رضاشاه و نگهبانی خانه پدربزرگ
گاهی انسانها بهرغم اینكه در چهره دوست یا خدمتكار انسان ظاهر میشوند، میتوانند به موجودات بسیار خطرناكی هم تبدیل شوند. رضاشاه در آغاز، نگهبان خانه پدربزرگم بود و با عدهای از قزاقها در آنجا پاس میدادند. بعد كه به قدرت رسید، به دلیل حس حسادت و اینكه نمیتوانست هیچ آدم اصیل و ریشهداری را تحمل كند، تمام رختخوابها و اثاثیه پدربزرگم را از پنجره بیرون ریخت و بالای سر خانوادهاش ایستاد و گفت:ا فرمانفرما! فرمانفرما! حالا چطوری؟ب میدانید كه رضا شاه به غصب املاك و زمینهای مردم هم خیلی علاقهمند بود و بدش نمیآمد زمینهای بچههای فرمانفرما را تملك كند، ولی چون پدربزرگ پدریام حاجیمحتشمالسلطنه اسفندیاری، قیم بچههای فرمانفرما و با رضاشاه دوست بود، جلوی او را گرفت و گفت: مالصغیر است و حق نداری این كار را بكنی! در آن زمان تعداد فرزندان بزرگ فرمانفرما كم بود و عمدتا در سنین پایین بودند. حتی داییام عبدالعلی و بعضی از خالههایم مثل رودابه و خورشید، از من كوچكتر هستند و به همین دلیل وساطت و تدبیر پدربزرگم محتشمالسلطنه جلوی این كار را گرفت، والا خیلی از اموال فرمانفرما را برده بود.