حاشیهنگاری از دیدار روز گذشته جمعی از موكبداران عراقی با رهبر معظم انقلاب
مشتاقیم به شما!
پیرمرد عراقی توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت. با ویلچر آمده بود. بعد از بازرسی از بستهای پرسید که به رسم هدیه آورده بود. حمایلی از حرم امیرالمومنین (ع) را به همراه یک کتاب، بسته کرده و از عراق آورده بود تا در روز آخر سفرش به ایران به آیتا... خامنهای هدیه کند. پاسدار جوان حفاظت لبخندی زد و به مترجم گفت که مشخصاتش را بگیرد. در ادامه هم به او اطمینان داد با ذکر مشخصات به دست رهبری خواهد رسید. لبخند به صورت پیرمرد دوید و به مترجم گفت به پاسدار بگوید که خیالش راحت شده که هدیه به دست صاحبش خواهد رسید. دیدار روز گذشته جمعی از موکبداران عراقی با رهبر انقلاب از این صحنهها کم نداشت. واقعیتش را بخواهید در بخشهایی از مراسم تحت تاثیر احساسات شخصی هم قرار گرفته بودم اما مدام به خودم سرفصلهای روزنامهنگاری را تذکر میدادم که از عینیت روزنامهنگارانهام دور نشوم. شرح این موضوع را در همین گزارش تشریح کردهام. آنچه در ادامه میآید نوعی محاکات درونی با خودم محسوب میشود؛ محاکاتی که در نهایت تسلیم واقعیتی عظیم میشود. واقعیتی که انسانها را مثل اقیانوس در بر میگیرد و خوشا به حال آنهایی که در این اقیانوس حل شدهاند. جمعی از موکبداران عراقی دو سه روزی در ایران مهمان ما بودند. این جمع که یک ماه آینده میزبان یک رویداد بزرگ بشری هستند در ابتدای سفرشان به مشهد رفتند و در نهایت هم بعد از زیارت حرم رضوی و حضرت معصومه(س) در قم به انتهای خیابان فلسطین آمدند تا در حسینیه امام خمینی(ره) با آیتا...خامنهای دیدار کنند.
مانع غیرپیچیده زبان
پاسخ استاد، تاریخ ترجمه را به دو قسمت مساوی تقسیم میكند: «میگه ایران، عمق اسلامه!» خیره میشوم به او و یكی دوباری پلك میزنم! با خودم كلنجار میروم كه كمرش رگ به رگ نشود با این فشاری كه به خودش میآورد. در نهایت اما خودم را میسپارم به واقعیت. واقعیتی كه در سفر اربعین دو سال قبل هم تجربهاش كرده بودم. زمانی كه در كربلا در منزل ابومحمد بودیم و او میزبان ما و جمع دیگری از شیعیان عربستان و بحرین و لبنان! آنجا هم همین مشكل غامض زبان وجود داشت اما... اما هم ما میفهمیدیم آنها چه میگویند و هم آنها میفهمیدند ما چه میگوییم بدون اینكه هر یك، زبان دیگری را بلد باشد. به قول تیتراژ یكی از سریالهای دو دهه قبل رسانه ملی، «همزبونیها اگه شیرینتره، همدلی از همزبونی بهتره!» یك چیزهایی هست بالاتر از زبان و قومیت كه انسانها را به هم پیوند میزند و باعث میشود حرف همدیگر را بفهمند بدون اینكه طبق قواعد كلاسیك زبان متوجه شوند چه میگویند!
نمونهاش همین سیدجواد الاعرجی كه پشت تریبون دارد با آن تونالیته بالا، رهبر جمهوری اسلامی را نه یك روحانی اهل ایران یا رهبر دینی و سیاسی فارسها كه فرزند حسین(ع) میبیند و نواده رسول(ص) پسر فاطمه(س)!
