دستی به زلف یار...
پای نخلها را یونجه میكاشتیم. هم باغ را صفا و عطر و رنگ میداد و هم نمیگذاشت آب پای نخلها زیر شلاق آفتاب بخار شود. علفها قد میكشیدند و گلهای ریز بنفش میدادند.با بویی هوشربا و سكرآور... موسمش كه میشد داسها را كه اهل كویر میگویند دار تیز میكردیم و میرفتیم به درو.
چندبار دستم را بریدم و چند بار كك مار براق سیاه آرمیده در خنكای علف فوش فوش كنان از تیغه دارم، گریخت. چند بار هم پدر نهیبم داد كه بیخ تراش كن هم بماند. بعد از بریدن و كوت كردن (خرمن كردن) علف نوبت بیده ریختن بود. خلقتی خدا علف را كه میبری و كوت میكنی داغ میشود به نحوی كه دستت را لای خرمن كنی میسوزی یا باید تازه تازه بریزیاش جلوی مال كه بخورد و یا باید بیدهاش كنی.
بیده چیست؟ دل به دلم بده به عرضم میرسی! علفها را باید میریختیم روی زمین به طول دومتر و عرض حدود نیم متر. نامنظم هم باید میریختیم. بعد كسی كه دستش جان داشت یك سر ستون سبز مینشست. یك تكه چوب یك متری را میگذاشت و بخشی از ستون را برمیگرداند روی چوب و شروع به تاباندن میكرد. یكی هم انتهای ستون سبز را میگرفت كه علفها شیطنت نكنند و از زیر تابیده شدن در نروند. تاباندن بیده كه تمام میشد گرهش میزدیم و میگذاشتیمش بغل دیوار به خشك شدن، حجم به دست آمده بیده نام داشت. میشد خوراك زمستانه احشام. بخشش رزق زمستانه چند گوسفند خودمان میشد و بخشش را چوبدارها میخریدند رزق زبانبستههای دیگری میشد. جالب اینكه علوفه را همینجوری بگذاری خشك شود میگندد و لیچ میافتد و برگهایش میریزد و مال بویش هم نمیكند و بیده كه شود چندماه دوام میآورد و جلوی مال كه بریزیاش چنان با ولع میخورد كه بیا به تماشا...
خلاصه اینكه عاموجان واحهنشینی آداب و سلوك دارد و به قول كویر: هزار آداب دارد خرچرانی...ها عامو بیابان مرد دستش به زلف طبیعت غریبه نی هم به قاعده تاباندن میدونسته و هم چوبی لای بافه یونجه گذاشته كه حكم گلِسر داشته...ها عامو بیابونی جماعت خوب بلده زلف عزیزش رو چل گیس كنه ... ملتفتی كه ...