من با تو چه كار كنم بسیجی؟!

من با تو چه كار كنم بسیجی؟!

مهدی زمین‌پرداز امسال با بازی در دو فیلم حرف و حدیث دار و پرسروصدا در جشنواره فیلم فجر حضور دارد كه اهمیتش می‌ارزد به بازی‌های بی خاصیت و نه‌چندان مهم برخی بازیگران در چند فیلم. زمین‌پرداز در ماجرای نیمروز؛ رد خون، ادامه نقش مسعود در قسمت اول ماجرای نیمروز را با تغییرات جسمی و روحی و چالشی میان وظیفه و انسانیت بازی می‌كند و در دیدن این فیلم جرم است هم قهرمانی آرمانگراست كه بر اثر اتفاقی، طغیان می‌كند و قانون و ملاحظات و مصلحت را به چالش می‌كشد.

 از اقبال عمومی و اكران مردمی فیلم‌هایت در جشنواره امسال بگو.
سئانس‌های فوق‌العاده زیادی داشته‌ایم و استقبال خوبی از هر دو فیلم صورت گرفته است. هم «دیدن این فیلم جرم است» و هم فیلم «ماجرای نیمروز» فرآیند سختی داشته، اما «ماجرا» فیلم سخت و سنگینی برای حسین مهدویان بود، حتی جلوه‌های بصری و میدانی‌اش از قسمت اول این فیلم هم سخت‌تر بود. 
حتی به سبب حساسیت موضوع، ساخت چنین فیلم‌هایی دل شیر می‌خواهد.

 همین‌طور است و واقعا كار سنگینی بود و خوشحالم تا اینجا مورد استقبال مردمی قرار گرفته و وضعیت اكرانش خوب است. 
در زمان ساخت «ماجرای نیمروز یك»، بحث ساخت قسمت دوم بود یا بعدا پیش آمد؟ 

‌ این مساله را بیشتر ابراهیم و حسین در جریانند. در قسمت اول ما بیشتر در بازی‌اش سهیم بودیم ولی خب احتمالا پیش زمینه‌هایی برای ساخت قسمت دو داشته‌اند كه به سمت ساخت داستان رفته‌اند. من آنچنان در جریان نیستم. 

چه زمانی برای قسمت دو به سراغت آمدند؟
اوایل سال، همان زمان گفتند قرار است داستان قسمت دوم عملیات مرصاد باشد و منتظر تكمیل فیلمنامه بودند؛ البته شروع كار كمی جلو و عقب شد. 

از مسعود ماجرای نیمروز یک تا مسعود ماجرای نیمروز 2، هفت سال فاصله است؛ مسعود را در این هفت سال چطور دیدی و چگونه به سمت اجرای دوباره شخصیتت رفتی؟
 خب به هر حال هفت سال از عمر این آدم گذشته است باید تغییراتی در او شكل گرفته باشد، این تغییرات زیاد اساسی نیست ولی موهایش كوتاه‌تر شده، ریش گذاشته و عینكش ته استكانی‌تر شده است؛ حتی از لحاظ فكری كمی پخته‌تر شده، مسؤول در ماجرای نیمروز یك و 2 تنها شخصیتی است كه در عملیات شركت ندارد و همین وجه تمایز او با باقی شخصیت‌هاست. من برای این‌كه شخصیت به لحاظ ساختاری در درام شكل بگیرد مسعود را شخصیتی با نگاه نافذ، كم حرف، صبور، آرام و بدون هیچ حركت انفجاری یا هیجانی در نظر گرفتم و این وجوه را پر رنگ‌تر كردم. مسعود با این‌كه یك بازجوست اما صرفا كارش را انجام نمی‌دهد و تنها به‌دنبال دریافت اطلاعات نیست، او گفت‌وگویی دارد كه می‌گوید: نباید خط اعتماد از بین بره و كلمه خط اعتماد به مسعود و شخصیتش بسیار نزدیك است چرا كه او با متهمانش یك رابطه انسانی برقرار می‌كند و به‌دنبال نفوذ كردن و تغییر دادن متهمانش است، علاقه مند است كه آنها متحول شوند و به زندگی برگردند، علاقه‌ای ندارد كه هرچه سریع‌تر اعدام شوند و از میان بروند. برای همین شخصیت وحید متهمی است كه از ماجرای یك همراه مسعود است، او متهمانش را رها نمی‌كند، با آنها رفاقت می‌كند و سعی دارد تا به مسیر درست برگردند و همین یكی از ویژگی‌ها و خط‌مشی‌های مسعود است. 
یكی از چالش‌های مسعود همین حركت روی مرز باریك وظیفه و رفاقت است و همین یك اتفاق مهم را در قصه رقم می‌زند.
‌ بله و در «ماجرای 2» این قضیه پررنگ‌تر و قصه‌دارتر می‌شود و بیشتر مسعود را در این مسیر می‌بینیم؛ مسعود بیشتر روابط انسانی برایش مهم است. 

