3 این ماجرا برای شما چطور بود؟کیسان دیباج: هر چه مدت حضور در کاری طولانی میشود، با آن شخصیت واقعا همراه میشوی و زندگی میکنی. با سهراب هم این جریان حدود سال ادامه داشت و طبیعتا شناخت من از او عمیقتر شده است و این شناخت قطعا میتواند تاثیر بهتری بگذارد و روی ارائه بهتر آن اثر بگذارد.
دست سرنوشت
صدیقی: جالب است یک خاطره از شروع کارمان با محمدرضا بگویم. ما و آقای تحویلیان به عنوان تهیهکننده دنبال کارگردان برای این فیلمنامه میگشتیم و هیچکدام از گزینهها به دلمان نمینشست. آن سال در جشنواره فیلم کوتاه اتفاقی با پسر معلولی مواجه شدم که بهسختی حرف میزد. هر دو منتظر شروع فیلم بودیم. با هم گپ زدیم و میان حرفهایش گفت، امسال جشنواره فایده ندارد چون خردمندان نیست. گفتم خردمندان کیست؟ گفت بهترین فیلمهای کوتاه و صد ثانیهای را میسازد و یک فیلم بلند به اسم «21 روز بعد» را هم ساخته است. من اسم این فیلم سینمایی را شنیده بودم. بعد از آن روز، فیلم را خریدم و دیدم محمدرضا چقدر خوب با بازیگران کودک کار میکند. با خودم گفتم برای فصل اول ما که بازیگر کودک داریم، محمدرضا بهترین گزینه است. به محمد گفتم با اینکه تجربه سریالسازی ندارد، اما حداقل فصل اول را میتوانیم با خیال راحت به او بدهیم. آقای تحویلیان هم با دیدن فیلم نظرشان جلب شد و به این شکل همکاری را شروع کردیم.
خردمندان: بعد از شنیدن این خاطره، چند روزی فکرم درگیر بود و به این نتیجه رسیدم قطعا به دلایلی که شاید ندانیم، در خیلی از موقعیتها قرار میگیریم. نطفه بسیاری از اتفاقها در جای دیگری که ما نمیدانیم کجاست، شکل میگیرد و این جریان در کل عالم وجود دارد.
جای خالی داستانکها
گویی فصل 3 بیشتر برای به ثمر رساندن، داستانهای فصل 2 ساختهشده و تعداد داستانکهای آن به نسبت سری پیش کمتر شدهاست. گرههایی هم که ایجاد میشود، حول محور قصه اصلی است. چرا خرده داستانهای این فصل را کم کردید؟
سلطانی: اینکه شما میگویید در مورد سه فصل صادق است و نمیشود چنین تفاوتی را فقط در فصل 3 دید. در واقع نگاه دوربینمان به ماجراها، از طریق سهراب و هاشم باشد. در سه فصل کمتر سکانسی وجود دارد که سهراب در آن نباشد. این کار را سخت میکند. سریالهای دیگر سه خط قصه را تعریف میکند و در جایی اینها به همدیگر مرتبط میشوند، ولی ما یک خط اصلی داریم و همین در جاهایی دست و پایمان را میبندد. مثلا یکبار کیسان مریض شدهبود و کار خوابید، چون سکانسی نداشتند که بدون او بگیرند. البته در این فصل خرده داستانهایی درباره داوود، دزدی و... داریم که همه یک پیکره واحد دارند و در خدمت درام اصلی هستند. میشود گفت تفاوت فصل 3 در ریتم آن است. از سرنوشت در سه مقطع روایت میشود: کودکی، نوجوانی و جوانی. کار در مقطع کودکی و نوجوانی شخصیتها، بیشتر بر محور حال و هوای آنان میگردد. در مقطع جوانی، اتفاقهای بیشتری برایشان میافتد چون زندگی دارد برایشان در مسائلی چون کار، ازدواج و... شکل جدیتری پیدا میکند و باعث میشود یکسری مشکلات به وجود بیاید که البته نطفه آن حوادث در فصل 1 و 2 بستهشدهاست. در این مورد حرف شما صحیح است که سریال هر چه به سمت قسمتهای آخر میرود به اوج میرسد و نتیجه رویدادهای قبل مشخص میشود.
