ناگفتههای ژینت، فرزند «محمد مسعود» از پدرش و روزگاری كه بر او رفته است
تودهایها به ایران خیانت کردند
گفتوگو با تنها فرزند بازمانده از محمد مسعود آن هم 73 سال پس از كشته شدنش، میتواند اتفاقی جذاب باشد. بهخصوص اگر دختر مسعود با شور و هیجانی بسیار از پدر سخن بگوید و این مقوله در زمره معدود موضوعاتی باشد كه او را بر سر ذوق آورد. بانو ژینت مسعود كه در پاریس اقامت دارد، در سنین كهن هم درپی یافتن مترجمی زبردست برای بازگردان آثار پدر به زبانهای خارجی است و باور دارد كه حرفهای او در هشت دهه قبل، هنوز تازه و شنیدنی است! با او درباره روزگار و احوال پدرش حرف زدیم تا سعی كنیم از مردی كه افسانههای زیادی در دورهای خاص پیرامون او، زیست و مرگش شكل گرفته است، تصویری شفافتر ارائه كنیم.
آخرین تصویر یا خاطرهای كه از پدرتان دارید، چیست؟
قاعدتا میدانید چهار سال بیشتر نداشتم كه پدرم را ترور كردند و فیالواقع از ایشان چیز زیادی یادم نیست. از سوی دیگر وضعیت من جوری نبود كه در خانواده و همزمان در كنار پدر و مادر باشم. پدر و مادرم به دلایلی از هم جدا شده بودند، بنابراین من پدرم را زیاد نمیدیدم. مرا در پانسیون ژاندارك گذاشته بودند و هفتهای یك بار، در روزهای یكشنبه، مادرم میآمد و مرا میگرفت و به دفتر پدرم میبرد. بنابراین این تصاویر، تنها چیزهایی هستند كه در ذهن من حك شدهاند و درعین حال برای من خاطره بسیار مبهم و دوری هستند.
مواردی كه به خاطر دارید كدامند؟
یادم هست كه مادر وقتی مرا به دفتر پدر میبرد، مرا روی میز كار او مینشاند. بعد پدر با من صحبت میكرد و من چون پانسیون ژاندارك میرفتم، تازه زبان فرانسه را یاد گرفته بودم و ایشان به فرانسوی از من سؤالاتی میپرسید. خاطراتی سیال و دور، مثل فیلمی كه آدم در قدیمها دیده باشد، یادم هست. در این سن 77 سالگی، دیگر هر چیزی هم كه یادم بوده، از یادم رفته! پیری است دیگر.
پدر و مادر چرا از هم جدا شده بودند؟
موقعیت پدر من جوری بود كه نمیتوانست مثل دیگران خانواده داشته باشد. همیشه هم به مادرم میگفت كه اگر تو و بچه در خانهام باشید، اگر یك وقت بریزند و بخواهند مرا بكشند، نمیتوانم فرار كنم، ولی وقتی زن و بچه در خانه نباشند میتوانم از یك جایی فرار كنم. از هم جدا بودند، ولی پدر همیشه مسؤولیت من و مادر را به عهده داشت. فعالان سیاسی و مبارز، همیشه همینطور هستند، نه چندان میتوانند خانواده داشته باشند و اگر هم داشته باشند، چندان میتوانند به آنها برسند.
مادرتان به ایشان علاقه داشت؟
این را باید از خودش میپرسیدید كه پنج سال دیر آمدید! مادرم پنج سال پیش فوت كرد.
در این باره به شما چه میگفت؟
هیچ وقت حرفی نمیزد. تفاوت سنیشان زیاد بود. مادرم همیشه میگفت حیف كه جوان بودم و نمیتوانستم به درستی او را درك كنم... همیشه این تأسف را داشت. همیشه میگفت پدرت خیلی بالاتر از من بود و بهتر از من فكر میكرد...
چند سال؟
فكر میكنم حدود 20 سال بود،خب این فاصله در عمده موارد مسالهساز است.
