نقشه ناکام نارفیق
نجات مرد افغان از اعماق چاه، در جدال سه روزه با مرگ؛ خاطره یكی از كارآگاهان جنایی پایتخت است. مرد امانتداری كه باربری میكرد و به خاطر سه میلیون تومان پولی كه داشت، نقشه قتلش كشیده شد. عامل این حادثه، با چاقو به حفیظ حمله كرد و بعد از اینكه گلو و شكمش را پاره كرد، او را در چاه انداخت.
یك روز در اداره مشغول رسیدگی به پروندهها بودیم كه پروندهای درباره ناپدید شدن مرد میانسالی ارجاع شد.
آن طور كه در اظهارات اولیه آمده بود كارگر باربری به نام حفیظ ناپدید شده بود و كسی از او خبری نداشت. به همراه یكی از همكاران به بازاری رفتیم كه حفیظ در آنجا مشغول بهكار بود و باربری میكرد.
حفیظ، كارگر افغان 50 سالهای بود كه زندگی اش را با باربری میگذراند و همه كسبه بازار نیز از او راضی بودند و قبولش داشتند. تحقیقات نشان میداد حفیظ از روز گذشته به صورت مرموزی ناپدید شده و كسی او را ندیده بود. تحقیق برای یافتن مرد میانسال آغاز و در بررسیهای صورت گرفته مشخص شد حفیظ كسی را در ایران ندارد و مدت هاست كه به تنهایی در بازار زندگی میكند.
در بررسیهایی كه صورت گرفت مشخص شد حفیظ سه میلیون تومان پول داشته و تمامی این پولها را با خود همراه داشته است. حفیظ دوست صمیمیای به نام مراد داشت و ما برای تحقیقات سراغ او رفتیم.
نخستین مظنون
در تحقیقات صورت گرفته از مراد به نتیجه نرسیدیم و بررسیها ادامه داشت تا اینكه یكی از اهالی بازار در تحقیقات گفت: «حفیظ با آنكه ایرانی نبود اما مرد خوبی بود و امین اهالی بازار بود. ما اموال و دارایی هایمان را میدادیم دست حفیظ تا آنها را جا به جا كند. مطمئنم كه مراد میداند او كجاست چون آخرین بار حفیظ را همراه مراد دیدم.»
جدال با مرگ
تحقیقات برای یافتن مرد میانسال ادامه داشت و از آنجا كه هیچ رد و سرنخی از حفیظ بهدست نیامد، احتمال داده میشد كه او قربانی جنایتی با انگیزه مالی شده است. بررسیها در این رابطه ادامه داشت تا اینكه اتفاق تازهای رخ داد. سه روز بعد از حادثه مرد چوپانی با پلیس تماس گرفت و از پیدا شدن مرد افغانستانی داخل چاهی در خارج از شهر تهران خبر داد.
باتوجه به آنكه مشخصات مرد داخل چاه شباهت زیادی با حفیظ داشت همراه اكیپپی از ماموران راهی محل حادثه كه چاهی در خارج از شهر بود، شدیم. زمانی كه به محل رسیدیم ماموران آتشنشانی و امداد در حال بیرون آوردن مرد افغانستانی بودند.
نجات از اعماق چاه
با تلاش ماموران آتشنشانی بعد از دقایقی مرد میانسال روی برانكارد از چاه بیرون آورده شد. حفیظ مرد ناپدید شده بود كه از ناحیه گردن و شكم آسیب دیده بود.
پس از بهبود نسبی؛ حفیظ در رابطه با حادثه گفت: سه روز قبل مراد سراغم آمد و گفت حمل باری را سراغ دارد. میگفت بار خارج از تهران است و صاحب این محموله پول خوبی میدهد. با این بهانه كه معامله خوبی دارد از من خواست پولهایم را هم با خودم بیاورم. با مراد به اینجا آمدیم و او در فرصتی مناسب با چوب از پشت سر به من ضربه زد.
او ادامه داد: بعد از آن هم با چاقو به من حمله كرد و گلو و شكمم پاره شد.
