عاشقیت شاعرانه!
نقلی که از ارتباط مادرم با رهی معیری آمده است، كاملاً دروغ است. البته رهی معیری عاشق مادرم بود و این هم تقصیر مادرم نبود. مادرم به هیچوجه نمیخواست با او رابطهای داشته باشد. البته دوست بودند و در محافل خانوادگی ما كه 60-50 نفر شركت میكردند، رهی هم میآمد و من هم او را میدیدم، اما این داستانسازیها بعدا اتفاق افتاد. یعنی بعضیها كه میخواهند از هر چیزی قصهای در بیاورند، اینها را درست كردند. مادرم هفتهشت سال بعد از طلاقش ازدواج كرد و بین او و پدر دومم، مرحوم كیانوری علاقهای پیش آمد. داستان هم از این قرار بود كه یك روز مادرم به دیدن برادرش عبدالعزیز -كه با كیانوری همكار بود- رفت. وقتی به دفتر داییام رفت، كیانوری مادرم را به دفتر برادرش هدایت كرده بود و در آنجا با هم آشنا شدند. آن روزها مادر میخواست خانه مستقلی برای خودش بسازد و دایی عبدالعزیز میگوید: بده كیا بسازد! این باعث آشنایی بیشتر آنها شد و در نهایت هم خیلی ساده ازدواج كردند. نهجشنی برگزار شد و نه مراسمی داشتند.