کتابخانه‌ای به وسعت بهار

با بانوی بلوچستانی که توانسته فرهنگ کتابخوانی را در روستایشان گسترش دهد

کتابخانه‌ای به وسعت بهار

احتمالا این جمله را زیاد در فضای مجازی خوانده یا شنیده‌اید كه صدای آب به این خاطر زیباست كه در مسیرش با سنگ‌های زیادی برخورد می‌كند، بعد وصلش می‌كنند به زندگی آدمیزاد كه با عبور از سختی‌ها زیباتر می‌شود. اما چقدر این حرف در دنیای واقعی صحت دارد؟ چند درصد افراد می‌توانند وقتی با سنگ یا مانعی در زندگی‌شان برخورد می‌كنند، مانع را كنار بزنند و امیدوار به راهشان ادامه دهند؟ قبول داشته باشید یا نه، خیلی‌ها در همین پیچ و خم موانع از حركت باز مانده‌اند و عطای رسیدن به هدف‌شان را به لقایش بخشیده‌اند. رحیمه پرویزپور، یكی از آن افرادی است كه روحیه‌ای توقف ناپذیر چون آب روان دارد. رحیمه 28 ساله است و متولد روستای ابتر از توابع ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان. مهندسی رایانه خوانده و از همان بچگی دل در گرو كتاب و كتابخوانی داشته است. داستان زندگی این زن بلوچ را از زبان خودش بخوانید.

  عاشق خدمت به زنان روستا بودم
عشق به جامعه و خدمت به زنان روستا، رحیمه را تا پای میز ثبت‌نام شورای شهر می‌كشاند، اما برخی  تعصبات  منطقه‌ای اجازه این‌كه رحیمه پشت میز خدمت بنشیند را نمی‌دهد. «چند ساعتی بیشتر تا پایان مهلت ثبت‌نام شورا نمانده بود، اضطراب زیادی داشتم، دل تو دلم نبود. مدارك مورد نیاز 
ثبت‌نام را زیر چادر زدم و راه افتادم. به بخشداری كه رسیدم، نگاه سنگین آدم‌های در راهرو را روی خودم حس می‌كردم، كاملا درك می‌كردم كه انتظار دیدن یك زن آن هم برای نامزدی در شورای شهر را ندارند. اما چه كسی می‌توانست جلوی رحیمه جوان را كه رویای خدمت به جامعه را در سر پرورانده، بگیرد؟ من تصمیمم را گرفته بودم و حس می‌كردم با هر قدمی كه برای ثبت‌نام برمی‌دارم یك قدم به این رویا نزدیك‌تر می‌شوم. رویای برآورده كردن نیازهای زنان روستا كه گاهی با بی توجهی مواجه می‌شود را در چند قدمی خودم می‌دیدم. خوشبختانه خانواده‌ام همیشه پشتم بودند. در مورد این تصمیم هم مرا همراهی و پشتیبانی كردند. فقط كمی مادرم با این موضوع مشكل داشت، می‌ترسید با شركت در شورا، نتوانم حرف مردم را تاب بیاورم و همین موضوع زندگی مشتركم را تحت الشعاع قرار دهد، ولی وقتی دید همسرم هیچ مشكلی با این موضوع ندارد، در نهایت رضایت داد. اما اتفاقی كه دوست نداشتم، رخ داد. فقط چند روز به شروع انتخابات باقی بود. یکی از بزرگان فامیل به دیدنم آمد و از من خواست از انتخابات كناره‌گیری كنم. دوست نداشتم از من برنجد، اما درخواستش را رد كردم. چند روز بعد  خویشاوند دیگری به نمایندگی از تمام مردان فامیل به دیدنم آمد و همان درخواست را از من كرد. خواسته‌ها یكی بود. هر دو می‌گفتند اسم خودمان و طایفه‌مان سر زبان‌ها می‌افتد و خوب نیست یك زن در شورا شركت داشته باشد. دوست داشتم سر تصمیم و خواسته‌ام بمانم و بالاخره این تابو را بشكنم. اما از طرفی هم كاملا اضطراب خانواده مخصوصا پدر و مادرم را درك می‌كردم. من دوست داشتم حضورم در شورا به مردم روستا روحیه و امید بدهد. دوست نداشتم با عقایدشان بجنگم و خدای  ناكرده حالشان را خراب كنم. به همین دلیل برخلاف میل و تصمیمم از انتخابات كنار كشیدم. اما خوشحالم كه در طول تاریخ روستای ابتر، نام من به عنوان اولین زنی كه نامزد شورای شهر شد، ثبت می‌شود.»