مادرتان دیگر ازدواج نكردند؟
نه، مادرم 24 سال داشتند كه پدرم را ترور كردند، من هم چهار ساله بودم. مادرم به خاطر اینكه پدرم آدم سرشناسی بود، در زندگی مشكلات فوقالعاده زیادی داشت. پدرم دشمن زیاد داشت، به همین دلیل مادرم در رفتارهایش خیلی احتیاط میكرد. من وكیلی داشتم كه خیلی به من رسید و اصلا قیمومیت مادرم را او گرفت، برای اینكه قیم من میخواست ملك و املاك پدرم را بفروشد و من چهار ساله را بردارد ببرد فرانسه، پولها را خرج كند و برگردد و مرا بدهد دست مادرم! مادرم شبانه این وكیل را پیدا كرد كه برایش قیمومیت موقت گرفت. البته قبل از آن، قیم اولیه من، دكتر مصدق بود. بعد از ترور پدرم، دولت انتخابش كرد، منتهی دكتر مصدق چندان اهل ریسك نبود و وقتی دید مشكلات زیادی برای من پیش آمده، استعفا داد و بعد از او قیمی داشتم كه میخواست این ملك را بالا بكشد! در زندگی من، داستانهای تراژیك زیاد پیش آمدهاند. نمیدانم داستان دختر دیگری را كه بعد از پدرم، ساسان نامی وكیل او شد و او را به عنوان دختر پدرم شناختند، میدانید یا نه؟ آن موقع آزمایش DNA هم كه نبود كه تشخیص بدهند كه آیا این خانم دختر پدر من هست یا نه و نصف ثروت پدرم را به او دادند!
شما معتقدید كه آن دختر قلابی بود یا واقعی بود؟
نمیدانم، ولی پدرم همیشه میگفت من به دلیل شرایط زندگی، چندان مایل و قادر به ازدواج نیستم، او اگر واقعا دختر من بود قبولش میكردم! دختر بزرگی بود. همراه مادرش پیش پدرم میآمد و میرفت و تا هفت سالگی شناسنامه نداشت. داستانش خیلی طولانی است.
شما بالاخره شك دارید یا مطمئن هستید كه خواهرتان نبود؟
این چیزی نیست كه من درباره آن بتوانم شك كنم یا مطمئن باشم، ولی شواهد و مدارك و اتفاقاتی كه در جوانی پدرم بوده، نشاندهنده این است كه او دخترش نبود، ولی به هر حال وارث شناخته شد. این نتیجه اجتماعاتی است كه در آن قانون درستی نیست و وضعیت مردم خوب نیست و چنین مسائلی پیش میآیند. ساسان نامی هم وكیل او بود. خیلی هم معروف بود و او وكالتش را قبول كرد. ایشان یك دختر 16- 15 ساله بود و ساسان او را برای پسرش گرفت. بعد كه وارث شناخته شد و نصف ثروت پدرم به او رسید، طلاق گرفت و مقدار زیادی از آن ارثیه را هم به پسر ساسان داد! داستان جالبی است.
اشاره كردید به قیمومیت اولیه دكتر مصدق. شما با او برخوردی داشتید و آیا خاطرهای از او دارید؟
من كوچك بودم كه قیم من شد، اما پس از مشاهده موانع و مشكلات كار، كناره گرفت! بعدها كه مشكلاتی برایش پیش آمد، با واسطه با او تماس داشتم، ولی هیچوقت حضورا او را ندیدم.
در برخی تاریخنگاریها، یك شایعه هم به نام شما نوشته شده. برخی گفتهاند كه در واپسین شب حیات سیدمصطفی كاشانی، شما او را دیدهاید. ماجرا از چه قرار بود؟
اشتباه در همین است. آن شبی كه آقای مصطفی كاشانی سكته و فوت كرد، پوران، یعنی همان به اصطلاح خواهر ناتنی من، پیش او بود! روزنامهها نوشتند كه دختر محمد مسعود، شب، پیش آقای مصطفی كاشانی بوده. این اتفاقا یكی از آن مسائلی است كه باید روشن بشود. من آن موقع 11، 12 سال بیشتر نداشتم .