صدیقی: وقتی شخصیتهای اصلی را انتخاب کردیم تصمیم گرفتیم اتفاقهایی را که برای آنها میافتد، پوشش بدهیم و هر جا از آنان جدا میشویم، باز ماجرا مستقیم به هاشم و سهراب مرتبط باشد. مثلا اگر با اسماعیل همراه هستیم، او میخواهد هاشم را نجات دهد. اگر صحنههایی میبینیم که ماجدی به دنبال چیدن دسیسهای برای سهراب است. این شیوه به کار ما انسجام داد. به همین خاطر مخاطب هیچ جایی از سریال با خود نمیگوید چرا الان دارم این صحنهها را میبینم یا چرا با فلان شخصیت همراه هستم؟!
خردمندان: مثلا سکانسی که در کارگاه اتفاق میافتد و هاشم سر داوود داد میزند، بهظاهر بیارتباط به نظر میرسد، اما مخاطب در اینجا دارد رگههایی از غرور و تغییر را در هاشم میبیند و این به شخصیتپردازی هاشم کمک میکند. در واقع بعدا قصه روی این اتفاقها سوار میشود.
ماجراهای قابل پیشبینی
گاهی یکسری اتفاقات در قصه میافتد که قبل از وقوع، مخاطب آنها را از قبل حس و پیشبینی کرده و میداند قرار است در صحنه بعدی چه ببیند؛ جریانی که گاهی نفس تعلیق لازم را میگیرد. مثل مرگ اسماعیل که قبل از آن چند نشانه گذاشته میشود که مخاطب حدس میزند قرار است چه رخ دهد. چرا ما چنین فضایی را میبینیم؟سلطانی: ما سکانسهای زیادی نوشتیم که قبل و بعد اتفاقات مختلف است اما مثلا آن سکانس فرفره در سوپرمارکت در متن نبود و ایده برخاسته از ذهن کارگردان است. آقای خردمندان سر همین قتل، با خودش درگیر بود و براساس متن به این فضا رسید. شما نمیتوانید بگویید این زمینهسازی برای مخاطب است چون به فاصله چند ثانیه بعدش آن اتفاقی که باید رخ میدهد.
صدیقی: گاهی شما در درام ماشهای را میکشید و رهایش میکنید، در طول انفجار هم دائم منتظر هستید که کی انفجار رخ میدهد. ما برای اسماعیل عامدانه ماشه را کشیدهبودیم که شما با این استرس جلو بروید. گاهی شما بعضی اتفاقات را میگویید تا لحظات با هیجان همراه باشد و بعد به غافلگیری برسد. اینجا دیگر فیلمنامه، کارگردانی و بازیگر در اختیار مخفی کردن مرگ نیست بلکه در اختیار این است که کی آن
لحظه میرسد.
خردمندان: مثلا اگر شما بدانید یک نارنجک در این اتاق است، همه با استرس به کارتان ادامه میدهید و هر لحظه منتظر این انفجار هستید. در سریال هم از اولین دیداری که بین شعبون با اسماعیل در ماشین اتفاق میافتد، در دیالوگی شعبون میگوید که« اینها ساموراییاند، دست و پا قطع میکنند، با اینها طرف نشو» علنا به مخاطب میگوید اسماعیل دارد عمدا در دهان شیر میرود تا اشتباههای گذشتهاش را جبران کند. جالب است در کامنتها مردم قبلتر به اسماعیل فحش میدادند اما بعد از آن صحنه گفتند نمیشود او را دوباره زنده کنید و با اسماعیل همراه شدند. بعد از اینها من آن شب گفتم اتفاقی که برای اسماعیل میافتد درست بود و نویسندهها به هدفشان در شخصیتپردازی رسیدند و اینگونه است که شخصیت میتواند در لحظه با یک گردش به رستگاری برسد. یعنی اسماعیل، شخصیت سیاهی به معنی خاص کلمه نیست و چرخش آن تک تیرانداز دست آن بچه همزمان با نزدیک شدن به مرگ او مفهوم همان گردش و رستگاری را دارد که از آن گفتیم.