یكی از جذاب‌ترین و در عین حال ایهام‌‌آمیزترین گفت‌وگوهای فیلم را به‌خوبی اجرا می‌كنی آنجا كه مسعود زمان بازجویی به متهمی كه فامیلی‌اش بسیجی است، می‌گوید: آخه من با تو چی كار كنم بسیجی؟ و به متهم چك نرمی هم می‌زند كه متهم فكر می‌كند مسعود دارد با او شوخی می‌كند، این شوخی عصاره شخصیت نرم و مهربان جوانی است كه علی‌القاعده باید بازجویی كند اما دلسوز هم هست.
‌ برای این از این دیالوگ استفاده می‌كند كه می‌بیند این آدم واقعا ساده است و (این قضیه واقعی هم هست) با خودش مداركی همراه آورده و خیال كرده مثلا می‌رویم تهران را می‌گیریم و من هم می‌شوم رئیس اینجا، مسعود هم دلش برای همین مساله می‌سوزد كه چرا این آدم‌های ساده باید فریب بخورند و عمرشان را سر این مساله از دست بدهند.

 فارغ از تیم كامل تحقیق حسین مهدویان چقدر خودت به‌دنبال تحقیق در مورد عملیات مرصاد رفتی؟ 
 همان اندازه كه تیم در اختیارمان گذاشته بود برای من كفایت می‌كرد چون مسعود بیشتر كار اطلاعاتی انجام می‌داد و خود فیلمنامه كه توسط مسعود امینی و حسین تراب‌نژاد شكل گرفته بود پختگی كامل داشت. 

 در اكران امسال وضعیت متفاوتی داری، با دو فیلم كه هر دو تیز و جسورند و مثل خیلی از فیلم‌های امسال خنثی نیستند، حرف دارند و فكر كنم خیلی با ماجرای نیمروز نمی‌توانی همراه شوی؟
‌ بله متاسفانه، علاقه‌مند بودم به اكران‌های مردمی دیدن این فیلم جرم است بروم و واكنش مردم را از نزدیك ببینم و برای همین نشد كه همراه دوستانم باشم. 

 از مسعود دیزالو كنیم به سیدامیر موسوی، در صفحه شخصی‌ات نوشتی همیشه اولین تجربه‌ها ترسناكترند بخصوص كه قبل از تو هیچ‌كس خطرش را نپذیرفته باشد، در خصوص نقشت چه امیر و چه كاراكترهای دیگر خیلی‌ها بخاطر شائبه‌هایی كه وجود داشت و البته رد شد نقش را قبول نكرده‌اند كمی از ریسك بزرگی كه كردی بگو، از نقش خیلی مهم و سختت.
 وقتی كسی بخواهد به قله برسد نمی‌تواند بی‌خطر از گذرگاه‌ها  عبور كند، برای رسیدن به قله پیچ‌هایی هست و اگر راحت و ساده باشد می‌شود تكراری، نقش‌های كم حجم، بی‌هیچ تلاش؛ ریسك است كه آدم را پخته می‌كند و به آدم فرصت تجربه می‌دهد، زمانی كه می‌خواستم این كار را انجام دهم واقعا ترس داشتم، یعنی به خودم و مهدی درونم گفتم تو كاری را می‌خواهی انجام دهی و باید ریسكش را بپذیری حالا یا یك مدت كنار می‌روی یا اتفاق خوبی برایت می‌افتد و فیلمنامه تو را در یك مسیر درست قرار می‌دهد و خدا را شكر كه تا الان مردم دوستش داشتند و همین خوب است، ما كار می‌كنیم برای مردم دیگر.گاهی می‌گویند بازیگرانی كه در این شكل فیلم‌ها بازی می‌كنند در یك بایكوت اعتمادی قرار می‌گیرند و كم كار می‌شوند.نه خدارا شكر من مهدی زمین‌پرداز نه در جریان فكری ای هستم و نه وابسته ام و نه به جایی وصلم بی‌خطر بی‌خطر .

