اوسنه  گوهرشاد

دیروز هشتادوچهارمین سالروز تحصن در مسجدگوهرشاد بود؛ رمان «اوسنه گوهرشاد» سعید تشکری هم سفری است با کالسکه زمان به آن روز

اوسنه گوهرشاد

از این‌جا که نگاه می‌کنید شاید بسیاری از بن‌مایه‌های روایی تقویم تاریخ، به نظرتان پیش پا افتاده به نظر برسد. مثلا شاید از امروز که پانزدهم تیرماه هزاروسیصدونودهشت شمسی است بخواهید بروید به دقیقا هشتادوچهارسال و یک روز پیش تا ببینید آن روز در چهاردهم تیرماه هزاروسیصدوچهارده در مسجد گوهرشاد مشهد چه گذشت؛ و ببینید که ظاهرا کل آن غائله به خاطر کلاه‌شاپو به راه افتاده است. بعد فکر کنید به این‌که چرا باید خون دوهزارنفر را به خاطر این کلاه وارداتی به زمین ریخت؟ بله! شاید درست فکر می‌کنید. به هر حال وقتی مسیر مدرنیزاسیون مملکت از برداشتن چادر از سر زنان و گذاشتن کلاه بر سر مردان بگذرد، ماجرا همین‌قدر هم مسخره به نظر می‌رسد خب. اما آن سوی ماجرا، نه‌تنها مسخره نیست بلکه مبارزه‌ای رشادت‌مندانه است با این مسخرگی و پلشتی. لازم نیست بگوییم چون خودتان می‌دانید که واقعه مسجد گوهرشاد را که به قتل عام دو هزار نفر از متحصنین انجامید، اعتراض مردم به اجبارِ کلاه‌شاپوسرکردن از سوی رضا پهلوی بود که پدید آورد. او می‌خواست همان‌طور که به زور چادر از سر زنان برداشته بود، به ضرب چماق کلاه‌پهلوی را از سر ملت بردارد و کلاه‌شاپو سرشان بگذارد. خب، عده‌ای هم بودند که دوست نداشتند میرزابنویس نعل‌به‌نعلِ چنین دیکته کاهلانه‌ای باشند و جان‌شان را هم بر سر این باور گذاشتند وسط. آن‌ها آن روز برابر یکی از مظاهر کور دیکتاتوریِ به‌ظاهر مصلح ایستادند تا به آیندگان بیاموزند اگر امروز مقابل کلاه‌برسرگذاشتنِ اجباری نایستند، فردا باید مقابل تجویزهای دستوری گل‌درشت‌تری بایستند. دیروز، سالروز آغاز تحصن مردم مشهد در مسجد گوهرشاد بود. ما یاد رمانی افتادیم که اخیرا خوانده‌ بودیم؛ رمانی که دقیقا ناظر بر وقایع آن روز است و سعید تشکریِ نمایشنامه‌نویس و اهل ادبیات داستانی آن را کم‌تر از یک ماه پیش منتشر کرده است. رمان «اوسنه گوهرشاد». راستی اگر شما هم مثل ما که نمی‌دانستیم، نمی‌دانید «اوسنه» یعنی چه، باید بگوییم «اوسنه» در گویش خراسانی همان «افسانه» است. با ما به پستوهای افسانه‌ای بیایید که سعید تشکری همراه با زنی از قرن نهم هجری آن را ساخته است.

کالسکه زمان به جای ماشین زمان
رمان «اوسنه گوهرشاد» با این‌که کمتر از یک ماه است منتشر شده اما می‌توان آن را مهم‌ترین اثر هنر و ادبیات داستانی ایران درباره این واقعه تاریخی در نظر آورد. ماجرای رمان، بر اساس سفرهای معروف ادبیات داستانی جهان با ماشین زمان است. مثل سفری که شخصیت دوست‌داشتنی رمان تحسین‌شده «سلاخ‌خانه شماره پنج»، دوست داشت با ماشین زمان صورت بدهد؛ بیلی پیل گریم سرباز درگیر در جنگ جهانی دوم را می‌گوییم که اسیر آلمان‌ها شد و به سلاخ‌خانه‌ای در شهر درسدن پناه برد. یا مثل قهرمان رمان «ماشین زمان» هربرت جورج ولز که با وسیله‌ای مکانیکی به آینده‌ای نامعلوم سفر کرد و آن‌جا فهمید که بشریت به دو دسته تقسیم شده است. این‌جا اما سعید تشکری، شخصیت اول رمانش را که مثل خودش داستان‌نویس است، سوار این بار ماشین که نه کالسکه زمان می‌کند و به هرات پنج قرن پیش می‌برد تا او را در سفر گوهرشادبیگم به 500سال بعد همراهی کند. اما گوهرشاد کیست؟