سلطانی: از ابتدا که داشتیم با روحا...، مسعود و خانم خسروآبادی درباره شخصیتها صحبت میکردیم همه اسماعیل را دوست داشتیم. آدمی با معرفت که قمار، پولکیاش میکند اما کمکم دچار تغییر میشود و به خاطر هاشم و خواهرش از پیشنهاد پول کلان میگذرد. رستگاری اسماعیل، دلچسب است. علیرضا آرا به من پیام داد و گفت نمیدانی به خاطر کشته شدن اسماعیل، چقدر در دایرکتم به شما نویسندگان فحش میدهند. من از این بابت خوشحال شدم. این نشان میدهد مردم با اسماعیل ارتباط برقرار کردند. مجید واشقانی هم پستی دو پهلو گذاشتهبود که بسیاری فکر کردهبودند، منصور میمیرد؛ او هم گفت خیلیها دارند به خاطر مردن افشار به نویسندگان فحش میدهند. ما همین چالش و درگیری مخاطبان با شخصیتها را میخواهیم.
شخصیتی منفی که منفور نیست
نقش مینا همانطور که دریکی از قسمتها شاهرخ هم میگوید، شاید درست باشد که او در همه این اتفاقات نقش داشته اما در متن و اجرا به شکلی است که ما بهاندازه شاهرخ از او متنفر نمیشویم. درحالیکه او حتی به همان میزان در کارهای بدی که برادرش انجام داده، شریک است. این اتفاق چقدر در متن بوده و اصلا خودتان با این نگاه موافق هستید؟بلوکات: روز اولی که متن را خواندم، با محمد سلطانی در مورد مینا صحبت کردم. دراینبین نظر او این بود که مینا منفی است، اما من گفتم به نظرم او اصلا منفی نیست و بیشتر شخصیت خنثی دارد، یعنی از یکسو زندگیاش را دوست دارد و از سوی دیگر واقعاً و قلبا آدم بدی نیست و نمیخواهد هم باشد. او کار خاصی انجام نمیدهد و فقط در برابر اتفاقاتی که میافتد، سکوت میکند. یک موقع هست از شما سؤالی را میپرسند که نمیخواهید دربارهاش دروغ بگویید، اما نمیخواهید واقعیت را هم بیان کنید، پس سکوت میکنید. مینا هم در اینجا دقیقا همین وضع و مسیر را پیشگرفته که کاری نمیکند، جلوی او را نمیگیرد و تنها با خنثی عمل کردنش، سکوت کرده است. بااینحال ازنظر من، نویسنده و کارگردان او تا حدی گناهکار است اما نظر من که با مشورت با آقای خردمندان به آن رسیدیم این بود که آن را منزجرانه بازی نکنم یا همانطور که گفتید منفور نباشد و مخاطب هنوز ته دلش دوستش داشته باشد.
چرا میخواستید این اتفاق بیفتد؟بلوکات: وقتی مینا در حال رفتن به مسیر درست است و میخواهد پلهای پشت سرش را خراب کند و حتی جلوی برادرش بایستد؛ منطق دارد. چون اگر مینا هم مثل شاهرخ بود، در مسیر قصه وقتی کمکهای او را در قصه میدیدیم دیگر قابل باور نبود. به همین دلیل باید این شخصیت را آهسته جلو میبردیم. ازنظر متن هم بهنظرم مینا خیلی درست نوشتهشده است.
