در گفتوگو با برادر شهیدی كه مزارش بعد از طرح یكسانسازی گلزار شهدا دوباره به حالت اول برگرداننده شد
مزارهایی كه موزهاند
تصور همه ما از گلزار شهدای شهرمان، جایی شبیه موزه است: فضای سرسبزی كه طراوت، حماسه، فرهنگ و تاریخ را با هم دارد و شبیه آرامستان بقیه درگذشتگان نیست. حجله بالای سر هر شهید پر از عكسها و جزئیات دیدنی از وسایل شخصی اوست كه مادر یا خانواده شهید بادقت و ظرافت آنها را انتخاب كرده است؛ شعر و حجاریهای متفاوت روی سنگ هر مزار هم برای خودش حكایتی دارد. حالا اما یكسان سازی مزار شهدا حال و هوای گلزارها را عوض كرده است. این قانون از سال84 برای ترمیم و اصلاح فضای گلزارها شروع شد، اما بعد از سالها هنوز در درستی این حركت حرف وحدیثهای زیادی وجود داشت. یك نمونه، قطعه 44 بهشت زهرا(س) یا همان قطعه سپید معروف است: سنگهای یك رنگ، هماهنگ و بدون تاریخ برای شهدای گمنام. اما دهم بهمن امسال بود كه رهبر انقلاب در حاشیه زیارت گلزار شهدای تهران روی نكته مهمی تاكید كردند: یكی از كارهای بدی كه بعضی از مدیران گلزارهای شهدا انجام میدهند، این كار غلط یكسانسازی قبور شهداست. این حرف دوباره خطر نابودی این موزههای جذاب را سر زبانها انداخت. چند هفته بعد از این جمله رهبر معظم انقلاب، عكسی از مزار یك شهید 19ساله اهل خرم آباد به نام علیعباس حسینپور منتشر شده كه برادر او تلاش كرده مزار شهیدش را تاحدی به شكل قبل از یكسانسازی برگرداند. به همین بهانه پای حرفهای علیاصغر حسین پور نشستهایم:
راه بیندازید!
علیاصغر حسین پور 49 ساله و كارمند بنیاد شهید است. میگوید سالهای دفاع مقدس هفت برادر بودهاند و او سه سال از شهید علی عباس كوچكتر بوده است. آن سالها جز برادر آخری كه سن و سالی نداشت، همه این شش پسر در جبهههای جنگ حضور داشتهاند: علی عباس گل سرسبد خانواده و ما برادرها بود. همه دوستش داشتیم. او هم درسخوان بود، هم نایب قهرمان دو و میدانی كشور. بعدها هم دانشجوی الهیات و معارف اسلامی دانشگاه رضوی مشهد بود و هم در حوزه علمیه نواب مشهد درس طلبگی میخواند.
شهید علی عباس قبل از رفتن به دانشگاه مدرس عضو عقیدتی بسیج سپاه بود. دوران دبیرستان هم مسؤولیت انجمن اسلامی دبیرستانهای استان را به عهده داشت. قبل از دانشگاه یك بار به جبهه میرود و از ناحیه پا مجروح میشود. زمانی كه غواص خطشكن عملیات لشكر 5نصر بود، تماس میگیرد و میگوید من در منطقه جنگی هستم، به پدرم بگویید راضی باشد. چون هربار كه با مجروحیت برمیگشت پدر میپرسید تو رفتی دانشگاه یا رفتی جبهه و جنگ؟! علیعباس هم به شوخی میگفت آنقدر میروم و مجروح میآیم كه شما یك عصا فروشی اینجا راه بیندازید! حسینپور میگوید: پدرم راضی نبود. به علی عباس میگفت بقیه برادرهایت كه جبهه هستند، تو درست را بخوان. او همین كه متوجه شد هنوز دل پدرم راضی نیست، از منطقه آمد خرم آباد و از شب تا صبح با پدر صحبت كرد. چون پدرم ایشان را خیلی دوست داشت درنهایت گفت سپردمت به آقا امام حسین(ع). آنجا آنقدر شهید خوشحال میشود كه همه همسایههای ما دیدند او از در خانه تا سر خیابان از شوقش میدود. علی عباس ارادت زیادی به امام رضا(ع) داشت و به روایت دوستانش از اتاقی در طبقه دوم خوابگاه كه پنجرهاش رو به حرم بود با امام راز و نیاز میكرد: قبل از شهادت 40روز روزه میگیرد و در یك یادداشت قبل از اعزام آخر مینویسد ای كاش یك بار دیگر امام رضا(ع) را زیارت كنم. جالب اینكه چون از طرف مشهد اعزام شده بود، پیكر ایشان به جای خرم آباد مجدد میرود مشهد و بعد از طواف در حرم با چند روز تأخیر به خرم آباد برمیگردد.
