هفت خوان؛ هفت آبشار

سفری کوتاه به مقصد ارنگه در اطراف پایتخت، پیشنهاد آخر فصلی ما به شما ست

هفت خوان؛ هفت آبشار

روزهای گرم تابستان به‌زودی جای خود را به روزهای كوتاه پاییزی می‌دهد. روزهایی که لذت سفر دو چندان می‌شود، زیرا هم هوا خنك‌تر است و هم روزها آن‌قدر كوتاه نشده‌اند كه لذت سفر از بین برود، اما این ایام برای برخی هموطنانمان شلوغ‌ترین روزهای سال هم به شمار می‌رود به‌ویژه اگر محصلی در خانه داشته باشند و همین بهانه‌ای بشود تا قید برنامه‌ریزی برای سفر را بزنند، با این همه پیشنهاد من این است كه حتی از همین فرصت كوتاه هم نگذرید و همچنان چشمان‌تان را به تماشای منظره‌ای زیبا و جانتان را به آرامش و هوایی تازه مهمان كنید؛ البته با انتخاب یك مقصد نزدیك و سفری كوتاه به مكانی زیبا و دلچسب، مثل همین روستایی كه ما چند روز پیش كشفش كردیم و نزدیك پایتخت است و با طبیعت جادویی و سحرانگیزش می‌تواند آخر هفته تهرانی‌ها و مسافران شهریوری‌اش را بسازد.

در آخرین هفته تابستان با یكی از دوستان تصمیم گرفتیم به سمت جاده چالوس برویم. تصمیم اولیه این بود كه ساعتی را در جاده چالوس بگذرانیم و بعد از گشتی كوتاه و خوردن بستنی یا كاسه آشی به تهران برگردیم. كوله‌هایمان را بستیم و راهی كرج شدیم. كمتر از 20 كیلومتر در جاده چالوس رانده بودیم كه جاده آسفالتی در سمت راست مسیر چشممان را گرفت.
این مسیر از جاده چالوس جدا می‌شد و با شیب تندی به سمت بالای كوه می‌رفت. روی نقشه چك كردیم، گوگل به ما گفت انتهای جاده به یك روستای سبز به نام ارنگه می‌رسد. جالب بود، چراكه سال‌ها در این جاده تردد كرده بودیم، ولی از وجود چنین روستایی ‌خبر نداشتیم.
 زدیم به دل جاده خاكی
كنجكاوانه طی مسیر كردیم و بعد از پیچ اول، شیب جاده ملایم شد و دیگر به‌راحتی می‌شد با ماشین یا پیاده مسیر را ادامه داد. سمت چپ جاده مسیر خاكی وجود داشت كه مردم در جمع‌های دوستانه و خانوادگی و با كوله و وسایل پیك‌نیك به سمت آن روان بودند. ماشین را كنار جاده پارك كردیم و كوله به دوش و مانند بقیه، راهی مسیر خاكی شدیم. هنوز مشخص نبود چه چیزی در انتظارمان است، اما برای ماجراجویی روز خوبی بود. مسیر خاكی بود و فقط یك نفر می‌توانست از آن عبور كند یا در نهایت با كمی كش و قوس دادن به بدن‌هایمان یك نفر هم از رو به رو می‌توانست از كنارمان عبور كند؛ درست مثل كوچه‌های آشتی محله‌های قدیمی همین تهران یا شهرهای دیگر كشورمان.
پیاده‌روی در مسیری كه از یك طرف به كوه و از سمت دیگر به رگه‌ای از درختان سبز می‌رسید و مثل دیواره‌ای مانع از سقوط ما به دره و پرتگاه می‌شد، حس خوبی داشت؛ دیواره سبزی كه تراكم درختانش رفته رفته بیشتر می‌شد. كمتر از 200 متر نرفته بودیم كه در آهنی جلویمان ظاهر شد. دری كه نه قفلی به آن بود و نه نگهبانی كنارش ایستاده بود. از در آهنی كه رد شدیم، وارد یك تورفتگی در دل كوه شدیم. اینجا یك سمت مسیر دیواره‌های كوه و سمت دیگر دره بود كه برای جلوگیری از سقوط، نرده آهنی جانمایی شده بود. اینجا روی دیوار تابلویی هم نصب و روی آن نوشته شده بود: «هفت چشمه ارنگه». حالا می‌دانستیم كجا ایستاده‌ایم.
 یك توقف كوتاه در جایی دنج
این تو رفتگی كه كمی شبیه یك غار كوچك است، فضای خنكی دارد و می‌توان برای مدتی در آن توقف و رفع خستگی كرد. فضای درون غار هم به‌اندازه‌ای است كه چندین نفر بتوانند به راحتی در آن توقف كنند بدون آن‌كه مزاحمتی برای دیگران ایجاد شود. در حال استراحت بودیم و سر چرخاندن به اطراف و جست‌و‌جوی چشمی كه آبشاری بلند در انتهای دره چشم مان را گرفت؛ آبشاری كه از این فاصله چندان مرتفع به نظر نمی‌رسید. نشستن در این غار كوچك و چشم دوختن به آبشاری كه برخورد قطرات نقره فامش به صخره‌ها و پودر شدنشان تماشایی بود، آن‌هم در هوای خنكی كه دست‌كم 5 تا 6 درجه با هوای جاده اصلی اختلاف دما داشت، خودش به تنهایی یك مقصد دنج و باصفا بود.
 یك توقفگاه باصفای دیگر

