گفتوگو با فرخ شایسته، هنرمند شیرازی که حالا نزدیک 3 دهه است که در ژاپن تدریس میکند
فقط یک گذرنامه دارم و آن هم ایرانی است
اگر قرار باشد برای این گفتوگو عنوانی انتخاب كنم، ناخودآگاه ذهنم میرود سمت نام یك سریال تلویزیونی كه از سالها پیش تا امروز در ذهنهایمان باقی مانده است؛ «سالهای دور از خانه». حالا چرا این عنوان؟ به این دلیل كه فرخ شایسته هنرمند ایرانی سالهای طولانی را دور از خانه و در ژاپن - محل وقوع اتفاقات سریال مورد نظر - گذرانده است. البته او ابتدا برای تحصیل به آمریكا رفته، بعد آنطور كه خودش میگوید از این كشور اشباع شده و سری به فرانسه زده تا آنجا هنر بخواند. وقتی دیده در این كشور هم خبری نیست، باز به آمریكا بازگشته، اما در سالهای پایانی تحصیل وقتی نمایشگاهی را در ژاپن برگزار میكند، یك تصمیم ناگهانی و پر ریسك میگیرد كه به تبع آن، زندگی دهسالهاش را در آمریكا تمام میکند و راهی سرزمین چشم بادامیها میشود و حالا حدود سه دهه است در این كشور بهعنوان مدرس دانشگاه و هنرمند مشغول كار و زندگی است. شایسته این روزها مینیاتورهای مدرنش را به فرهنگسرای نیاوران آورده و به نمایش گذاشته است. به همین بهانه سری به نمایشگاهش زدیم و سعی كردیم درباره ژاپن ـ سرزمینی كه در ذهن خیلی از ایرانیها نهایت نظم و هوشمندی است و برخی حتی آن را تا حد مدینه فاضله پیش میبرند ـ حرف بزنیم و همینطور بپردازیم به اینكه او چگونه از زادگاهش شیراز راهی سفرهای دور و دراز شده است. این هنرمند هم كه شیفته جناب آقای سعدی شیرازی است و میگوید مثل او سفر را دوست دارد، با حوصله به پرسشها پاسخ میدهد و چنان مسلط ابیات عربی اشعار سعدی را میخواند كه متحیر میشوم؛ از اینكه او بیست و چند سال فارسی حرف نزده و ایران نبوده، اما هنوز ریشه در همین خاك دارد. اصلا شاید آدمها درخت باشند، درختهایی كه میتوانند ریشههایشان را بردارند و در جهان بگردند و سیر آفاق و انفس كنند. در ادامه میتوانید بخشهایی از گفتوگوی دو ساعته من با شایسته را بخوانید، هم به ریشهها فكر كنید و هم ببینید ژاپنی كه ما در ذهنمان داریم، با ژاپنی كه شایسته تجربهاش كرده چه تفاوتهایی دارد.
مسلما تصمیم سختی است، آن هم در شرایطی كه در آمریكا موقعیتهای شغلی خوبی هم به من پیشنهاد داده شده بود، یادم است وقتی میخواستم بروم، دوستم گریه میكرد كه ده سال طول كشیده با فرهنگ اینجا كنار بیایی، حالا داری میروی جایی كه خیلی متفاوت از ایران و آمریكاست. اما من از آمریكا اشباع شده بودم و باید دنبال تجربههای تازه میرفتم.
تصور فرهنگ شاد و خوشباشی شیراز كنار ژاپن منظم و بهقول معروف اتو كشیده در كنار هم دشوار است. حالا شما از شیراز به ژاپن رفتهاید. هیچ وقت پشیمان نشدید؟
نه. هیچوقت پشیمان نشدهام. پشیمانی معنی ندارد، باید لحظهها و تصمیمهایمان را زندگی كرده و در همانها خودمان را پیدا كنیم و بسازیم. من در شیراز زندگی كردم، پدرم نقاش بود و در خانواده با فرهنگی هم بزرگ شدم. هر جای دنیا هم كه باشم با همه خوبیها و بدیهایش ریشههای خودم را دارم و تلاش میكنم.
پس شما از آن دسته شیرازیهایی هستید كه سعدیوار جادهها و خیابانهای مختلفی را پشت سر گذاشته و تجربه كردهاید.
اتفاقا من عاشق سعدی هستم. اگر مدیران و مسؤولان ما روزانه گلستان سعدی و بوستان میخواندند و نصیحتهایش را درك میكردند اوضاع ایران خیلی بهتر بود و درك بهتری از جامعه، مردم و خواستهایشان پیدا میكردند. از طرف دیگر سعدی، غزلیات عجیب و زیبایی دارد. مگر میشود با خودت زمزمه كنی «سل المصانع ركبا تهیم فی الفلوات...» و زیباییاش تحت تاثیرت قرار ندهد.