یعنی همان خواهرخوانده ادعاییتان پیش او بوده؟
بله، پوران مسعود. فردای آن روز دایی مادرم پیش او آمد و گفت عكس ژینت را بده! عكس مرا برد و چاپ كردند! من هنوز روزنامهاش را دارم. نوشتند دختر محمد مسعود، ژینت است و 11، 12سال هم بیشتر ندارد و او پیش آقای مصطفی كاشانی نبوده، بلكه پوران مسعود بوده. من در آن دوره سنی نداشتم كه بتوانم از اینگونه آشناییها داشته باشم.
ماجرا واقعا چه بوده؟ شما خبر دارید كه در آن شب چه گذشته بود؟
چیزی كه بعدها من از دیگران شنیدم، این بود كه ایشان در آن شب سكته كرده بود. چندان درباره جنبههای سیاسی ماجرا اطلاعی ندارم.
دختر محمد مسعود بودن چه حال و هوایی دارد؟ اولین برخوردهایی كه جامعه، دوستان، همكلاسیها و مردم با شما میكردند چطور بود؟
خیلی خوب بود. وقتی به جایی میرفتم، واقعا برای من افتخارآمیز بود. همیشه وقتی مرا میشناختند، حتی پیرمردهای موسفید وقتی متوجه میشدند كه من دختر محمد مسعود هستم، جلوی پای من بلند میشدند و به من احترام میگذاشتند و میگفتند پدرت مرد بود! پدرم دشمنان زیادی هم داشت، اما دشمنانش در زمره كسانی بودند كه اعتبار اجتماعی نداشتند و نمیشد آنها را جزو آدمهای خوب حساب كرد.
شیرینترین خاطرات شما در برخورد با مردم و چهرههای شاخص سیاسی و اجتماعی چه بود؟ از رفتارهای مثبتی كه با شما كردند و به یادتان مانده برایمان بگویید.
از آغاز نوجوانی شاهد اینگونه محبتها بودهام. معلمهای مدرسه به خاطر پدرم، خیلی به من توجه میكردند. در جامعه، هر جا كه رفتم به من احترام میگذاشتند و واقعا نام نیك، بهترین ارثیهای است كه میتوان برای فرزند گذاشت. پدرم هم از نظر مالی، هم از منظر معنوی بهترین پدر دنیا بود.
از چه دورهای با افكار پدرتان آشنا شدید و اولین مقالهها و كتابهایی كه از ایشان خواندید، كدام بودند؟
من از بچگی تمام كتابهایش را خواندهام. هرگاه بعد از چند سال برای چندمین بار آنها را خواندهام، هر بار برایم جالبتر از دفعه پیش بوده است. از 15 سال پیش كتابهایش را تجدید چاپ كردهام، ولی تبلیغات درست و حسابیای دربارهشان نشده كه فروش خوبی داشته باشد. تعداد زیادی را هنوز پیش خودم دارم كه اغلب به دوستان میدهم. بخشی از آنها را هم با خودم به فرانسه آوردهام. 30، 40 سال بود در اینجا دنبال یك مترجم خوب میگشتم تا آثار پدرم را ترجمه كند كه خدا را شكر پیدا كردم. آقای كریستف بالری، استاد زبان فارسی در دانشگاه سوربن بوده است. اولین كتاب پدرم، یعنی «گلهایی كه در جهنم میروید» را به فرانسه ترجمه كرده كه واقعا هم عالی ترجمه كرده، در حالی كه نگارش آنها متعلق به 70 سال پیش است.
با تودهایها هم برخورد داشتهاید؟ نظرشان نسبت به پدرتان چه بود؟
در زمانهای قدیم حتی دوستان تودهای داشتیم، چون دامنه نفوذ پدرم خیلی وسیع بود. اتفاقا روزی كه پس از پیروزی انقلاب آقای كیانوری در تلویزیون اعتراف كرد كه ترور محمدمسعود توسط حزب توده صورت گرفته، من در ایران بودم و تلویزیون را دیدم. به نظرم حزب توده به مردم ایران خیانت بزرگی كرد. مردم دنبال پناهگاهی بودند و تشكلی را میخواستند كه ناراحتیها و كمبودهایشان را بیان كنند و به همین دلیل، برخی از سر ناچاری دنبال حزب توده رفتند. مهمترین دلیلی كه حزب توده پدر مرا از بین برد -كه هیچ وقت مطرح نشد- این بود كه پدرم میخواست حزبی درست كند كه اول اسمش را گذاشته بود: «مقاومت منفی!». دكتر مصدق گفته بود اسم آن را «مقاومت ملی» بگذارید. وقتی پدرم شروع میكند به درست كردن این حزب، مردم دسته دسته برای عضویت در آن میآمدند، چون ما ایرانیها به هر حال مذهبی هستیم و با حزب توده كه كمونیست است، زیاد میانهای نداریم. اگر این حزب پا میگرفت، دیگر هیچ كس دنبال حزب توده نمیرفت و این خطر بزرگی برای حزب توده بود. این یكی از دلایلی است كه پدر مرا از بین بردند.