گوهرشاد؛ عاشق هنر و ادبیات
گوهرشاد بیگم همان زنی است که سال 821 هجری قمری، مسجد گوهرشاد را در ضلع جنوبی حرم امام رضا (ع) بنا می‌کند و این بنا می‌شود یکی از شاهکارهای هنر معماری در قرن نهم. مسجد گوهرشاد، تنها سازه‌ای نیست که او اطراف حرم بنا کرده است. دو رواق «دارالحفاظ» و «دارالسیاده» هم کار اوست؛ همسر شاهرخ تیموری و زنی موثر در دربار تیموریان که طی رنسانسی فرهنگی، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در دربار غالب می‌کند.
حامی هنرمندان، فیلسوفان و شاعران است و تصور دربار را نسبت به هنر و ادبیات تغییر می‌دهد. آورده‌اند که عبدالرحمان جامی هم تحت حمایت او بوده است. شما هم اگر قرار بود به جایی از تاریخ سفر کنید و زنی را برای همراهی به جایی دیگر از تاریخ برگزینید، همین زن را انتخاب نمی‌کردید؟



فرق داستان سعید تشکری با داستان استیون کینگ چیست؟
اما چرا نویسنده رمان «اوسنه گوهرشاد» کاراکتر رمانش را سوار کالسکه می‌کند و به هرات پنج قرن پیش‌ می‌برد تا با گوهرشاد بیگم به مشهد بیایند؟ آنها قرار است طول پنج قرن را طی کنند تا از قرن نهم قمری به سال 1314 شمسی بیایند. یعنی مستقیم برسند سروقت تحصن مردم مشهد در مسجدی که حالا به نام گوهرشاد مزین شده است. او در واقع قرار است پانصدسال جلوتر بیاید تا ببیند رضا پهلوی چطور مردمی را که در مسجد او متحصن شده‌اند، به گلوله می‌بندد.
تا این‌جای کار شاید ماجرای این رمان شما را یاد مینی‌سریال آمریکایی «۱۱٫۲۲٫۶۳» انداخته باشد؛ مینی‌سریالی که چند سال پیش بر اساس رمان استیون کینگ با همین نام ساخته شد و ماجرای مردی را روایت می‌کرد که در طول تاریخ سفر می‌کرد تا برسد به روزی که جان اف کندی در تگزاس ترور شد. او می‌خواست از ترور کندی جلوگیری کند چون به او گفته بودند اگر کندی زنده بماند، تاریخ به شکل انسانی‌تری تغییر می‌کند و مثلا بنا به سیاست‌هایی که از کندی سراغ داشته‌ایم احتمالا دیگر آمریکا به ویتنام حمله نمی‌ کند. حالا نمی‌گوییم که چنین اتفاقی می‌افتد و اگر می‌افتد آمریکای امروز چه تغییری در این رمان و سریال می‌کند تا اگر ندیده‌اید، داستان را لو نداده باشیم. اما ماجرای کاری که سعید تشکری در رمان «اوسنه گوهرشاد» کرده، با «۱۱٫۲۲٫۶۳» فرق دارد و مهم‌ترین فرقش هم این است که او شخصیت‌هایش را سوار کالسکه زمان کرده تا برود و صرفا ببیند از نزدیک که آنجا چه پیش آمد. او نمی‌خواهد در تاریخ دست ببرد. نمی‌خواهد چیزی را تغییر بدهد. کار او، نظارت است و از همین رو خلاف آن سریال کارش به قضاوت تاریخ نمی‌افتد چندان.


بوم؛ بوطیقای گم‌شده ادبیات
حالا مدتی است حنای این حرف‌ها رنگی ندارد اما کدام اهل حرفه‌ای در ادبیات جهان است که نداند مسیر جهانی‌شدن ادبیات یک سرزمین از غنای ادبیات بومی آنجا می‌گذرد. آنها چه کار دارند که ما چگونه بوطیقای داستان‌نویسی آنها را کپی کرده‌ایم یا این کپی‌کاری ما از چه کیفیتی برخوردار بوده است؟ آنها طبعا می‌خواهند ببینند ما چه گفتمانی توانسته‌ایم به این ادبیات بیفزاییم؟
سعید تشکری از آنهاست که این حقیقت را به‌خوبی دریافته است. او همواره از جغرافیای خراسان می‌نویسد. حسام آبنوس همکار فرهیخته ما، گفت‌وگویی با او در خبرگزاری فارس صورت داده که در بخشی از این گفت‌وگوی مفصل، بحث به همین‌جاها می‌کشد. تشکری می‌گوید: «بعید می‌دانم نویسندگانی با خُلق‌وخوی من، خارج از جغرافیای هویتی و معرفتی خود، اصلاً بتوانند ایمن بمانند. نام مشهد یک تمدن عظیم است. زیستن در این شهر، به مفهوم یک توریست، هرگز نمی‌تواند جایی در رمان‌نویسی داشته باشد. این دوم‌نویسی و نه بومی‌نویسی، این اقلیم‌گرایی؛ یعنی ادامه‌داشتن در تمدن‌سازی هویت. سرمشقِ ساده‌ ما، زندگی همه نویسندگانِ تابعی از جغرافیاست. تاریخ لاف می‌زند، تیتر می‌دهد،‌ امّا جغرافیا بَدل این لاف است. فرهنگ با جغرافیا می‌آید و نویسنده کنشگر، این چندصدایی را می‌نویسد. این همان بوطیقای گم‌شده ماست. آرمان‌شهر و ایران‌شهر، دو مدخل روایت داستان و رمان هستند؛ اما قبلش تربیت است، بعدش کنش».