ایران - عراق در غیاب« آقای ویلیامز»

ایران و عراق متاثر از بازی جنجالی 4 سال قبل دوباره به هم رسیدند

ایران - عراق در غیاب« آقای ویلیامز»

آفتاب از نیمه آسمان گذشته بود و اذان را گفته بودند، تا برسم به مسجد و بخواهم پیغام حاج خانم را به حاج آقا بدهم، حاج آقا ایستاده بود به نماز. نماز كه تمام شد یك سجده طولانی بود و ذكر تسبیحات حضرت زهرا(س) و خواندن چند آیه از قرآن. این عادت حاج آقا «مربوبی» بود. حواسش كه سمت من افتاد، سلام كردم و گفتم: «حاج آقا؛ حاج خانم گفتند زود بیاید آژانس. سید مجید از جبهه زنگ زده با شما كار واجب داره.» حاج آقا مربوبی ارج و قرب خاصی در محل داشت. نمی‌دانستم چه كسی از خانواده مربوبی‌ها شهید شده بود. یك آژانس كرایه ماشین داشتند كه چسبیده بود كنار دست خانه شان. پیغام را دادم، برگشتم و دیگر نفهمیدم چه شد. چند روز بعد كه از مدرسه برمی گشتم پارچه‌های زیادی از در و دیوار آژانس آویزان بود. پرچم ایران هم بود، با ریسه‌ای از نخ‌های كاموایی كه چند تا عكس را با گیره به آن وصل كرده بودند. اما چرا سیاه شده بود؟ اصلا این عكس چه كسی بود؟ از گل لاله قرمزی كه در اعلامیه درشت پشتِ شیشه آژانس چاپ شده بود معلوم بود كه یك نفر شهید شده. شهید؟ تماس سید مجید از جبهه، پیغام من... جلوتر كه رفتم اسم پسر حاج آقا روی اعلامیه نوشته بود «شهید گلگون كفن، سعید مربوبی». حاج آقا را دیدم. انگار ده سال شكسته‌تر شده بود. رفت و آمد خانوادگی داشتیم؛آنقدر كه خیلی وقت‌ها را با وحید، دیگر پسر حاج آقا كه هم سن و سالم بود گذرانده بودیم. نمی‌دانم چرا من را در آغوش كشید، سرم را بوسید و گفت: «پسرم رفت. در قیر داغ سوخت. خدا لعنت كند صدام و بعثی‌ها را. تا قیام قیامت نه من حلالشان می‌كنم نه شما جوان‌ها حلالشان كنید.»
نام عراق كه می‌آید همیشه این خاطرات هست. خاطراتی از روزهای پراحساس جنگ كه هر روزش عكسی از فرزندی رشید را به سینه دیوار سنجاق كرد. داستان ما با عراق همیشه یادآور جنگ تحمیلی و موشك باران بوده و هست. جنگی كه داغ آن هنوز هم بر سینه خیلی‌ها وجود دارد؛جنگی که مردم و دولت حال حاضر عراق نقشی در آن نداشتند.
حالا قصه‌پرداز دو ملت، پدیده‌ای جهانی به اسم فوتبال است. فوتبال می‌توانست فضای ارتباط دو ملت را بیش از این كه هست، رقیق كند كه نكرد. حالا دیگر خاكریز و تفنگ نیست. همه بحث‌ها فوتبالی است. بازی چهار سال قبل كه هنوز حسرت باخت ناعادلانه‌مان را می‌خوریم. قبل از آن بازی، نه حساسیتی بود نه كری غیرمحترمانه‌ای؛ اما معلوم نیست چرا آن بازی تا این اندازه برای عراقی‌ها مهم شده بود. تهش یك فوتبال بود و یك صعود كه نصیب عراقی‌ها شد. آن از یونس محمود كه بعد از گل شدن پنالتی اش مثل پیرمردی شد كه با عصا راه می‌رود و آن هم از «سلام شاكر» كه بعد از گل كردن پنالتی‌اش و صعود به نیمه نهایی، آنچنان از خود بیخود شد كه فاتحان جام جهانی هم چنین نمی‌شوند. اصلا مشخص نشد ریشه این احساسات و هیجان غلو شده كجا بود؟ اگر بنجامین ویلیامز و تصمیمات اشتباهش نبود، آنها به زمین ما هم نمی‌رسیدند؛ اما تصمیم‌های اشتباه داور، بخشی از فوتبال بود و خاطرات ما را از جام ملتهای 2015 استرالیا، به كلی سیاه كرد.
چهار سال از آن بازی و آن حذف تراژیك گذشته است و این دو صحنه از آن بازی بدجور در خاطر هواداران ایرانی تلنگر می‌زند. نمی‌شود هضمش كرد. جالب اینجاست كه یونس محمود كه الان از دنیای فوتبال خداحافظی كرده دوباره نمك روی زخم پاشیده و گفته: «باز هم ایران را می‌بریم، این كه كاری ندارد. آن‌قدر ضعف دارند كه می‌شود شكست‌شان داد.» قصه سیاست، جنگ و هزار و یك مراوده‌ای كه این روزها ایران و عراق دارند به كنار؛ اما ماجرای فوتبال همیشه حكایت خودش را داشته و این بار هم...اتمسفر این بازی در فضای مجازی آن‌قدر ملتهب است كه گویا دوباره درگیری درگرفته. گویا دوباره تانك‌های متجاوز به شهرهای مرزی زده‌اند! كانال‌های دنیای مجازی اختیار ذهن مردم را در دست گرفته‌اند، عكس‌هایی می‌بینی كه زیاد هم فوتبالی نیست اما به فوتبال ربطش داده‌اند. از جنگ و سیاست و همه چیز حرف هست جز فوتبال. انگار قرار است امروز سرباز در زمین ببینیم نه 22 فوتبالیست. انگار خاكریز جدید را روی چمن فوتبال زده‌اند. دیگر خبری از جنگ با توپ و تفنگ نیست. اینجا محل حكومت بی چون و چرای فوتبال است. داستان این بازی شاید با كل قصه‌های فوتبال فرق دارد. با توپی كه این بار آهنی نیست، اما خوب می‌تواند با روح و روان آدم‌ها جادو كند!