داستان  جان بلاك و پدر او  كه در آسمان‌ها بود

داستان جان بلاك و پدر او كه در آسمان‌ها بود

 در زمان‌های قدیم در ایالت سن‌خوزه، مرد فقیری به‌نام جان بلاك زندگی می‌كرد كه از مال دنیا هیچ نداشت و به‌طور فلاكت‌بار به ادامه حیات می‌پرداخت. او هر روز غلامان و ملازمان فرماندار ایالتی را مشاهده می‌كرد كه لباس‌های زربفت و مجلسی می‌پوشیدند و برای انجام كارهای ایالتی به این‌سو و آن‌سوی شهر می‌رفتند و همواره از این بابت كه خودش لباس‌های كهنه و مندرس داشت و در آلونكی محقر زندگی می‌كرد، در رنج و حسرت بود. یك‌روز كه از فقر و تنگدستی طاقتش طاق شده بود به كلیسای سن‌خوزه رفت و شمعی برداشت و به پدر روحانی گفت: ای پدر ما كه در آسمان‌هایی، واقعا شرمنده‌ام، اما بنده‌نوازی را از فرماندار ایالتی یاد بگیر. این غلامان بنده اویند و وضع‌شان این‌طور، ما بنده شماییم و وضع‌مان این‌طور. پوففف. شمعی روشن كرد و در محل مربوط گذاشت و رفت تا به ادامه زندگی فلاكت‌بار خود بپردازد.
چندی بعد، فرماندار ایالتی بر اثر برخی سوءتفاهمات سیاسی و امنیتی بركنار و متواری شد و مأموران دادگاه‌های فدرال، غلامان و ملازمان فرماندار را دستگیر كردند و مورد شكنجه قرار دادند تا هرآنچه در مورد فرماندار، روابط و تعاملات او و محل اختفای او می‌دانند بر زبان بیاورند. غلامان و ملازمان فرماندار سخت‌ترین شكنجه‌های روحی و جسمی را تحمل كردند، اما سخنی نگفتند. تنی چند از آنان نیز زیر شكنجه جان باختند. جان بلاك كه اخبار مربوط را در كانال‌های خبری می‌خواند و دنبال می‌كرد، شبی پس از آن‌كه به خواب رفت، در خواب پدر روحانی پدر روحانی را دید. پدر روحانی در خواب به جان بلاك گفت: دیدی اینها چه غلامان و برده‌های وفاداری هستند؟ شما هیچ‌وقت در برابر پدر خود این‌طور بوده‌ای كه حالا توقع داری پدر تو با تو آن‌طور رفتار كند كه ارباب اینها با اینها می‌كرد؟ جان بلاك كه شرمنده و سرافكنده شده بود گفت: بلی درست می‌فرمایید، ولی آیا درست است شما خودتان را با فرماندار مقایسه می‌كنید؟ توقع ما از شما به‌عنوان پدر روحانی بیشتر از این حرف‌هاست. در این هنگام پدر روحانی نقاب از چهره برگرفت و جان بلاك متوجه شد او خدا نیست، بلكه شیطان است كه در قالب پدر روحانی به خواب او آمده است. پس با هر زحمت و مشقتی بود از خواب بیدار شد و در بیداری از پدر كه در آسمان‌ها بود پوزش طلبید و از این‌كه در كلیسا چنان سخنانی بر زبان رانده بود، عذرخواهی كرد و به ادامه زندگی فلاكت‌بار خود مشغول شد.