وقتی پس از انقلاب، سران حزب توده به قتل پدرتان اعتراف كردند، با اینكه در ایران بودید، هیچوقت نخواستید آنها را از نزدیك ببینید و درباره دلایل این كار با آنان صحبت كنید؟ قاعدتا به عنوان دختر محمد مسعود به شما اجازه میدادند این كار را بكنید.
بله، ولی به چه دلیل؟ نتیجه آن چیست؟ انسان هر كاری كه میكند، باید نتیجهای داشته باشد. بعد از گذشت این همه سال، نتیجه مثبتی نداشت. تازه آنقدر بودند افرادی كه میتوانستند به جای من حضور داشته باشند كه احتیاجی به حضور من نبود.
برخی مخالفان پدرتان میگفتند ایشان میگفت پول بدهید تا علیه شما چیز ننویسم.در این باره چه توجیهی دارید؟
بله، از این حرفها هم در باره پدرم مطرح بود كه البته بخشی از آنها واقعیت نداشت و بخش دیگری از آن هم طنزگوییهای پدرم بود و مخاطبان جدی گرفته بودند! اتفاقا بعدها آقایی از اقوام را به اسم نیكپور شناختیم كه میگفت: «پدرت در روزنامهاش به من حمله میكرد، یك خط تلفن به او دادم، دیگر كاری به من نداشت!». خیلی احتمالش پایین است كسی كه پست و مقامهای بالا را رد كرده، در برابر یك خط تلفن كوتاه بیاید! شاید سر به سر بعضیها میگذاشته و این حرف را به آنها میزده.
این آقای نیكپور چه كسی بود؟
یكی از كسانی كه با شارلاتانبازی پولدار شده بود و به ریش مردم بدبخت میخندید!
دوستان صمیمی پدرتان كه بعدها با آنها مواجه شدید، چه كسانی بودند و چه خاطرهای از آنها دارید؟
اسم خاصی یادم نمیآید، ولی حتی كسانی كه غریبه بودند، هر وقت با من برخورد میكردند، بسیار محبت داشتند و هر كاری كه از دستشان برمیآمد، انجام میدادند. بارها كارهایم را در ادارات انجام میدادند، آن هم فقط به دلیل اینكه دختر محمدمسعود بودم! مادر من به خاطر اینكه جوان بود و پخته نبود، به همین دلیل بهترین تدبیری كه اندیشید این بود تماسش را با دیگران كم كند! اتفاقا وكیلش به او گفته بود كه خیلی مواظب خبرنگارها باش كه یك وقت حرفی را از تو بیرون نكشند و جور دیگری چاپ كنند! به همین دلیل مادرم خیلی احتیاط میكرد و با همه كس چندان رفت و آمد نداشت. پدرم دوست خاصی نداشت، بلكه این مردم بودند كه دوستش داشتند و دوستان اصلی و واقعی پدرم مردم بودند. دوستان صمیمیاش یكی دكترمصدق بود و یكی دكتر فاطمی كه قرار بود خیلی كارها با هم بكنند. دكتر فاطمی را هم میدانید چگونه از بین بردند.
شما آقای نصرا... شیفته را دیده بودید؟
خیلی كوچك بودم كه ایشان را دیدم.
كتابی را كه آقای شیفته در مورد پدرتان نوشته، چقدر با واقعیات تطبیق دارد؟
بسیار كتاب خوبی است. به نظرم تنها كتابی است كه همه چیز درباره پدرم در آن مطرح شده. شنیده ام كه یكی از ناشران، مجدد در ایران آن را چاپ كرده است.
