درباره یك سوءتفاهم
تئاتر و سینما دو رسانه و دو جهان هنری متفاوت است، گرچه ما گاهی در سینما با آثار درخشانی با ظرفیتهای معناشناختی قوی برخورد میكنیم. اما اینكه كسی تئاتری است و جابهجا میشود و به سمت كار سینمایی میرود یا از سینما به تئاتر رو میآورد، به امید اینكه از این رسانه برای طرح عمیقتر مسائل انسانی یا اجتماعی استفاده شود، یك سوءتفاهم است. چون فهمیدن هر یك از این رسانهها نیازمند كار و تلاش سالانه زیاد و فوقالعاده است.
یك هنرمند تئاتر كه با نحوه ارتباط تئاتری عجین شده است، اگر بخواهد جابهجایی به سینما در او ممكن شود تا از این طریق بتواند حرف قابل درك و قابل فهمی برای مخاطب بزند، كار بسیار دشواری پیش رو دارد.
این رفت و برگشتها به سینما و تئاتر معمولا كار را به جایی نمیرساند، همانطور كه نمونههای زیادی را از این دست سراغ داریم. به عنوان مثال كار یكی از كارگردانهایی كه از تئاتر به سینما آمده، سطحی و گنگ و نامفهومی بود و انگار تحت تاثیر صوری سینمای فارسی قرار داشت و همان ظواهر را تكرار میكرد. چون جهان سینما را نمیشناخت و به لحاظ ذهنی، آن ابزار كافی را برای ساخت و ساز یك اثر سینمایی نداشت.
این در مورد تئاتر هم صادق است و چون كارگردان سینمایی، تئاتر را به درستی نمیشناسد، درگیر درك صوری ارتباط تئاتری میشود. یكی از مشكلاتی كه در جهان تئاتری و جهان سینمایی ما اتفاق میافتد، تصور غلطی از ارتباط و نیاز مخاطب است. مثلا در سینما ما وجهی را به تماشاگر حقنه میكنیم كه سركوب شخصیت مخاطب است. ما تماشاگر را در سینما وادار میكنیم از جایگاه تنزل یافتهای به جهان اطرافش نگاه كند. در تئاتر هم همین اتفاق میافتد و ما جهانی را تصویر میكنیم كه هیچ ارتباطی با ذهنیت و نیاز مخاطب ندارد. این سردرگمی در هر دو جریان تئاتری و سینمایی ما وجود دارد و نه تنها این رفت و برگشتهای تئاتر به سینما برعكس و كمك نمیكند، بلكه این سردرگمی را چند برابر میكند.
بنابراین یكی از تفاوتهای اساسی در كارگردانی تئاتر و سینما در مخاطبسنجی خودش را نشان میدهد. وقتی یك تئاتری، متنی را روی صحنه میبرد و از او میپرسیم چرا این متن دست خورده و آن را تغییر دادی، مثلا خیلی عاقلانه و هوشمندانه توضیح میدهد كه باتوجه به مخاطب متن را تغییر دادم. درحالیكه فهم او از مخاطب، غلط و متاثر از فضاهای غیرمنطقی شرایط پیرامون خودش است. سینمای ما هم بهویژه در كمدی، چهرهای از انسان ایرانی تصویر میكند كه بههیچوجه واقعیت ندارد. این سینما تلاش هم دارد این چهره را به مخاطب تحمیل كند تا فیلم را به فروش برساند. درواقع با مضحكهای روبهروییم كه شخصیت خود مخاطب را زیرسؤال میبرد.
یك هنرمند تئاتر كه با نحوه ارتباط تئاتری عجین شده است، اگر بخواهد جابهجایی به سینما در او ممكن شود تا از این طریق بتواند حرف قابل درك و قابل فهمی برای مخاطب بزند، كار بسیار دشواری پیش رو دارد.
این رفت و برگشتها به سینما و تئاتر معمولا كار را به جایی نمیرساند، همانطور كه نمونههای زیادی را از این دست سراغ داریم. به عنوان مثال كار یكی از كارگردانهایی كه از تئاتر به سینما آمده، سطحی و گنگ و نامفهومی بود و انگار تحت تاثیر صوری سینمای فارسی قرار داشت و همان ظواهر را تكرار میكرد. چون جهان سینما را نمیشناخت و به لحاظ ذهنی، آن ابزار كافی را برای ساخت و ساز یك اثر سینمایی نداشت.
این در مورد تئاتر هم صادق است و چون كارگردان سینمایی، تئاتر را به درستی نمیشناسد، درگیر درك صوری ارتباط تئاتری میشود. یكی از مشكلاتی كه در جهان تئاتری و جهان سینمایی ما اتفاق میافتد، تصور غلطی از ارتباط و نیاز مخاطب است. مثلا در سینما ما وجهی را به تماشاگر حقنه میكنیم كه سركوب شخصیت مخاطب است. ما تماشاگر را در سینما وادار میكنیم از جایگاه تنزل یافتهای به جهان اطرافش نگاه كند. در تئاتر هم همین اتفاق میافتد و ما جهانی را تصویر میكنیم كه هیچ ارتباطی با ذهنیت و نیاز مخاطب ندارد. این سردرگمی در هر دو جریان تئاتری و سینمایی ما وجود دارد و نه تنها این رفت و برگشتهای تئاتر به سینما برعكس و كمك نمیكند، بلكه این سردرگمی را چند برابر میكند.
بنابراین یكی از تفاوتهای اساسی در كارگردانی تئاتر و سینما در مخاطبسنجی خودش را نشان میدهد. وقتی یك تئاتری، متنی را روی صحنه میبرد و از او میپرسیم چرا این متن دست خورده و آن را تغییر دادی، مثلا خیلی عاقلانه و هوشمندانه توضیح میدهد كه باتوجه به مخاطب متن را تغییر دادم. درحالیكه فهم او از مخاطب، غلط و متاثر از فضاهای غیرمنطقی شرایط پیرامون خودش است. سینمای ما هم بهویژه در كمدی، چهرهای از انسان ایرانی تصویر میكند كه بههیچوجه واقعیت ندارد. این سینما تلاش هم دارد این چهره را به مخاطب تحمیل كند تا فیلم را به فروش برساند. درواقع با مضحكهای روبهروییم كه شخصیت خود مخاطب را زیرسؤال میبرد.