بعد هم مرا داخل چاه انداخت. خون از گلو و شكمم میآمد و تنها كاری كه میتوانستم انجام دهم جلوگیری از خونریزی بود. اما چیزی نداشتم كه بتوانم با آن جلوی خونریزی را بگیرم به همین دلیل با یك دستم روی گلویم را گرفتم و با دست دیگرم شكمم را بستم.روز سوم و در نهایت ناامیدی صدایی شنیدم، خوب كه دقت كردم متوجه شدم كه صدای مرد چوپانی است كه گوسفندانش را برای چرا به آن اطراف آورده است. هر چه توان در بدنم مانده بود جمع كردم و با تمام وجود فریاد زدم. هر چند فریاد من تنها نالهای بود كه از ته گلویم به گوش میرسید اما با نالههای من مرد چوپان با خبر شد و نجات پیدا كردم.»
مردی كه گلو و شكمش كاملا پاره شده بود سه شبانه روز در اعماق چاه، بدون آب و غذا و با گرمای جان فرسای تابستان زنده مانده بود. او به خاطر حادثهای كه برایش رخ داده بود دیگر نتوانست حرف بزند.
اعتراف به قتل
با پیدا شدن حفیظ در آن وضعیت و صحبت هایش درخصوص كاری كه صمیمی ترین دوستش در حق او انجام داده بود، مراد بازداشت شد. از ابتدا ما به او به عنوان مظنون پرونده مشكوك بودیم و مداركی هم علیه او در دست بود اما كامل نبود. حتی مراد هم باور نمیكرد حفیظ با آن وضعیت زنده مانده باشد.
او گفت: حفیظ مرد تنهایی بود و به من اعتماد زیادی داشت. هر وقت او از پول هایش صحبت میكرد من وسوسه میشدم تا آنها را به دست آورم و برای خودم تجارتی راه اندازی كنم. به همین دلیل روز حادثه او را به بهانهای به خارج از شهر كشاندم و بعد از زدن ضربه به سرش، گلو و شكمش را زخمی كردم و او را داخل چاه انداختم تا جسدش هرگز پیدا نشود. غافل از اینكه حفیظ از ضربات چاقوی من جان سالم بهدر برد و ماجرا لو رفت. با اعتراف مرد میانسال او به اتهام شروع به قتل بازداشت شد و به صحنهسازی جنایتی پرداخت كه با نجات قربانی پرونده به سرانجام نرسید. با اعتراف مراد، سه میلیون پولی كه از حفیظ به سرقت رفته بود نیز كشف و به او تحویل داده شد.
آن طور كه در اظهارات اولیه آمده بود كارگر باربری به نام حفیظ ناپدید شده بود و كسی از او خبری نداشت. به همراه یكی از همكاران به بازاری رفتیم كه حفیظ در آنجا مشغول بهكار بود و باربری میكرد.
حفیظ، كارگر افغان 50 سالهای بود كه زندگی اش را با باربری میگذراند و همه كسبه بازار نیز از او راضی بودند و قبولش داشتند. تحقیقات نشان میداد حفیظ از روز گذشته به صورت مرموزی ناپدید شده و كسی او را ندیده بود. تحقیق برای یافتن مرد میانسال آغاز و در بررسیهای صورت گرفته مشخص شد حفیظ كسی را در ایران ندارد و مدت هاست كه به تنهایی در بازار زندگی میكند.
در بررسیهایی كه صورت گرفت مشخص شد حفیظ سه میلیون تومان پول داشته و تمامی این پولها را با خود همراه داشته است. حفیظ دوست صمیمیای به نام مراد داشت و ما برای تحقیقات سراغ او رفتیم.
نخستین مظنون
در تحقیقات صورت گرفته از مراد به نتیجه نرسیدیم و بررسیها ادامه داشت تا اینكه یكی از اهالی بازار در تحقیقات گفت: «حفیظ با آنكه ایرانی نبود اما مرد خوبی بود و امین اهالی بازار بود. ما اموال و دارایی هایمان را میدادیم دست حفیظ تا آنها را جا به جا كند. مطمئنم كه مراد میداند او كجاست چون آخرین بار حفیظ را همراه مراد دیدم.»