وقتی به ایران میآیید، جامعه امروز چقدر از محمد مسعود شناخت دارد؟
جوانها اصلا نمیشناسند وحتی میانسالان هم به دلیل فاصله زمانی زیاد او را فراموش كردهاند، ولی كسانی كه آن دوره را درك كردهاند یا از طریق مطالعه آثار پدرم او را میشناسند، همچنان به من احترام زیادی میگذارند و میگویند خدا رحمتش كند، مرد بود. من این جمله را بارها شنیدهام.
قاعدتا میدانید چهار سال بیشتر نداشتم كه پدرم را ترور كردند و فیالواقع از ایشان چیز زیادی یادم نیست. از سوی دیگر وضعیت من جوری نبود كه در خانواده و همزمان در كنار پدر و مادر باشم. پدر و مادرم به دلایلی از هم جدا شده بودند، بنابراین من پدرم را زیاد نمیدیدم. مرا در پانسیون ژاندارك گذاشته بودند و هفتهای یك بار، در روزهای یكشنبه، مادرم میآمد و مرا میگرفت و به دفتر پدرم میبرد. بنابراین این تصاویر، تنها چیزهایی هستند كه در ذهن من حك شدهاند و درعین حال برای من خاطره بسیار مبهم و دوری هستند.
مواردی كه به خاطر دارید كدامند؟
یادم هست كه مادر وقتی مرا به دفتر پدر میبرد، مرا روی میز كار او مینشاند. بعد پدر با من صحبت میكرد و من چون پانسیون ژاندارك میرفتم، تازه زبان فرانسه را یاد گرفته بودم و ایشان به فرانسوی از من سؤالاتی میپرسید. خاطراتی سیال و دور، مثل فیلمی كه آدم در قدیمها دیده باشد، یادم هست. در این سن 77 سالگی، دیگر هر چیزی هم كه یادم بوده، از یادم رفته! پیری است دیگر.
پدر و مادر چرا از هم جدا شده بودند؟
موقعیت پدر من جوری بود كه نمیتوانست مثل دیگران خانواده داشته باشد. همیشه هم به مادرم میگفت كه اگر تو و بچه در خانهام باشید، اگر یك وقت بریزند و بخواهند مرا بكشند، نمیتوانم فرار كنم، ولی وقتی زن و بچه در خانه نباشند میتوانم از یك جایی فرار كنم. از هم جدا بودند، ولی پدر همیشه مسؤولیت من و مادر را به عهده داشت. فعالان سیاسی و مبارز، همیشه همینطور هستند، نه چندان میتوانند خانواده داشته باشند و اگر هم داشته باشند، چندان میتوانند به آنها برسند.
مادرتان به ایشان علاقه داشت؟
این را باید از خودش میپرسیدید كه پنج سال دیر آمدید! مادرم پنج سال پیش فوت كرد.
در این باره به شما چه میگفت؟
هیچ وقت حرفی نمیزد. تفاوت سنیشان زیاد بود. مادرم همیشه میگفت حیف كه جوان بودم و نمیتوانستم به درستی او را درك كنم... همیشه این تأسف را داشت. همیشه میگفت پدرت خیلی بالاتر از من بود و بهتر از من فكر میكرد...
چند سال؟
فكر میكنم حدود 20 سال بود،خب این فاصله در عمده موارد مسالهساز است.