بزرگ موكبهای نجف اشرف از جایگاهی با سیدعلی خامنهای طرف شده كه زبان و قوم و ملیت، نه اینكه محلی از اعراب داشته باشند كه اصلا دیگر به چشم نمیآیند. حالا من این وسط كاسه داغتر از آش شدهام و مترجم را بردهام زیر هشت كه قرار بوده مجرای تخاطب ما با جماعت عربزبان باشد، ولی نیست.
وجدانم هم محكمه صحرایی تشكیل میدهد و در دفاع از مترجم حكم صادر میكند: «سوراخ دعا را اشتباه گرفتهای؛ زبان آنقدرها هم كه فكر میكنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار!» در ادامه میگوید: «باید به سادگی بعد از پیچیدگی رسیده باشی كه بتوانی این مساله را بفهمی آقای روزنامهنگار! درست مثل همین جوان عراقی كه پشت سرت...» فیالمجلس صدایش را كم میكنم كه بیش از این تحقیرم نكند!
الحسین یجمعنا
واقعیت پیش از این هم خودش را تحمیل كرده بود. وارد حسینیه شده بودیم و هنوز آقا نیامده بودند. برایم سؤال شده بود كه در چنین دیدار پیچیدهای كه میزبان ایرانی است و مهمان هم عراقی، حاضران در حسینیه زمان ورود رهبری چه میگویند؟! طبعا انتظار نداشتم مثل دیدارهای مردمی خودمان، فارسی شعار بدهند. نمونه مشابه قبلی این شكلی هم نبوده كه تعیین كند چه باید گفته شود؟! پس واكنش جمع چه خواهد بود؟! واقعیت، همان حكم صادر شده جناب وجدان را تایید كرد زمانی كه پیر و جوان عراقی از كتشلواریهایشان تا پیرمردهای دشداشهپوش عقال بر سر با حرارت فریاد میزدند لبیك یا حسین!... «زبان آنقدرها هم كه فكر میكنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار...» ببخشید ولی دوباره مجبورم صدای وجدان را كم كنم!
همراهی الیاسری با وجدان خبرنگاری
صحبتهای پرحرارت و البته طولانی الاعرجی كه تمام میشود، مجری برنامه كه به احترام مهمانان مراسم را به زبان عربی زیبایی هم اجرا میكند از سیدهاشم الیاسری میخواهد پشت تریبون برود. پیرمردی موی سفید كرده و یحتمل در دهههای هفت و هشت زندگی با دشداشه و چفیه عربی و عقال مشكی رنگی بر سر. آرام و شمرده حرف میزند. حرفهایش را تا حد زیادی میفهمم. حماسه قبلی جناب مترجم همراه هم باعث شده كه ثبت عین حرفهای الیاسری سراغش نروم. الیاسری نمونه تیپیكال یك بزرگ عرب است. انگار كه بزرگ یك قبیله باشد. به زحمت صحبت میكند. حرفش را با سلام به پیامبر(ص) و خاندانش شروع میكند و بعد هم معرفی خیلی كوتاه خودش و موكبش و حتی شماره عمود محل استقرارشان.
این را هم میگوید كه موكبشان هر سال در طریق العلماء برپا میشود. ادامه حرفهایش كه از روی یك متن نوشته شده هم در عین كوتاهی اما سنگین و وزین است: «ما خادمان اهلبیت(ع) از جمهوری اسلامی تشكر میكنیم. آیتا... العظمی خامنهای هم در ثواب پذیرایی از زائران حسینی با ما شریك است. ایرانی و عراقی، ید واحده هستند.» الیاسری اینها را میگفت و من متوجه حرفهایش میشدم بدون اینكه سراغ جناب مترجم بروم یا آویزانش شوم. پر بیراه هم نمیگوید این وجدان مادرمرده كه زبان آنقدرها هم كه فكر میكنم مانع پیچیدهای نیست. رها كنم تا نیامده و صدایش را به تحقیر بلند نكرده!