قصه بیتكرار پدرها و پسرها
۲۳ بهمن سال 1364 تاریخ شهادت علی عباس در فاو است: برادرم همراه دوستانش مدتها برای غواصی تمرین كرده و خطرات رودخانه اروند، كه رودخانهای وحشی بود را به جان خریده بودند. عملیات والفجر 8 شب اول و دوم با موفقیت انجام میشود. اما یك وقت كه علی عباس در منطقه در حال وضو گرفتن بود هواپیماهای دشمن آنجا را بمباران میكنند. او هم تركش میخورد و هم بمب شیمیایی. تركش گلویش را شكافته بود. به گفته دوستانش تا لحظه شهادت كه او را عقب بیاورند ذكر یازهرا میگفت، چون ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت. حسینپور زمان شهادت برادر در كردستان بود: من را به بهانههای مختلف فرستادند خانه تا كم كم خبر را بشنوم. من هم از او كوچكتر بودم و هم خیلی دوستش داشتم، اما چون خودم در جبهه بودم و شهادت دوستانم را دیده بودم، قصه شهادت كمی برایم راحتتر شده بود. همان زمان از سپاه آمدند كه به پدر خبر شهادت را بدهند و حتی آمبولانس آوردند كه نكند حال پدر بد شود. اما موقعی كه به او خبر را دادند ایشان اولین جملهای كه گفت این بود: «فدای امام حسین(ع)» ما بعدها كه خودمان بچهدار شدیم، فهمیدیم یك پدر چه میكشد كه شش فرزندش در منطقه جنگی باشد و هر لحظه را با انتظار یك خبر تلخ بگذراند. خیلی دل میخواهد و آن زمان پدرها شهامت زیادی داشتند. برادر شهید، خواندن كتاب «مسافر ملكوت» را به ما پیشنهاد میكند كه انتشارات شهید ابراهیم هادی آن را برای معرفی شهید علی عباس حسین پور منتشر كرده است.
رهبری كه هشدار دادند، دلگرم شدیم
برادر شهید عباسعلی میگوید سالها در فكر تغییر مزار او به همان شكل قبل بودهاند: ما هر تحویل سال را در گلزار شهدا میگذرانیم. خیلی از خانوادههای دیگر هم میآیند ولی آنجا حال خوب سابق را ندارد. همه ما از بودن در فضای سبز لذت میبریم. گلزار هم به همین شكل بود، اما حالا خشك و خالی شده است. اصلا به خاطر همین ساماندهی، رفت و آمد مردم هم كمتر شده است.
او میگوید: امام و رهبری بارها از حفظ احترام مزارشهدا گفتهاند. امام گفتهاند مزار پاك شهداست كه تاابد زیارتگاه و دارالشفای آزادگان خواهد بود، اما امروز این مزار برای ما نشانهای از زیارتگاه ندارد. بعد از اینكه رهبر عزیزمان از غلط بودن ساماندهی گلزار شهدا گفتند، ما برای تغییر اقدام كردیم. من اعتقاد به این كار داشتم اما خواستم قوانین را رعایت كردهباشم. حالا امر رهبر از هر صحبتی قابل تاییدتر است. البته در این مسیر با آنها مخالفتهایی هم میشود اما حسینپور تاكید میكند مخالفت با گذاشتن یك ویترین و قاب در برابر این حجم از یكسانسازی نادرست، قابل قبول نیست و میگوید: ویترین را همین یك هفته پیش و به بهانه سالگرد خاكسپاری شهید گذاشتیم. خیلی از خانوادهها هر هفته قاب عكس را میآورند و میبرند. اما ویترین كه باشد عكس همیشه اینجاست. ببینید، عكس خیلی مهم است. همین ما همرزمها وقتی به قاب عكسی در گلزار میرسیم خاطراتمان زنده میشود كه این عكس را یادت هست؟! برای چه زمانی بود؟ به همین شكل یاد شهید هم زنده میشود، ولی با این قضایا گلزار مثل یك قبرستان ساده و بیروح شده است.
