عراقیها بیست سی نفر از بچههای اسیر ریزنقش بقیه آسایشگاهها را یكجا جمع كرده بودند. به آنها گفته بودند وسایلتان را مرتب كنید. در ادامه هم یك اكیپ خبرنگار و فیلمبردار آمدند داخل! قیافههاشان داد میزد اروپاییاند. زن مترجم گروه كه یك ایرانشناس هندی بود، چشمش روی
یك نوجوان چهارده پانزده ساله قفل شد. آمد جلو و با فارسی دست و پا شكسته و لهجه هندی پرسید: ااسم شما چیست؟ب سكوت نوجوان را كه دید، فهمید بهخاطر حجاب نداشتن است. همین هم شد كه شالِ روی شانهاش را كشید روی سرش و پرسید: احالا با من حرف زد؟ب
نوجوان كه نامش مهدی بود و اهل اردستانِ استان اصفهان، جواب مثبت داد. زن خوشحال از پاسخ مثبت نوجوان اسیر پرسید: اشما چند سال داشت؟ب مهدی سنش را گفت! زن پرسید: اآكای صدام چند بار خواست شما تحویل ایران داد اما آكای خمینی گفت این بچهها مال ایران نیست!ب جواب مهدی نشان میداد پختهتر از سنش است: ااین سوال شما سیاسیه... ایشون این حرفو نزده اما اگر هم گفته باشه هر چی اون بگه همونه! بگه برید میریم؛ بگه بمونید میایستیم!ب