من و خنده مادرم
قدیمیترین خاطرهام از مادر شاید این باشد كه دو سال ونیم یا سه سال داشتم كه خواهر كوچكترم، افسر به دنیا آمد. مادرم بعد از زایمان به خانه آمده بود و من به طرفش دویدم. ننهای داشتیم كه مرا گرفت، چون تصور كرده بود میخواهم از روی حسادت به بچه ضربه بزنم، در حالی كه دلم برای مادرم تنگ شده بود و به همین دلیل به طرفش دویدم. خنده مادرم را در آن روز هیچوقت از یاد نمیبرم و فكر میكنم این قدیمیترین خاطره من از مادرم است.