 معمولا این فیلم‌ها یك خطر اینچینی دارد.
بله اما اگر به سمت شعار نرود و یك طرف را نگیرد این‌طور نیست و اگر بگیرد این اتفاق می‌افتد، در این فیلم امیر با یك اتفاق شخصی و ساده داستان زندگی اش رقم می‌خورد؛ اتفاقی كه یك مرد مست به زنش هتك حرمت می‌كند، ولی هرچه جلوتر می‌رویم داستان ابعاد بزرگ‌تری به خودش می‌گیرد. جالب اینجاست، جنگ است، یك جنگ داخلی، مردم درآن سهیم نیستند، اما مردم در حال نظاره هستند. مخاطب همان مردم كوچه بازاری است كه دارند امیر را نگاه می‌كنند و امیر دارد حرف دل آنها را می‌زند برای همین شاید امیر در فیلمنامه ویژگی‌های یك قهرمان را نداشته باشد اما رفته رفته شكل و رنگ قهرمانانه می‌گیرد.

 امیر یك قهرمان درست و حسابی است  كه بحث تقابل آرمان و قانون برایش اتفاق می‌افتد و از این نظر امیر یكی از هیجان‌انگیزترین و چالشی‌ترین نقش اول‌های حتی این چند سال اخیر سینمای ایران است كه پله پله موانع را كنار می‌زند و خط سیر دارد و به معنای كلاسیك قهرمان است.
 البته ضعف‌هایی هم دارد اما باورپذیر می‌شود و گاهی از پیام‌هایی كه از مخاطبان متفاوت دریافت می‌كنی متوجه می‌شوی مردم با شخصیت ارتباط برقرار كرده‌اند، در سالن‌ها می‌ایستند و با هم حرف می‌زنند و حتی در مورد دیالوگ‌ها با هم بحث می‌كنند و بعد از فیلم مخاطب شخصیت امیر و حرف‌هایش را رها نمی‌كند و همچنان همراه امیر است، این نشان‌ می‌دهد فیلم كار خودش را كرده است.
 در مورد رد خون هم همین است حرف ایجاد می‌كند و باعث گفتمان می‌شود.

ذهن مخاطب را درگیر می‌كند و بعد از فیلم هم فراموشش نمی‌كند برگ برنده این فیلم‌ها هم همین است.
 در فرا متن یاد حسن باقری در آخرین روزهای زمستان هم یك قهرمانی در فضایی متفاوت بود و آرمانی داشت الان در یك فضای دیگر، هر دو قهرمان‌اند منتها با دو آرمان هستند كه شكل عوض كرده اند و این حضور در هر دو نقش جالب است. این شخصیت را روی بوم نقاشی رنگ كرده‌ و شكل داده‌ایم. حالا دیگر باید دید در آینده فیدبك‌هایش چه می‌شود؟

 از زاویه‌ای با آژانس شیشه‌ای مقایسه شده شاید به دلیل فضای بسته، گروگانگیری و مقابله گروه‌ها. نظرت در مورد این مقایسه چیست؟ و چقدر فكر می‌كنی امیر به حاج كاظم نزدیك یا دور است؟
 من هم زمانی كه فیلمنامه را خواندم به رضا زهتابچیان گفتم این شبیه آژانش شیشه‌ای نیست؟ بیشتر همین ثابت بودن مكان و گروگانگیری و درگیری نیروها باعث این برداشت می‌شود در حالی كه هیچ تلاشی نبود كه حاج كاظم تداعی شود ولی خب كاظم هم درگیر همین آرمان‌ها و غیرتمندی‌ها بوده است.