  میز خدمتم را در یک کتابخانه گذاشتم
دست كشیدن از رویایی كه مدت‌ها در ذهن ساخته و پروده‌اش كرده‌ای برای هیچ‌كسی آسان نیست. رحیمه می‌گوید، انصراف و كناره‌گیری از انتخابات ناراحتش كرده اما ناامید نه. «بعد جریان انصراف از شورا كمی ناراحت بودم، ولی سخت معتقد هستم این پایان كار و تنها راه بودن در اجتماع و خدمت به مردم و فعالیت برای آنان نیست. بنابراین اهدافی كه داشتم را جور دیگری دنبال كردم. سال‌ها بود دغدغه تاسیس كتابخانه برای روستا را در سر داشتم. چون خودم خیلی اهل كتاب و كتابخوانی هستم و تاثیر كتاب خواندن را در زندگی‌ام دیده‌ام، دوست داشتم این تاثیر را در زندگی تمام مردم روستایم ببینم. اما همیشه وقتی از شورا می‌خواستم مكانی برای تاسیس كتابخانه در اختیار من قرار بدهند از كمبود فضا و بودجه می‌گفتند؛ تا این‌كه متوجه شدم خانه مرحوم مادربزرگم كه چند سالی می‌شد از دنیا رفته بود، كاملا بلا‌استفاده مانده است. با شورا مشورت كردم كه اگر فضا را من آماده كنم آیا اجازه انجام فعالیت‌های ترویج كتابخوانی را دارم كه با خوشحالی موافقت كردند. این زمانی بود كه من با یك سبد كتاب، كار ترویج كتابخوانی را به‌صورت رفتن خانه به خانه شروع كرده بودم. وقتی كار بازسازی خانه قدیمی و بافت خشتی گلی و سنتی مادربزرگم را شروع كردم، با انبوهی از اشیای خیلی قدیمی، كه متعلق به ایشان بود مواجه شدم. با خودم گفتم حیف است این میزان از قدمت و تاریخ گوشه خانه خاك بخورد. تصمیم گرفتم این اشیای ارزشمند را به عنوان قسمتی از كتابخانه كه معرف فرهنگ بومی - سنتی روستاست در قالب یك كلكسیون اشیای قدیمی در معرض نمایش بگذارم. بعدها با بازدید مدیر میراث فرهنگی، پیشنهاد موزه كتابخانه را دادم كه بسیار مورد استقبال قرار گرفت. خوشبختانه بعد از اجرایی شدن ایده موزه، این اقدام نه تنها مخالفتی پیش نیاورد بلكه خیلی از مردم روستا اشیای قدیمی خود را به موزه اهدا كردند. حالا ما در  روستای ابتر یك موزه جالب و زیبا داریم؛ موزه‌ای كه از لباس عروسی مادربزرگم تا وسایل قدیمی پدران و پدربزرگان مردم روستا را در دلش جا داده است. اسم موزه ـ كتابخانه‌مان را «پُلین بهار صد گنج» گذاشتیم. پلین در زبان بلوچ به معنای گل‌های بهاری است و كتابخانه‌مان همچون بهاری است كه در دل روستا باقی خواهد ماند.
  خانه قدیمی مادربزرگ، مامنی برای کتاب‌ها
كار كتابخانه را با صد جلد كتابی كه خودش در كتابخانه شخصی‌اش داشته، شروع می‌كند. اما آوازه كتابخانه كه بلند شد كمك‌ها هم كم‌كم از راه رسیدند «صد جلد كتاب را از خانه خودم به خانه مادربزرگم كه حالا شده بود كتابخانه روستا منتقل كردم. بعدتر یكی از عزیزترین دوستانم صد جلد كتاب دیگر هم به كتابخانه اهدا كرد. حالا 
200 جلد كتاب داشتیم، اما جایی برای قرار دادن‌شان نداشتیم. در فضای باز خانه مادربزرگم كه خانه‌ای قدیمی بود، ممكن بود كتاب‌ها در معرض آسیب جانورانی مثل خوره قرار بگیرند. ابتدا ایده ریسه كتاب را پیاده كردیم. تعدادی از كتاب‌های كودكان را روی این ریسمان قرار دادیم و تعدادی از كتاب‌ها را روی طاقچه‌های خانه قرار دادیم، اما باز هم نگرانی در مورد آسیب به كتاب‌ها وجود داشت. با كمك بچه‌ها كار تبلیغات كتابخانه را در روستا شروع كردیم و كم كم آوازه تاسیس كتابخانه در روستا پیچید. خیرین كمك زیادی به پیشرفت كتابخانه كردند و با كمك دوستانم از شهرهای دیگر توانستیم میز و صندلی و قفسه برای كتاب‌ها تهیه كنیم. اما هرچه از لذت‌های این كار بگویم كم است. این‌كه شما همیشه در روستا جمعی از كودكان و نوجوانان و بانوان و مردان هنرمند را دراطراف موزه - كتابخانه ببینید كه تا قبل آن در محیطی تكراری و بسته بوده‌اند وهم اكنون دركنار موزه - كتابخانه كلی تجربه‌های شیرین فرهنگی هنری دارند بسیار دلنشین است و حسی وصف ناپذیر دارد. به خصوص با تاسیس قسمت موزه انگار زندگی قدیمی پدربزرگ و مادربزرگان ما به چشم‌ها ودل‌هایمان برگشت. كار در موزه - كتابخانه در زندگی شخصی‌ام هم تاثیرات زیادی گذاشته است. با شروع كار در آن‌جا من حال وهوای جدیدی درزندگی‌ام تجربه كردم و نوع نگاهم به جامعه روستایی كه دلنشین و سرزنده است تغییر كرد. مسؤولیت‌پذیری و خودباوری و عملگرا و مثبت‌اندیش بودن از دیگر دستاوردهایی بود كه با تاسیس كتابخانه به دست آوردم. معتقدم در سایه كودكان، انسان همیشه برای زنده بودن و زندگی كردن امیدوار باقی می‌ماند. این‌كه بتوانی روح‌های پاكی با نام كودكان و نوجوانان را به سمت خوبی‌ها هدایت كنی، لذت‌بخش‌ترین و رضایت بخش‌ترین قسمت زندگی است كه تا ابدیت با تو همراه است و حس و حال خوبش در تمام ادوار زندگی‌ات قابل لمس است.»