صدیقی: آن چیزی که در مورد مینا خیلی صادق است اینکه مینا خطایی را انجام داده اما از آن پشیمان است، فقط چون عاشق زندگی و همسرش است میداند که اگر سکوت نکند، زندگیاش را از دست میدهد. درواقع او اشتباه بزرگی کرده اما دیگر همراه برادرش جنایت نمیکند و اصلاً نمیدانست قرار است چنین بلاهایی سر آدمها بیاید.
بلوکات: به همین دلیل است که مینا ناخواسته در این مسیر قرار میگیرد اما از قبل برنامهریزی نکرده که با مهلقا، سهراب و... چه کند. او همهجا و از بچگی سهراب را حتی حمایت هم میکرد و حتی زمانی که برادرش او را گناهکار میخواند، میگوید قسم بخور که بازهم از این آدم مراقبت میکنی.
تردیدهای مینا
شخصیت مینا با چالشهای زیادی روبهرو میشود و همواره حسی از تشویش و عذاب وجدان دارد. در میان این صحنههای حسی، بازیکردن کدامیک شما را با چالش بیشتری روبهرو کرد؟بلوکات: فکر میکنم سکانس دادگاه از همه سختتر بود. بهطور کلی مینا برای من چالش بود. از همان ابتدا پنهانکاری را در این شخصیت میبینیم که باید حفظ شود. از سمت دیگر باید دوستداشتنی، نه منفور تصویر شود. تمام سکانسهای من از جمله اعتراف، گفتوگو با مهلقا و ایستادن مقابل شاهرخ برایم خیلی سخت و جذاب بود؛ البته هدایت آقای خردمندان بسیار تاثیر داشت. ایشان کاربلدند و بهخصوص در زمینه بازیگرفتن از کودکان تخصص دارند. در از سرنوشت هم یکدستی بازی هنرپیشگان جوان را شاهد هستیم. به هر حال دو پهلو بازیکردن، سختی خود را دارد چون شخصیت تخت، مثبت و منفی کامل نیست. شخصیت مینا باید مخاطبان را در دلهره نگهدارد، تکلیف را روشن نمیکند و همین جذاب است. من دوست داشتم خیلی مثبتتر از این مینا را بازی کنم، اما آقای خردمندان مدام گوشزد میکرد مینا بیگناه نیست و باید حواسم را جمع کنم.
البته شما مدتها نقش منفی بازی کردید.بلوکات: بله. متاسفانه بعد از بازی در نقش منفی، همه برای نقش منفیهای فیلمها و سریالهایشان دنبالت میآیند. من بهخاطر نقشهای منفیام از مردم کتک و فحش خوردم. در یکی از سفرهایم خانمی بچه بغل، دم هتل تخت سینه من زد و گفت چرا وارد زندگی یک نفر دیگر شدهای؟ (میخندد)
برای کدام نقشتان؟بلوکات: نقشی که در سریال «راز پنهان» داشتم. پس از اینگونه نقشها در سریال جراحت، لحظه گرگومیش و... دیگر تصمیم داشتم نقش منفی بازی نکنم و اصلا دلم نمیخواست برای مدتی سریال کار کنم. وقتی پیشنهاد این کار مطرح شد برای انتخاب از میان نقشهای مهلقا، الهام و مینا مردد بودم. خودم مهلقا را دوست داشتم چون نقش زود از قصه حذف میشد و من نمیخواستم درگیر کار طولانی شوم. نظر آقای خردمندان برای اینکه نقش مهلقا را بازی کنم، مثبت نبود. به آقای سلطانی زنگ زدم. آقای سلطانی گفت نقش الهام و مینا جای کار زیادی دارد. الهام به خاطر سوختهبودن صورتش نوعی چالش بهحساب میآمد و من دوست داشتم خودم با این چالش یک جوری بشکنم، اما در نهایت مینا را انتخاب کردیم. جالب است من از 15 سال قبل آقای سلطانی را میشناسم. وقتی فهمیدم یکی از نویسندههاست، گفتم وای! سلطانی که بازی من را دوست ندارد! البته ما همکار بودیم و برای هم احترام قائل هستیم، اما او پیش از این چندان از بازی من خوشش نمیآمد.(باخنده)
سلطانی: البته این مربوط به قبل از سریال است. ما قبلا با هم در سریال سایه روشن کار کرده بودیم که آنجا بازی خانم بلوکات را دوست نداشتم. یک تلهفیلم هم داشتیم که آنجا کارش را دوست نداشتم، اما بعد از قسمت اول این سریال به او زنگ زدم و گفتم آدم باید منصف باشد. این بار خیلی ایفای نقشت را دوست دارم. منظورم در کارهای من بود. خانم بلوکات کارهای خوب دارند، من یک تئاتر از او دیدم که برداشتی از «اتوبوسی به نام هوس» بود و بازیاش را آنجا خیلی پسندیدم. به هر حال کار ما تعارف ندارد. شخصیت مینا خیلی پیچیده و سخت است و زمانی که بازیگرش خوب ظاهر میشود، باید گفت.