شما عبارات عربی شعر سعدی را هم هنوز حفظ هستید! این سالها همدمی داشتهاید كه با او فارسی حرف بزنید و یادتان نرود زبان مادری را؟
مگر كسی زبان مادری یادش میرود؟ این افرادی كه چهار سال میروند یك كشور دیگر و كلمات انگلیسی را به زور لابهلای عبارتهای فارسیشان جا میدهند، ریشه ندارند. ریشه داشته باشی محال است یادت برود. من هرگز از ایران و فرهنگ ایران جدا نبودهام. آن هم در حالی كه دوسوم عمرم خارج از ایران گذشته و بهندرت فارسی صحبت كردهام. مهاجرت كه جدا شدن از ریشهها نیست. شاید باورتان نشود من فقط یك پاسپورت دارم و آن هم ایرانی است. من هر جای دنیا كه باشم ایرانیام. هم آمریكا میتوانستم پاسپورت بگیرم و هم ژاپن، اما این كار را نكردم و گفتم با همین پاسپورت ایرانی هر جا راهم دادند میروم و هر جا هم راهم ندادند، هیچ... آدم ریشهدار زبان مادری كه هیچ، لهجهاش را هم یادش نمیرود. سیمین دانشور لهجه شیرازی داشت با اینكه اكثر سالهای عمرش را در تهران بود. مهدی حمیدی شیرازی هم همینطور... ریشه فراموش شدنی نیست، آنقدر كه ژاپن هم زندگی كنی شعرهای سعدی از خاطرت پاك نشود.
اجازه بدهید كمی درباره ژاپن هم حرف بزنیم، كشوری كه در ذهن ایرانیها مدینه فاضله است و همه در آن خوشبخت و منظم و پولدار هستند. ژاپن واقعا چگونه است؟ اینقدر كه در ایران تصور میشود همه چیز عالی است؟
ژاپن ویژگیهای منحصر بهفردی دارد كه بعضی از آنها در اغلب كشورها اصلا وجود ندارد. اولین نكته مهم درباره ژاپنیها پشتكار آنهاست و مهمتر اینكه هر كس در هر شغلی كه هست سعی میكند آن را به بهترین شكل ممكن انجام دهد. آنها مثل ایرانیها هر روز دنبال ارتقا و بالا رفتن جایگاه مدیریتیشان نیستند و سعی میكنند كارشان را خوب انجام دهند. اگر كارشان تمام نشود، به خانه نمیروند، ممكن است گاهی اوقات اضافهكاری هم دریافت نكنند، اما با این حال شاید تا ساعت 8 شب بمانند و كار خود را كامل كنند، اما در ایران اصلا شاهد چنین چیزی نیستیم.
دومین مورد، نظم است. ژاپن مملكتی است بی نهایت منظم و همین نظم هم بهترین چیزی است كه یك جامعه میتواند داشته باشد. حالا در كنار این نظم كه زندگی را آسان میكند، امنیت بالا را هم اضافه كنید. هیچ دغدغهای نداری از اینكه كسی سرت را كلاه بگذارد، كالای بدی به تو بفروشد و... من در خانهام تنها زندگی میكنم و ماشین گرانقیمتی هم دارم. آنها را گذاشتهام و آمدهام حتی میتوانم اطمینان داشته باشم دست كسی به وسایلم نمیخورد. یك روز لپتاپم را در فرودگاه جا گذاشتم و میدانستم بلافاصله پیدا میشود. بدون نگرانی رفتم دنبالش و آن را گرفتم، اما در ایران عینك آفتابیام را جایی جا گذاشتم و دیگر پیدا نشد. در ژاپن درست نقطه عكسش را میبینید. فرماندار توكیو اعلام كرد مردم سال گذشته دو میلیون ین كه میشود حدود 20 هزار دلار فقط پول نقد به اداره پلیس دادهاند. فرض كنید طرف 500 هزار تومان پیدا كرده و نگذاشته در جیبش برود. اینها واقعا محاسن بزرگی است برای زندگی. ژاپنیها خیلی با تربیت هستند بهخصوص در رانندگی. مثلا اینجا رانندهها چراغ میزنند كه نیا، آنجا چراغ میزنند كه یعنی شما بفرمایید بروید. زندگی كردن در این شرایط خیلی خوب است. من همیشه میگویم ژاپن تمام خوبیهای آمریكا را دارد و بدیهایش را ندارد.
ژاپنیها آنقدر كه ما فكر میكنیم باهوش هستند؟
نه. من حدود 30 سال است در این كشور تدریس میكنم، سال دیگر بازنشسته میشوم و به تجربه میگویم خیلی از جوانهای ایرانی از آنها باهوشتر هستند. نظم و ترتیب و رعایت دقیق قانون باعث پیشرفت آنها شده است. ضمن اینكه پشتكار خوبی دارند و همه از كار خود راضی هستند، طمع ندارند برای كار كمتر و كسب درآمد بیشتر. وگرنه آنها هم مثل هر كشور دیگری هم باهوش دارند و هم كندذهن؛ آنقدر كه گاهی در جلسات دانشگاه میگویم برخی دانشجویان چگونه دانشگاه قبول شدهاند.