جدال با مرگ
تحقیقات برای یافتن مرد میانسال ادامه داشت و از آنجا كه هیچ رد و سرنخی از حفیظ بهدست نیامد، احتمال داده میشد كه او قربانی جنایتی با انگیزه مالی شده است. بررسیها در این رابطه ادامه داشت تا اینكه اتفاق تازهای رخ داد. سه روز بعد از حادثه مرد چوپانی با پلیس تماس گرفت و از پیدا شدن مرد افغانستانی داخل چاهی در خارج از شهر تهران خبر داد.
باتوجه به آنكه مشخصات مرد داخل چاه شباهت زیادی با حفیظ داشت همراه اكیپپی از ماموران راهی محل حادثه كه چاهی در خارج از شهر بود، شدیم. زمانی كه به محل رسیدیم ماموران آتشنشانی و امداد در حال بیرون آوردن مرد افغانستانی بودند.
نجات از اعماق چاه
با تلاش ماموران آتشنشانی بعد از دقایقی مرد میانسال روی برانكارد از چاه بیرون آورده شد. حفیظ مرد ناپدید شده بود كه از ناحیه گردن و شكم آسیب دیده بود.
پس از بهبود نسبی؛ حفیظ در رابطه با حادثه گفت: سه روز قبل مراد سراغم آمد و گفت حمل باری را سراغ دارد. میگفت بار خارج از تهران است و صاحب این محموله پول خوبی میدهد. با این بهانه كه معامله خوبی دارد از من خواست پولهایم را هم با خودم بیاورم. با مراد به اینجا آمدیم و او در فرصتی مناسب با چوب از پشت سر به من ضربه زد.
او ادامه داد: بعد از آن هم با چاقو به من حمله كرد و گلو و شكمم پاره شد.
بعد هم مرا داخل چاه انداخت. خون از گلو و شكمم میآمد و تنها كاری كه میتوانستم انجام دهم جلوگیری از خونریزی بود. اما چیزی نداشتم كه بتوانم با آن جلوی خونریزی را بگیرم به همین دلیل با یك دستم روی گلویم را گرفتم و با دست دیگرم شكمم را بستم.روز سوم و در نهایت ناامیدی صدایی شنیدم، خوب كه دقت كردم متوجه شدم كه صدای مرد چوپانی است كه گوسفندانش را برای چرا به آن اطراف آورده است. هر چه توان در بدنم مانده بود جمع كردم و با تمام وجود فریاد زدم. هر چند فریاد من تنها نالهای بود كه از ته گلویم به گوش میرسید اما با نالههای من مرد چوپان با خبر شد و نجات پیدا كردم.»
مردی كه گلو و شكمش كاملا پاره شده بود سه شبانه روز در اعماق چاه، بدون آب و غذا و با گرمای جان فرسای تابستان زنده مانده بود. او به خاطر حادثهای كه برایش رخ داده بود دیگر نتوانست حرف بزند.
اعتراف به قتل
با پیدا شدن حفیظ در آن وضعیت و صحبت هایش درخصوص كاری كه صمیمی ترین دوستش در حق او انجام داده بود، مراد بازداشت شد. از ابتدا ما به او به عنوان مظنون پرونده مشكوك بودیم و مداركی هم علیه او در دست بود اما كامل نبود. حتی مراد هم باور نمیكرد حفیظ با آن وضعیت زنده مانده باشد.
او گفت: حفیظ مرد تنهایی بود و به من اعتماد زیادی داشت. هر وقت او از پول هایش صحبت میكرد من وسوسه میشدم تا آنها را به دست آورم و برای خودم تجارتی راه اندازی كنم. به همین دلیل روز حادثه او را به بهانهای به خارج از شهر كشاندم و بعد از زدن ضربه به سرش، گلو و شكمش را زخمی كردم و او را داخل چاه انداختم تا جسدش هرگز پیدا نشود. غافل از اینكه حفیظ از ضربات چاقوی من جان سالم بهدر برد و ماجرا لو رفت. با اعتراف مرد میانسال او به اتهام شروع به قتل بازداشت شد و به صحنهسازی جنایتی پرداخت كه با نجات قربانی پرونده به سرانجام نرسید. با اعتراف مراد، سه میلیون پولی كه از حفیظ به سرقت رفته بود نیز كشف و به او تحویل داده شد.