خردمندان: من متوجه شدم خانم بلوکات به دلیل سابقه تئاتریاش وقتی رها بازی میکند و درگیر خرد شدن و کات شدن صحنهها نیست، بهترین بازی خودش را میتواند ارائه کند. در این سریال هم برای بیشتر سکانسهای او، بهویژه با پوریا پورسرخ میزانسنهایی را طراحی میکردم که کات نداشته باشد و آنها بتوانند بهترین خود باشند.
رویارویی رفقا
به لحاظ حسی سختترین صحنهای که داشتید چه بود؟دیباج: سکانس دعوا و جدایی سهراب با هاشم که در قسمت 20 پخش شد.
چه چیزی این بازی در این صحنه را برای شما دشوار میکرد؟دیباج: در آن سکانس قرار است تمام باور و اعتماد مخاطب به رابطه این دو شخصیت به هم بریزد. ذهنیت سهراب هم نسبت به هاشم تغییر میکند و از هم جدا میشوند. سهراب بهزعم خود دارد مهمترین آدم زندگیاش را از دست میدهد. در پیشتولید در مورد این سکانس زیاد حرف زدیم تا پخته شود؛ آقای خردمندان هم در اجرای آن خیلی کمکمان کرد.
خانم بهارمست شما چطور؟ َبهارمست: دو سکانس برایم سخت بود که هر دو هم دیالوگ نداشت. یکی مواجهه با مرگ اسماعیل در بیمارستان بود که برای باورپذیر درآمدنش آدم باید خود را در آن موقعیت قرار دهد. من با مرگ عزیزانم این چنین روبهرو نشده و تا به حال مرده ندیدهام. برای همین درآوردن حس ملموس از دست دادن خیلی برایم سخت بود. برای من و آقای خردمندان راحتتر بود که این صحنه را کلیشهای برگزار کنیم؛ مثلا نغمه غش کند یا سرش را بگیرد و نشان ندهیم که دقیقا چه شد. دیگری سکانس پایانی سریال است که هنوز ندیدهایم.
خردمندان: سکانس مرگ اسماعیل در بیمارستان خیلی سخت بود؛ فکر میکنم هفت هشت بار گرفتیم. خانم بهارمست آنقدر برای گرفتن این صحنه زمین خورد که تا چند روز میگفت سر زانوهایم درد میکند. در یکی از این برداشتها لحظهای اتفاق افتاد که فوقالعاده بود و من آنجا گفتم همین را میخواهم. شاید فاطیما هم متوجه تفاوت این برداشت با برداشتهای قبل نشدهباشد. آن لحظهای بود که نغمه میخواهد جیغ بزند، ولی در گلو خفه میشود، چند ثانیه انگار صدایش درنمیآید. این صحنه را پشت شیشههای غسالخانه زیاد دیدهبودم و در اینجا هم دنبال همین اجرا میگشتم چون جیغزدن و گریه صرف، برای بازیگر کاری ندارد.
عشق کلیشهای!
