حكایت آش  و معیارهای ازدواج

حكایت آش و معیارهای ازدواج

 جوانی كه پس از سعی و تلاش و ممارست بسیار به بلوغ جسمی و عقلی و اجتماعی رسیده بود، تصمیم گرفت برای خود همسری اختیار كند و به نوبه خود سر‌و‌سامان بگیرد. پس به دوستان و اطرافیان و سایر بستگان و آشنایان سفارش كرد تا اگر فرد شایسته‌ای را می‌شناسند به او معرفی كنند تا او برای آشنایی اقدام كند. شخصی از بستگان و آشنایان درحالی‌كه به‌خوردن آش مشغول بود از وی خواست تا معیارهایش برای انتخاب همسر را عنوان كند.
 وی گفت: اول این‌كه نجیب باشد.
 شخص پرسید: یعنی شرافتمند و پاكدامن باشد و همواره به تو وفادار بماند؟
 وی گفت: منظورم بیشتر این بود كه دست در جیب من نكند و موبایل مرا چك نكند. 
وی افزود: دوم این‌كه خانه‌دار باشد.
شخص پرسید: یعنی كاری و نظیف و كدبانو باشد؟ 
وی گفت: خیر. یعنی از خودش خانه داشته باشد. زمین هم داشته باشد قبول است. 
وی افزود: سوم این‌كه مثل ماه باشد.
 شخص پرسید: یعنی شب‌ها حضور داشته باشد و روزها نباشد و كاری به كار تو نداشته باشد؟ وی گفت: خیر. منظورم از این‌یكی همان معنای مرسومش بود، یعنی خیلی خوشگل باشد. شخص گفت: خب. حالا خودت چی داری؟
 وی گفت: یك دل پاك، یك چشم پاك...
شخص گفت: و یك حساب بانكی پاك؟
 وی گفت: بلی.
 شخص از جا برخاست و یك اردنگی به وی زد و به آشش كه تمام شده بود اشاره كرد و گفت: صنار بده آش، به همین خیال باش و از آن روز عبارت صنار بده آش به افواه راه یافت و به ضرب‌المثلی در گنجینه ضرب‌المثل‌های پارسی تبدیل گشت.