نقشههای عبث یك صدام نگونبخت
قبل از صحبتهای الیاسری چند نفری از ابتدا و انتها و میانه جمع بلند میشوند برای ابراز احساسات. چهار پنج نفری میشدند. عموما شعر و شعار و ابراز احساسات و لابهلایشان هم شعار علیه آمریكا و صهیونیستها. دل پری از آمریكاییها دارند. حالا تصورش را هم بكنید این شعر و شعور با زبانی مثل عربی هم همراه شود كه قابلیتهایش كلاه از سر هر زبانشناسی میاندازد. در ادامه هم قوت و فصاحت اعراب را هم بگذارید كنار موضوع تا گوشی دستتان بیاید فضا چقدر حماسی و درام میشود. از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد برای من نوعی قضیه یك وجه دیگر هم داشت.
فكرش را بكنید. 38 سال قبل كه سردار خودخوانده قادسیه، اولین گلوله توپ را به سمت همسایه شرقی شلیك كرد اگر به صدام میگفتند روزی خواهد رسید كه جمعی از مردم عراق در روز روشن و جلوی چشم رسانهها در قلب تهران، مهمان رهبر جمهوری اسلامی خواهند بود مغزش سوت میكشید. افسوس كه شیشه عمر صدام 13 سال قبل شكستو این روزها را ندید! جوان عراقی با حرارت دارد خطاب به سیدعلی خامنهای ابراز احساسات میكند. لابهلای حرفهایشان بسامد دو واژه هم خیلی بالاست: سلمان و سلیمانی! اولی یار ایرانی پیامبر(ص) بود و دومی سردار سرفراز این سالها! دیدی آقای روزنامهنگار؟! دیدی زبان آنقدرها هم كه فكر میكنی مانع پیچیدهای نیست!
یك بچه زرنگ ایرانی - عراقی
مجری مراسم هم با عربی فصیح و زیبایش، ملات بین سخنرانها میشود. بعد از مراسم پیاش را گرفتم. گفتند ظاهرا دو رگه ایرانی ـ عراقی است با این حال ا... اعلم! حالا چه ایرانی عراقی باشد چه نباشد توفیری در اصل قضیه نمیكند كه هم فارسی را روان و سلیس صحبت میكرد و هم عربی را فصیح و یكدست. بچه زرنگی هم بود در نوع خودش. وسط چنین دیدار تاریخی و مهمی كه ثانیه ثانیهاش حساس است، مسلط كه باشی هیچ، وسط جلسه برای شهدای ایرانی و عراقی و لبنانی و یمنی، رندانه فاتحه و صلوات هم بگیری. بگذریم از شعر ـ روضهای كه به زبان عربی هم خواند و قضیه تا سینه زدن هم داشت كش پیدا میكرد. تنها كسی كه مجری در مصافش، شكست خورده بیرون آمد همان الاعرجی بود كه در ابتدای متن، ذكر خیرش رفت.
به احترام مرجعیت عراق
علی عبدالحسین عبود را شاید بتوان با معیارهای اداری امروزی، استانداردترین سخنران مراسم دانست. نماینده خدام اهلبیت(ع) و موكبداران بغداد و كاظمین حرفهایش را از روی متن میخواند، شمرده و آرام و متین. لابهلای حرفهایش ذكر خیری هم از آیتا... سیستانی میكند.
صلوات بلند و محكم و به شیوه عربی كه جمع میفرستد، عمق نفوذ مرجع بزرگ شیعیان عراق را نشان میدهد و حرمت و احترامی كه برای او قائلند. این مهم البته در صحبتهای رهبری هم بدون سهم نبود وقتی كه آقا تشكر صمیمانه خودش و ملت ایران را به موكبداران عراقی ابلاغ میكرد و در این بخش، پرونده جدایی برای علما و مرجعیت عراق هم باز كرده و اشاره مستقیمی هم به فتوایی كه آیتا... سیستانی برای مبارزه با داعش صادر كرد. مبارزهای كه به تعبیر آقا، امنیتی را فراهم آورده كه حالا زیر سایه آن، اربعین و پیادهروی اربعین دارد رشد میكند و میبالد و جهانی میشود.