میگوید روز نصب ویترین، هم همرزمهای شهدا حضور داشتهاند و هم جوانترها و ادامه میدهد: اتفاقا آنجا یك خانواده شهید گفتند ما هم میخواهیم اینكار را انجام بدهیم. به نظرم این دست اتفاقات باعث میشود مسؤولان در یكسان سازی، نظر مردم و كارشناسان را هم در نظر بگیرند. در مردم هم دل و جراتی ایجاد میكند كه در مكانهای همسانسازی شده، تغییراتی ایجاد كنند.
خداحافظی با خاطرات خوش سنگها
حسینپور میگوید از سال 84 كه بنیاد شهید و بنیاد جانبازان با هم ادغام شدند، طرحی به نام ساماندهی گلزار شهدا مطرح شد. این طرح در همه استانها لازمالاجرا بود، ولی متولیان گلزار خیلی از استانها مثل تهران آن را به طور كامل نپذیرفتند: «ماهیت ساماندهی خوب بود. مثلا در خرم آباد به دلیل كوهستانی بودن، قبور شیب تندی داشتند. مسؤولان به ما میگفتند والدین شهدا با این شیب نمیتوانند راه بروند. به همین خاطر اینجا سكو زدند ولی رفت و آمد حتی سختتر شد!
البته این تغییرات بدون اطلاع خانوادهها نبود. تا دو سه سال خانوادهها در برابر این اتفاق مقاومت میكنند اما متولیان یكسانسازی با دعوت خانوادهها به چند برنامه توجیهی و همایش، آنها را تاحدی قانع میكنند: هر چند مردم مثلا این شرط را گذاشتند كه سنگها خراب نشود و حجلهها تغییر نكند اما آنطور كه قرار بود، نشد. خیلی از سنگها كه خانوادهها از ابتدای شهادت فرزندشان با آن خاطرهها داشتند، سنگ را تمیز كرده و با آن درد و دل كرده بودند، از بین رفت و زیرخاكها ماند. خیلی از خانوادهها دوست داشتند این سنگ را یادگاری نگه دارند ولی فقط تعدادی موفق به اینكار شدند.
خیلی از قبور به دلیل بی توجهی كارگر و پیمانكار جابهجا شده بود. در ضمن چون میخواستند نقش و نگار و متن سنگها هم یكدست باشد، سنگها را از شهر دیگری میگرفتند. این سنگ میرفت شهرهای دیگر و یك وقت میدیدی اسمها جابهجا شده! یا تاریخ تولد یا شهادت تغییر كرده. كه با شناسایی خود خانوادهها این وضعیت درست شد. حجله بالای مزارشهید و قاب عكس داخل آن از مهمترین تفاوتهای گلزار شهدا با دیگر آرامستانهاست: آن زمان قاب عكس بود و حضور در گلزار حس و حال خوبی داشت، اما الان همه جا یكدست شده است. یكی از دوستان تعبیر خوبی داشت. میگفت این مزارها مثل گورستان سربازان جنگهای جهانی میشود؛ در كشورهایی كه اعتقادی به ایثار و شهادت ندارند. یعنی زمینی با تعدادی كشته و سنگهای صافی در زمین.
فضای سبز گلزار هم به واسطه بخشی از مسیر یكسان سازی قطعه از بین میرود: برای درست كردن سكوها ریشه درختها را خرد كردند و بدتر این بود كه ساخت و ساز با بنیاد شهید بود و بعد از آن، حفظ و نگهداری با شهرداری. به این شكل كه اگر اینجا مراسمی باشد، ماشینهای آتشنشانی میآیند گلزار را تمیز میكنند و میروند. آن هم همان قطعههای جلو كه برای ماشین راه دارد. ارتباط با سكوهای بالا قطع شد. چون آب به درختان سكوی بالاتر نمیرسد همان تعداد باقیمانده درختان هم خشك شدند. قدیم تر باند و بلندگویی بود كه مثلا تحویل سال از آن دعا و مداحی پخش میشد، اما حالا نه.