مادرتان دیگر ازدواج نكردند؟
نه، مادرم 24 سال داشتند كه پدرم را ترور كردند، من هم چهار ساله بودم. مادرم به خاطر اینكه پدرم آدم سرشناسی بود، در زندگی مشكلات فوقالعاده زیادی داشت. پدرم دشمن زیاد داشت، به همین دلیل مادرم در رفتارهایش خیلی احتیاط میكرد. من وكیلی داشتم كه خیلی به من رسید و اصلا قیمومیت مادرم را او گرفت، برای اینكه قیم من میخواست ملك و املاك پدرم را بفروشد و من چهار ساله را بردارد ببرد فرانسه، پولها را خرج كند و برگردد و مرا بدهد دست مادرم! مادرم شبانه این وكیل را پیدا كرد كه برایش قیمومیت موقت گرفت. البته قبل از آن، قیم اولیه من، دكتر مصدق بود. بعد از ترور پدرم، دولت انتخابش كرد، منتهی دكتر مصدق چندان اهل ریسك نبود و وقتی دید مشكلات زیادی برای من پیش آمده، استعفا داد و بعد از او قیمی داشتم كه میخواست این ملك را بالا بكشد! در زندگی من، داستانهای تراژیك زیاد پیش آمدهاند. نمیدانم داستان دختر دیگری را كه بعد از پدرم، ساسان نامی وكیل او شد و او را به عنوان دختر پدرم شناختند، میدانید یا نه؟ آن موقع آزمایش DNA هم كه نبود كه تشخیص بدهند كه آیا این خانم دختر پدر من هست یا نه و نصف ثروت پدرم را به او دادند!
شما معتقدید كه آن دختر قلابی بود یا واقعی بود؟
نمیدانم، ولی پدرم همیشه میگفت من به دلیل شرایط زندگی، چندان مایل و قادر به ازدواج نیستم، او اگر واقعا دختر من بود قبولش میكردم! دختر بزرگی بود. همراه مادرش پیش پدرم میآمد و میرفت و تا هفت سالگی شناسنامه نداشت. داستانش خیلی طولانی است.
شما بالاخره شك دارید یا مطمئن هستید كه خواهرتان نبود؟
این چیزی نیست كه من درباره آن بتوانم شك كنم یا مطمئن باشم، ولی شواهد و مدارك و اتفاقاتی كه در جوانی پدرم بوده، نشاندهنده این است كه او دخترش نبود، ولی به هر حال وارث شناخته شد. این نتیجه اجتماعاتی است كه در آن قانون درستی نیست و وضعیت مردم خوب نیست و چنین مسائلی پیش میآیند. ساسان نامی هم وكیل او بود. خیلی هم معروف بود و او وكالتش را قبول كرد. ایشان یك دختر 16- 15 ساله بود و ساسان او را برای پسرش گرفت. بعد كه وارث شناخته شد و نصف ثروت پدرم به او رسید، طلاق گرفت و مقدار زیادی از آن ارثیه را هم به پسر ساسان داد! داستان جالبی است.
اشاره كردید به قیمومیت اولیه دكتر مصدق. شما با او برخوردی داشتید و آیا خاطرهای از او دارید؟
من كوچك بودم كه قیم من شد، اما پس از مشاهده موانع و مشكلات كار، كناره گرفت! بعدها كه مشكلاتی برایش پیش آمد، با واسطه با او تماس داشتم، ولی هیچوقت حضورا او را ندیدم.
در برخی تاریخنگاریها، یك شایعه هم به نام شما نوشته شده. برخی گفتهاند كه در واپسین شب حیات سیدمصطفی كاشانی، شما او را دیدهاید. ماجرا از چه قرار بود؟
اشتباه در همین است. آن شبی كه آقای مصطفی كاشانی سكته و فوت كرد، پوران، یعنی همان به اصطلاح خواهر ناتنی من، پیش او بود! روزنامهها نوشتند كه دختر محمد مسعود، شب، پیش آقای مصطفی كاشانی بوده. این اتفاقا یكی از آن مسائلی است كه باید روشن بشود. من آن موقع 11، 12 سال بیشتر نداشتم .
یعنی همان خواهرخوانده ادعاییتان پیش او بوده؟
بله، پوران مسعود. فردای آن روز دایی مادرم پیش او آمد و گفت عكس ژینت را بده! عكس مرا برد و چاپ كردند! من هنوز روزنامهاش را دارم. نوشتند دختر محمد مسعود، ژینت است و 11، 12سال هم بیشتر ندارد و او پیش آقای مصطفی كاشانی نبوده، بلكه پوران مسعود بوده. من در آن دوره سنی نداشتم كه بتوانم از اینگونه آشناییها داشته باشم.
ماجرا واقعا چه بوده؟ شما خبر دارید كه در آن شب چه گذشته بود؟
چیزی كه بعدها من از دیگران شنیدم، این بود كه ایشان در آن شب سكته كرده بود. چندان درباره جنبههای سیاسی ماجرا اطلاعی ندارم.