  بچه‌ها جان کتابخانه هستند
خانم پرویزپور از نقش پررنگ بچه‌های روستا در پیشرفت كتابخانه برایمان گفت؛ طوری كه امروز كتابخانه به بچه‌ها و بچه‌ها به كتابخانه عمیقا دلبسته شده‌اند. او عقیده دارد بچه‌ها مثل تزریق خون تازه در رگ‌های كتابخانه بوده و هستند. «باید اعتراف كنم از بدو ورود من به موزه -‌ كتابخانه بچه‌ها یاری رسان من بودند و در ترویج كتاب وكتابخوانی و اطلاع‌رسانی سهم بزرگی داشتند و در كنار آن بزرگسالانی هم كه علاقه‌مند به كتاب و كتابخوانی بودند با حضور خود ما را برای رسیدن به هدفمان یاری كردند. موزه هم همچنان با پیشنهادهای بزرگسالان در حال تكامل بوده و است. البته ابتدای شروع كار كتابخانه و فعالیت بچه‌ها در آنجا بعضی والدین نگران وضعیت تحصیلی فرزندان خود بودند اما به مرور زمان برایشان كاملا روشن شد حضور و فعالیت در این محیط فرهنگی به پیشرفت بچه‌ها در تحصیل كمك بزرگی می‌كند. البته این را هم بگویم ما در كتابخانه فعالیت‌های مختلفی انجام می‌دهیم. از اتفاقات خوب كتابخانه می‌توان به برگزاری كلاس‌های مختلف هنری، در زمینه نقاشی، نمایش خلاق، داستان‌نویسی، هنر اوریگامی، شعرخوانی و  خوشنویسی،  آموزش ، زبان انگلیسی، بازی‌های بومی محلی و شركت در مسابقات كتابخوانی  اشاره کرد. البته تعداد این كلاس‌ها در آینده رو به افزایش خواهد بود و برنامه‌های زیادی برای گسترشش داریم. یكی از اتفاقات خوبی كه امسال برای بخش كتابخوانی افتاد، این بود كه نامزد جشنواره تقدیر از مروجان كتاب و كتابخوانی كشور شدیم.
  حصیرهایی که با کمک بچه‌ها بازیافت شدند
اعضای كتابخانه در كنار كتابخوانی در كارها و كلاس جنبی فراوانی شركت می‌كنند. رحیمه می‌گوید دوست دارد به آنها درس درست زندگی كردن بدهد. «هر سال در فصل برداشت خرماها را كه همیشه طی چند ماه تا مرحله پخته شدن و رسیدن در سبدهای حصیری كه از برگ درخت خرما ساخته می‌شوند، نگهداری می‌كنند با انبوهی از زباله‌های این سبدهای حصیری در سطح معابر عمومی روستا و در خود نخلستان‌ها مواجه می‌شدیم تا این‌كه به این نتیجه رسیدیم با بازیافت این حصیرها و تبدیل آنها به اشیا و سبدهای سنتی برای نگهداری پارچه یا نخ یا هر شیء دیگر می‌توانیم از آنها بهترین استفاده را  كنیم. در نهایت با كمك بچه‌های فعال كتابخانه تعداد زیادی از این سبدهای حصیری موسوم به «سند» را جمع‌آوری و بازیافت و در نهایت این سبدها را در كتابخانه و جاهای دیگر استفاده كردیم.»
  از عروسک سازی تا کتابخانه
قبل از شروع كار در موزه - كتابخانه «پلین بهار صدگنج»، رحیمه توسط یكی از دوستانش با عروسكی به نام «دهتوك» آشنا می‌شود. «قبل شروع كار موزه - كتابخانه، به واسطه دوستم ثمینه كریم‌زایی كه از بانوان فعال و دغدغه‌مند شهرستان ایرانشهر است با عروسك‌های سنتی موسوم به «دهتوك» كه قدمتی چند صد ساله داشتند و تقریبا بین مردم بلوچستان رو به فراموشی رفته بودند آشنا شدم. با پشتكار و برنامه‌ریزی گروهی از بانوان علاقه‌مند تشكیل دادیم و از طریق مادربزرگ‌ها در شهر و روستاها در مورد این عروسك‌ها تحقیق كردیم تا توانستیم نمونه‌های قدیمی این عروسك را در كنار كارشناس میراث فرهنگی و همكاری خود میراث فرهنگی احیا كنیم و این یك اتفاق بزرگ در زندگی من بود.»