اما باید از این مكان دنج دل می‌كندیم و طی طریق می‌كردیم به سمت ارنگه و همین كار را هم كردیم. از اینجا كنار مسیر خاكی، جوی باریك هم ظاهر شد تا بوی آبادی را استشمام كنیم. با ادامه مسیر به كف دره نزدیك می‌شدیم كه رودخانه‌ای هم در میان آن قرار داشت و از میان سنگ‌ها رد می‌شد. پل باریكی برای عبور از رودخانه با گونی‌های سیمان و چوب ساخته شده بود كه البته من پریدن از روی سنگ‌ها را ترجیح دادم... حالا دیگر وارد دره شده‌ایم و هوا به شدت خنك است. درختان در تمامی قسمت‌های دره حضور دارند و مانع ورود نور خورشید به داخل دره می‌شوند، جز پرتوهای كوچك طلایی رنگی كه با زور و زرنگی خود را از لابه‌لای شاخ و برگ درختان به آب كف رودخانه می‌رسانند. اینجا حقیقتا برای یك پیك‌نیك تابستانه عالی است.
از میان درختان عبور می‌كنیم و به انتهای دره می‌رسیم كه از هر نقطه‌ای كه در این مسیر تاكنون دیده‌ایم، تماشایی‌تر است و سرسبز و زیبا. ما اما مسیر را تا جایی ادامه می‌دهیم كه دیگر برای ادامه آن، چاره‌ای نداریم جز ورود به رودخانه و این قسمت می‌تواند انتهای پیاده‌روی و پیك نیك تابستانه ما باشد، اما خب، ما پیرو دل سربه هوا و كنجكاومان هستیم و برای همین هم می‌زنیم به دل رودخانه پرآب و خنك.
به آب كه زدیم و جلوتر كه رفتیم، دیدیم خانواده‌های زیادی با كودكانشان به آب زده‌اند و غوغای شادی شان، دره را پر كرده از شورِ شیرین زندگی.
 و آبشارها طلوع می‌كنند
با ادامه رودخانه‌نوردی در یك سمت دره، آبشارهای كوچك یكی یكی پدیدار می‌شوند. آبشارهایی كوتاه و بلند كه هر چه بیشتر آنها را پشت‌سر می‌گذارید، عرض دره نیز كمتر و عمق آب هم زیادتر می‌شود. حالا آب تا زانویمان بالا آمده و خنكی‌اش را از عمق استخوان حس می‌كنیم. حالا حقیقتا باید این قسمت را تنگه نامید.
سمتی از دره كه آبشارها روی آن در جریان هستند، پوشیده از درختان و گیاهان سبز است و سمت دیگر دره دیوارهای صخره‌ای‌اند. صخره‌هایی كه با سنگ‌های رسوبی پوشیده شده و برای عبور از آن باید بسیار مراقب بود. پیشنهاد ما این است كه اگر اهل ماجراجویی هستید و توان كوهنوردی دارید، از اینجا به بعد را طی طریق كنید، چراكه از اینجا به بعد باید دست به سنگ شویم و برای رسیدن به بخش بعدی كمی هم صخره‌نوردی كنیم. سطح صخره‌ها و سنگ‌ها در داخل تنگه لیز است، هرچند عبور از آن، آنقدرها هم كه فكر می‌كردیم، سخت نبود.