دختر محمد مسعود بودن چه حال و هوایی دارد؟ اولین برخوردهایی كه جامعه، دوستان، همكلاسیها و مردم با شما میكردند چطور بود؟
خیلی خوب بود. وقتی به جایی میرفتم، واقعا برای من افتخارآمیز بود. همیشه وقتی مرا میشناختند، حتی پیرمردهای موسفید وقتی متوجه میشدند كه من دختر محمد مسعود هستم، جلوی پای من بلند میشدند و به من احترام میگذاشتند و میگفتند پدرت مرد بود! پدرم دشمنان زیادی هم داشت، اما دشمنانش در زمره كسانی بودند كه اعتبار اجتماعی نداشتند و نمیشد آنها را جزو آدمهای خوب حساب كرد.
شیرینترین خاطرات شما در برخورد با مردم و چهرههای شاخص سیاسی و اجتماعی چه بود؟ از رفتارهای مثبتی كه با شما كردند و به یادتان مانده برایمان بگویید.
از آغاز نوجوانی شاهد اینگونه محبتها بودهام. معلمهای مدرسه به خاطر پدرم، خیلی به من توجه میكردند. در جامعه، هر جا كه رفتم به من احترام میگذاشتند و واقعا نام نیك، بهترین ارثیهای است كه میتوان برای فرزند گذاشت. پدرم هم از نظر مالی، هم از منظر معنوی بهترین پدر دنیا بود.
از چه دورهای با افكار پدرتان آشنا شدید و اولین مقالهها و كتابهایی كه از ایشان خواندید، كدام بودند؟
من از بچگی تمام كتابهایش را خواندهام. هرگاه بعد از چند سال برای چندمین بار آنها را خواندهام، هر بار برایم جالبتر از دفعه پیش بوده است. از 15 سال پیش كتابهایش را تجدید چاپ كردهام، ولی تبلیغات درست و حسابیای دربارهشان نشده كه فروش خوبی داشته باشد. تعداد زیادی را هنوز پیش خودم دارم كه اغلب به دوستان میدهم. بخشی از آنها را هم با خودم به فرانسه آوردهام. 30، 40 سال بود در اینجا دنبال یك مترجم خوب میگشتم تا آثار پدرم را ترجمه كند كه خدا را شكر پیدا كردم. آقای كریستف بالری، استاد زبان فارسی در دانشگاه سوربن بوده است. اولین كتاب پدرم، یعنی «گلهایی كه در جهنم میروید» را به فرانسه ترجمه كرده كه واقعا هم عالی ترجمه كرده، در حالی كه نگارش آنها متعلق به 70 سال پیش است.
با تودهایها هم برخورد داشتهاید؟ نظرشان نسبت به پدرتان چه بود؟
در زمانهای قدیم حتی دوستان تودهای داشتیم، چون دامنه نفوذ پدرم خیلی وسیع بود. اتفاقا روزی كه پس از پیروزی انقلاب آقای كیانوری در تلویزیون اعتراف كرد كه ترور محمدمسعود توسط حزب توده صورت گرفته، من در ایران بودم و تلویزیون را دیدم. به نظرم حزب توده به مردم ایران خیانت بزرگی كرد. مردم دنبال پناهگاهی بودند و تشكلی را میخواستند كه ناراحتیها و كمبودهایشان را بیان كنند و به همین دلیل، برخی از سر ناچاری دنبال حزب توده رفتند. مهمترین دلیلی كه حزب توده پدر مرا از بین برد -كه هیچ وقت مطرح نشد- این بود كه پدرم میخواست حزبی درست كند كه اول اسمش را گذاشته بود: «مقاومت منفی!». دكتر مصدق گفته بود اسم آن را «مقاومت ملی» بگذارید. وقتی پدرم شروع میكند به درست كردن این حزب، مردم دسته دسته برای عضویت در آن میآمدند، چون ما ایرانیها به هر حال مذهبی هستیم و با حزب توده كه كمونیست است، زیاد میانهای نداریم. اگر این حزب پا میگرفت، دیگر هیچ كس دنبال حزب توده نمیرفت و این خطر بزرگی برای حزب توده بود. این یكی از دلایلی است كه پدر مرا از بین بردند.