در مورد برخی سکانسهای عاشقانه سریال هم مثل شام خوردن نغمه و هاشم، برخیها معتقدند فضای رمانتیک آن کمی کلیشهای و مثل عشقهای قدیمی است. با توجه به اینکه سن شما در این فصل به شخصیتهایی که بازی کردید نزدیک است. چقدر به نظرتان در این بخشها به واقعیت نزدیک بودید؟بهارمست: اگر بخواهم صریح بگویم، شخصا فکر میکنم خیلی وقت است ما اصلا به خصوص در تلویزیون سکانس عاشقانه یا رمانتیک ندیدیم که بخواهیم بگوییم اصلا کلیشه است یا هر چیز دیگری. به این خاطر که نه مینویسند و اگر هم بنویسند درست اجرا نمیشود و اصلا اجرای سکانسهای عاشقانه و پلانهای حسی سخت است چون خیلی درونی است و باید باورپذیر باشد. به همین خاطر اتفاقا من برعکس آنچه شما میگویید را شنیدم و مردم خیلی دوست داشتند و برایشان عجیب بود که چطور در این فضا سکانسهایی در این حد غلیظ از نظر احساسی را دیدهاند. خود من هم حس بین این دونفر را فارغ از آنکه خودم بازیش کرده بودم، باور کردم. اما در مورد هم سن و سالی ما با شخصیتهای این فصل و فضای واقعی باید بگویم که خوب آن فضا در واقعیت همین است دیگر.
آقای خردمند ان شما هم همین نظر را دارید؟خردمندان: ما بازخوردهایی که در فضای مجازی و از مردم گرفتیم، مثبت بود. درواقع در آن سکانس فضای خیلی واقعی درآمده بود که نتیجه بازی درخشان هر دو بازیگرمان بود که قبل از ایفای آن خیلی هم تمرین کرده بودند. همچنین واقعا پرداختن به چنین لحظاتی در تلویزیون هم به یک جسارت نیاز دارد که شما بتوانید بارتان را از روی تیغ دولبه رد کنید که درگیر ممیزی یا اتفاقات دیگر نشوید. معمولا خیلی از کارگردانان و نویسندگان چندان درگیر این سکانسها نمیشوند یا از آن عبور میکنند. اما به نظر من اینجا اتفاقا خیلی جایش است که وقتی ما میبینیم بیشترین مخاطبمان از قشر جوان هستند و میخواهیم فضای پر از محبت زناشویی را نشان دهیم، دستمان نلرزد و آن را اجرا کنیم و اصلا چرا باید درگیر خودسانسوری شویم؟ از این نظر هم خیلی تلاش شد تا به لحظه احساسی بین دو کاراکترمان نزدیک شویم.
فصلی با سرانجام
فصل سوم هم مثل فصل دوم قرار است بدون سرانجام قطعی خط اصلی قصه، برای رفتن به فصل 4 مخاطبان را منتظر نگه دارد یا ماجراهای آن پایان دارد؟سلطانی: به سرانجام میرسد؛ ولی اصولا قصههایی شبیه از سرنوشت، همانطور که از نامش پیداست میتواند در فصلهای زیادی ادامه پیدا کند. ما با دو بچه 10 ساله قصه را شروع کردیم و تا 25 سالگی آنها آمدیم. این خط آنقدر قوی است و جای کار دارد که میتوان ادامهاش داد. مخاطب بعد از 60 قسمت به تک تک شخصیتها علاقهمند میشود و دوست دارد آینده آنها را ببیند. ما هم دوست داریم تا زمان پیری این شخصیتها کار کنیم.
صدیقی: در واقع ما سریال را فصلی طراحی نکردیم؛ بلکه سه مقطع داشتیم که قرار بود پشت سر هم پخش شود. از اول قصه را تا پایان فصل سوم بستهبودیم و در اینجا به پایان میرسد. پنج سال قبل که کار را شروع کردیم فیلمنامه را به طور کامل نوشتیم، تحویل دادیم و بعد ساخت شروع شد.