مشتاقیم به شما
حرفهای عبود هم مثل قبلیها، زلال و دلنشین است: «خطاب به ملت ایران میگویم كهای مردم ایران! ما مشتاقیم به شما چنان كه یعقوب به یوسف!» جمله شاهكاری كه زلالی و صداقت از آن میبارید و اوج سخاوت و كرامت اعراب را به رخ هر مخاطب منصفی میكشید. موضوعی كه البته از نگاه تیزبینانه رهبری پنهان نماند: «رفتار كریمانه شما با زائران حسینی، نظیر و نمونهای ندارد. شما با رفتارتان، كرامت اسلامی و عربی را نشان دادید!»
دستخطی برای دعوت به اسلام
پشتبند عبود، سعید الصافی میآید پشت تریبون. شاعر خوشذوق عراقی كه ابیاتش نه فقط عراقیهای حاضر در جلسه كه ما را هم به وجد میآورد. میدانم! الان دوباره میگویید دیدی زبان مانع پیچیدهای نبود! قبل از ابیات غرایش هم پشت تریبون گفت من به نمایندگی از مردم ایران و عراق به استكبار میگویم كه حسین(ع) دوباره ما را با هم جمع كرده است. كنایه سنگینی خطاب به غرب و پسلههای پانایرانیسم و پانعربیسمشان كه نانشان در نقار و تفرقه بین فارس و عرب است. جناب الصافی منهای شعر زیبایی كه سروده بود، خط قشنگی هم داشت.
جناب مترجم كه در حد ترجمه كردن عبارت «ایران، عمق اسلام است» به یاریمان آمده بود بعد از مراسم موفق شد الصافی را پیدا كند و متن دستنوشتهاش را از او بگیرد.
به قول یكی از رفقا، به هر كه نشانش بدهی اسلام میآورد!
سلام بر حسین(ع) و روحهای حل شده در او
دو نفر بعد از الصافی هم یكی مداح است و دیگری هم روحانی جوانی كه روضه عجیبی به عربی میخواند و جمع را هم حسابی متاثر میكند. این را میشود از صدای گریه و سینهزنی جمع هم فهمید. در آن وضعیت میروم توی نخ واكنش تصویربردار صداوسیما با آن دوربین بدقواره و بزرگی كه روی سهپایه بزرگتری مستقر شده در سمت راست آقا! مداحی و روضهخوانی به زبان عربی بود. روح حرفهایگری آقای تصویربردار ابتدای قضیه غلبه داشت بر علقه قلبی. زاویه دوربین را مدام تغییر میداد تا قابهای بینقصی از آقا ببندد... در نهایت اما كم آورد و تسلیم شد.
دو دستی چسبیده بود پشت دوربینی به اندازه خودش و مدام با لنز ور میرفت. در همان حال اما آرام آرام اشكهایش روان شد؛ بعضا تكانهای ریز شانهاش هم به چشم میآید. گاهی كه دستش رها میشد، سینهای میزد.
قبول جناب وجدان! قبول! بعضی چیزها هستند كه فراتر از زبان و قومیت و ملیت میایستند و كوچكی و ناقصی و نارسایی این خطكشیهای انسانی را بدجور به رخ میكشند. فهم این چیزها دانستن زبان نمیخواهد؛ معرفت میخواهد و خلوص و سادگی. اینشكلی كه باشد دیگر فرقی نمیكند رهبر جمهوری اسلامی باشی یا جوان سادهای كه از جنوب عراق راهی انتهای خیابان فلسطین شده یا تصویربرداری كه از رسانه ملی آمده برای پوشش تصویری مراسم. همهشان میفهمند روحانی جوان عراقی پشت تریبون دارد با سوز از چه چیزی حرف میزند. بعضی مفاهیم مثل اقیانوس آدمها را در بر میگیرند و خوش به حال آنها كه در منتهای درجه معرفت، خودشان را میسپارند به این اقیانوسها و حل میشوند در این روحهای بزرگ. اَلسَّلامُ عَلَیك یا اَبا عَبْدا... وَ عَلَی الْاَرْواح الَّتی حَلَّتْ بفنائك...