وقتی پس از انقلاب، سران حزب توده به قتل پدرتان اعتراف كردند، با اینكه در ایران بودید، هیچوقت نخواستید آنها را از نزدیك ببینید و درباره دلایل این كار با آنان صحبت كنید؟ قاعدتا به عنوان دختر محمد مسعود به شما اجازه میدادند این كار را بكنید.
بله، ولی به چه دلیل؟ نتیجه آن چیست؟ انسان هر كاری كه میكند، باید نتیجهای داشته باشد. بعد از گذشت این همه سال، نتیجه مثبتی نداشت. تازه آنقدر بودند افرادی كه میتوانستند به جای من حضور داشته باشند كه احتیاجی به حضور من نبود.
برخی مخالفان پدرتان میگفتند ایشان میگفت پول بدهید تا علیه شما چیز ننویسم.در این باره چه توجیهی دارید؟
بله، از این حرفها هم در باره پدرم مطرح بود كه البته بخشی از آنها واقعیت نداشت و بخش دیگری از آن هم طنزگوییهای پدرم بود و مخاطبان جدی گرفته بودند! اتفاقا بعدها آقایی از اقوام را به اسم نیكپور شناختیم كه میگفت: «پدرت در روزنامهاش به من حمله میكرد، یك خط تلفن به او دادم، دیگر كاری به من نداشت!». خیلی احتمالش پایین است كسی كه پست و مقامهای بالا را رد كرده، در برابر یك خط تلفن كوتاه بیاید! شاید سر به سر بعضیها میگذاشته و این حرف را به آنها میزده.
این آقای نیكپور چه كسی بود؟
یكی از كسانی كه با شارلاتانبازی پولدار شده بود و به ریش مردم بدبخت میخندید!
دوستان صمیمی پدرتان كه بعدها با آنها مواجه شدید، چه كسانی بودند و چه خاطرهای از آنها دارید؟
اسم خاصی یادم نمیآید، ولی حتی كسانی كه غریبه بودند، هر وقت با من برخورد میكردند، بسیار محبت داشتند و هر كاری كه از دستشان برمیآمد، انجام میدادند. بارها كارهایم را در ادارات انجام میدادند، آن هم فقط به دلیل اینكه دختر محمدمسعود بودم! مادر من به خاطر اینكه جوان بود و پخته نبود، به همین دلیل بهترین تدبیری كه اندیشید این بود تماسش را با دیگران كم كند! اتفاقا وكیلش به او گفته بود كه خیلی مواظب خبرنگارها باش كه یك وقت حرفی را از تو بیرون نكشند و جور دیگری چاپ كنند! به همین دلیل مادرم خیلی احتیاط میكرد و با همه كس چندان رفت و آمد نداشت. پدرم دوست خاصی نداشت، بلكه این مردم بودند كه دوستش داشتند و دوستان اصلی و واقعی پدرم مردم بودند. دوستان صمیمیاش یكی دكترمصدق بود و یكی دكتر فاطمی كه قرار بود خیلی كارها با هم بكنند. دكتر فاطمی را هم میدانید چگونه از بین بردند.
شما آقای نصرا... شیفته را دیده بودید؟
خیلی كوچك بودم كه ایشان را دیدم.
كتابی را كه آقای شیفته در مورد پدرتان نوشته، چقدر با واقعیات تطبیق دارد؟
بسیار كتاب خوبی است. به نظرم تنها كتابی است كه همه چیز درباره پدرم در آن مطرح شده. شنیده ام كه یكی از ناشران، مجدد در ایران آن را چاپ كرده است.
وقتی به ایران میآیید، جامعه امروز چقدر از محمد مسعود شناخت دارد؟
جوانها اصلا نمیشناسند وحتی میانسالان هم به دلیل فاصله زمانی زیاد او را فراموش كردهاند، ولی كسانی كه آن دوره را درك كردهاند یا از طریق مطالعه آثار پدرم او را میشناسند، همچنان به من احترام زیادی میگذارند و میگویند خدا رحمتش كند، مرد بود. من این جمله را بارها شنیدهام.