در نوشتن شخصیتها چقدر نزدیکی به واقعیت را درنظر گرفتید؟صدیقی: ما سعی کردیم آدمهای ملموسی را انتخاب و تعریف کنیم که بیننده بهخصوص جوانترها خودشان را در آن ببینند و بنشینند پای قصه. وقتی قرار است برای جوانان امروزی قصهای تعریف کنی باید تلاش کنی به زبان خودشان با آنها صحبت کنی تا بتوانند ارتباط لازم را برقرار کنند و ما تلاش کردیم مخاطب را نصیحت نکنیم و ابتدا با او مثل خودش فکر و زندگی میکنیم تا با ما همراه شود و شخصیتها برایش باورپذیر باشد.
سلطانی: درباره شخصیتها هم درونگرا و برونگرایی سهراب و هاشم مقابل هم هستند و از این طرف نغمه و آرزو هم خیلی مقابل هم قرار گرفتهاند. نغمه نزدیکتر به خاستگاه سنتیای که امروزی هم هست و آرزو هم مدل دیگری است. در رابطه سهراب و آرزو آدم عاقل سهراب و اینسو نغمه است. ما نمیخواستیم شخصیتهای شبیه به هم را نشان دهیم و از اول به دنبال انعکاس این تفاوت بودیم.
چه شد که در این فصل سارا خسروآبادی از گروه نویسندگان جدا شد و مسعود کرمی آمد؟سلطانی: اینطور نیست. ابتدا من و روحا... بودیم، ولی از جایی به بعد همزمان چهار نفری کار میکردیم. یعنی وقتی خانم خسروآبادی کنار ما فصل اول ودوم را مینوشت، آقای کرمی جزو نویسندگان فصل سوم بود.
چطور میشود قصهای که خط اصلی دارد و اپیزودی نیست، با چند فکر و سه چهار نفری نوشت؟ دچار چالش نشدید؟صدیقی: من و آقای سلطانی سر یک قصه به توافق میرسیم و بعد شروع به پرورشدادن آن میکنیم تا تبدیل به یک طرح جامع شود. قسمتبندی میکنیم، خلاصه سکانس درمیآوریم و بعد از نویسندگان خوب دعوت میکنیم در نگارش کمکمان کنند که هم سرعت بالاتر برود و هم با همفکری، متوجه ایرادهای کار شویم. این مجموعه باعث میشود یک کار سرو شکل خوبی پیدا کند، یکدست باشد و نویسنده دچار خستگی نشود. در کار سر هر سکانس بحث میکنیم تا خروجی، هر چهار نفرمان را راضی کند. به این شکل تهیهکننده، کارگردان و بقیه هم راضی خواهندبود. به طور کلی ذهن من و محمد خیلی به همدیگر نزدیک است و برای همین تصمیم گرفتیم کار گروهی را ادامه دهیم؛ هر چند از نظر مالی به صرفه نیست، ولی چون سریال نوشتن آن هم در این تعداد قسمت، برای یک نفر فرسایشی است، کار گروهی خیلی جواب میدهد.
سلطانی: بگذارید این طور توضیح دهم: ابتدا یک ایده داشتیم. آن ایده را با روحا... درمیان گذاشتم. ایده به یک طرح 60صفحهای تبدیل شد که به تلویزیون ارائه کردیم و تایید شد. آن 60صفحه را به 500صفحه گسترش دادیم و بعد همکار دعوت کردیم. این همکاران میرزابنویس ما نبودند که هر چه میگوییم بنویسند! خانم خسروآبادی و آقای کرمی سر نوشتن هر سکانس با ما بحث کردند و دلیل نوع نگاهمان به قصه را پرسیدند. بعد از نوشتن آنها، دوباره ما متن را خواندیم و در بعضی جاها با آنان چالش داشتیم تا در نهایت به یک اثر واحد رسیدیم که گویی یک نفر آن را نوشتهاست.