 ورود به سرزمین قصه‌ها
بالاخره تنگه را پشت سر می‌گذاریم و وارد فضای آزاد می‌شویم كه دیوارهای اطرافش بیش از ده متر ارتفاع دارند و به سختی اجازه ورود نور خورشید به درون خود را می‌دهند. در بلندی و عظمت این دیواره‌ها همین بس كه درختان بلند و تنومند در برابر آنها به چشم نمی‌آید و حس عجیب و حتی دلهره‌آوری از بودن در آن سراغت می‌آید. به انتهای دره می‌رسیم و آرام‌آرام فضای وهم‌آلود و زیبایی جلو چشمانمان پدیدار می‌شود. انتهای دره شكافی كه برای رسیدن به آن باید از روی صخره‌ها عبور كرد؛ صخره‌هایی كه مثل پله روی هم قرار دارند و عبور از آنها كار سختی نیست. در این میان حوضچه آبی هم وجود دارد كه برخی كه مثل ما پایشان به اینجا رسیده و البته اهل شیرجه زدن هستند، از بالای صخره به داخل آن می‌پرند. به كنار شكاف می‌رسیم كه دیوارش بیش از 20 متر ارتفاع دارد و شاید هم بیشتر. رد آب روی دیواره شكاف به وضوح دیده می‌شود و به آبشاری ختم می‌شود كه به گفته برخی وحشی‌ترین آبشار منطقه است. درست قسمت پایین آبشار، حوضچه دیگری وجود دارد، عمیق‌تر از حوضچه قبلی كه اینجا هم داوطلبانی برای شیرجه زدن دارد. ایستادن در این قسمت و خیره شدن به دیواره‌های بلند آبشار نیز حس وهم‌آلود و گنگی ایجاد می‌كند؛ درست مثل این‌كه وسط یك قصه خیالی از سرزمین دیو و پریان ایستاده‌ای، همان حسی كه در دوران كودكی با مشاهده برخی صحنه‌ها در پویانمایی مثل سریال سندباد داشتیم؛ یادتان كه هست؟!...
آب آبشار در زمان سفر ما بسیار كم بود و به گفته مردم محلی به علت شلوغی، مسیر آبشار منحرف شده بود، برای همین پرش در حوضچه‌ها می‌توانست خطرناك باشد.
در این گوشه از شكاف می‌نشینیم. صخره‌های اینجا به شدت زیبا هستند و برای ساعت‌ها می‌توانند ما را جذب و مسحور خودشان كنند. در بالای صخره‌ها آسمان آبی خودنمایی می‌كند. با این‌كه هوا در خارج از دره بالای 30 درجه است، اما در این نقطه از تنگه هوا خنك و مطبوع است.
از كنار آبشار وحشی كه به تنگه نگاه می‌كنید، شكافی باریك و سبز دیده می‌شود كه چیزی جز زیبایی در خود ندارد.