تا اینجای صحبتها حرفهایتان تقریبا منطبق بر تصور افسانهای ایرانیها از ژاپن است؛ تصوراتی كه در فضای مجازی هم زیاد دربارهاش میخوانیم، اما چند وقت پیش نامهای دست به دست میچرخید كه میگفتند متعلق به یك دختر ژاپنی است و به آداب و رسوم و نظمهای دست و پاگیر ژاپن كه خلاقیت را محدود میكند، انتقاد كرده است. چنین چیزی در ژاپن وجود دارد؟
بله. من این موارد را كاملا تایید میكنم. این نكات به خصوص در شیوه آموزشیشان دیده میشود. شیوه تدریسشان كاملا یكطرفه است و حتی اگر شاگرد چیزی را بهتر از معلم بداند، باید سكوت كند. من همیشه ابتدای كلاسهایم تاكید میكنم شیوهام با ژاپنیها فرق دارد. در واقع در نظام آموزشی این كشور دانشجویان تفكر انتقادی را یاد نمیگیرند و این موضوع در تمام ابعاد در جامعه دیده میشود. البته این روزها به نتیجه رسیدهاند كه این رویه باید تغییر كند و در حال تلاش هم هستند.
زندگی كردن در فرهنگ ژاپنی قطعا سختیهایی دارد و ایرادهایی. نمیشود همه چیز اینقدر خوب باشد. اشتباه میكنم؟
نه. با تاكید بر تمام خوبیهایی كه گفتم باید بدیها را هم گفت. ژاپنیها خیلی سرد هستند، مثلا ما امروز تازه با هم آشنا شدیم اما نشستیم، حرف میزنیم و میخندیم، اما با ژاپنیها به ندرت میشود رابطه صمیمی برقرار كرد. همكار، همسایه، رفیق كم پیدا میشود. من چهار سال در یك دانشگاه و بعد از آن 26 سال است كه در یك دانشگاه تدریس میكنم و در میان مردم ژاپن فقط یك دوست دارم كه تازه آن هم نیمهدوست است. با هم گاهی بیرون میرویم و حرف میزنیم ولی او هم در یك محدودهای است و دوستیمان شبیه آنچه ما ایرانیها یا مردم آمریكا دارند، نیست.
چهار سال اول را در كیوتو بودم، شهری كه 1200 سال پایتخت ژاپن بوده و میشود گفت ژاپنیترین مردم این كشور در آن زندگی میكنند. مردم این شهر آنقدر بسته هستند كه حد ندارد. اگر بخواهم یك فرد اهل كیوتو را توضیح بدهم باید اینطور بگویم؛ فرض كنید یكی یك ماسكی میزند، نمیدانید كیست، ماسك را برمیدارید و میشناسیدش. در كیوتو ماسك را برداری ماسك دیگری هست و مدام ماسكهای دیگر... به هیچ جا نمیرسی و ماسكها تمام نمیشود.
فقط با خارجیها اینطور هستند؟
با خودشان هم همینطور هستند، اما خارجیها نمیتوانند این موضوع را درك كنند. یك دوست آمریكاییام در كیوتو میگفت یكی از دوستان ژاپنی گفته هر وقت توانستی بیا خانه من، هر شب هستم. وقتی این آقا به خانه دوست ژاپنی رفته او حیرتزده شده است، چون یك ژاپنی میداند كه هرگز نباید چنین كاری بكند.
یعنی سیستم تعارف كردن ما ایرانیها را از نوع وارونهاش دارند.
اینكه چیزی نیست. در ایران وقتی مهمان میآید بلافاصله برایش چای میآوریم و از او پذیرایی میكنیم. در كیوتو میزبان نهتنها چیزی برای پذیرایی نمیآورد، بلكه وقتی چای میآورد مهمان میفهمد كه باید چای را بنوشد و سریع برود. حالا فكر كنید یك ایرانی در این شرایط چای ببیند فكر میكند مهمانی شروع شده و بهقول ما چای دوم و... ژاپنیها سرد و سخت هستند. هر قدر روحیات مردم آمریكا به ایرانیها نزدیك است و حرفها و جوكها و موضوعات مشترك برای حرف و خنده دارند، به همان میزان از ژاپنیها و فرهنگشان دور هستند. من در ژاپن چند دوست آمریكایی دارم و با اینها میرویم بیرون مدام میگوییم و میخندیم. چون ژاپنیها فرهنگ دیگری دارند و روابط ما برایشان قابل درك نیست. میتوانم بگویم ژاپن در روابط انسانی خشك و بیرونق است. خبری از خوشی و احساسات نیست. آنقدر كه وقتی 15 سال پیش از همسر ژاپنیام جدا شدم، دیگر فرزندانم را ندیدهام.
شما هم برای دیدنشان نرفتید؟
اگر بخواهند خودشان میآیند. وقتی آنها نخواهند من چه كنم. بزرگ هستند و میتوانند اگر بخواهند مرا ببینند.