بدبختی‌های قابل پیش‌بینی

نگاهی انتقادی به فیلم «کروکودیل» که سراغ موضوع تولید مواد مخدر رفته‌است

بدبختی‌های قابل پیش‌بینی

بعضی از فیلم‌ها بدون در نظر گرفتن توان درونی‌شان میل زیادی به طرح و پرداختن همزمان به مباحث و مسائل مختلف دارند و در عین‌حال بدشان نمی‌آید به‌لحاظ سبک روایی، بازی‌های فرمی و ساختار بصری نیز دست به خلاقیت‌هایی بزنند و در ظرف زمانی محدودشان هرچه را در چنته دارند رو کنند. این‌که فیلمساز با چنین نقشه بلندپروازانه‌ای فیلمش را جلوی دوربین ببرد اشکالی ندارد اما باید دید که آیا حجم رخدادهای مد نظر او مناسب ظرف زمانی فیلم هست؟ آیا ملات کافی برای شاخ و برگ دادن به ایده طولانی‌اش در اختیار دارد؟ آیا تعداد گره‌افکنی‌ها و تو‌در‌تویی‌های روایت منجر به آن خواهند شد که درام مسیر داستانش را به شکلی منسجم پیش ببرد و بعد گره‌های افکنده شده را به‌ظرافت بگشاید؟ کروکودیل از همان دست فیلم‌هایی‌‌است که طرح اولیه نسبتا گیرا و غیرتکراری‌اش را قربانی بلندپروازی‌هایی می‌کند که در عمل به بار ننشسته‌اند. آن‌چه نقطه ضعف اساسی فیلم به‌شمار می‌آید مدیوم اشتباهی‌ست که برایش انتخاب شده است. باتوجه به نحوه روایت‌پردازی و فراز و نشیب‌هایی که شخصیت‌ها پشت سر می‌گذارند به‌نظر می‌رسد کار در قالب یک سریال یا مینی‌سریال تلویزیونی یا شبکه نمایش‌خانگی می‌توانست به‌مراتب سطح کیفی بالاتری داشته باشد. مثلا شاید بهتر بود واقعه‌هایش تا این اندازه شتاب‌زده پیش نروند، داستان بر پیرنگ ارجحیت نیابد و پایان‌بندی تا این اندازه سرهم‌بندی نشود. همین ساده‌انگاری و کاسته شدن تدریجی پتانسیل درام با پیشرفت داستان، شخصیت‌ها را نیز دچار انفعال و کم‌مایگی می‌کند. آدم‌های داستان در حد تیپ‌هایی تکراری باقی مانده‌اند که رفتارها، کنش‌ها، انگیزه‌ها و تصمیماتشان باورپذیر و منطقی از آب درنیامده است. عمق روابط بین آدم‌ها در فیلم شکل نمی‌گیرد و به نظر می‌آید در بخش‌هایی هم رشته شخصیت‌سازی آدم‌ها از دست فیلمساز در می‌رود؛ آدم‌هایی که بدنه فیلم از مناسبات آنها تشکیل شده است. فیلمساز تلاش می‌کند چهره موجهی از شخصیت اصلی فیلم یعنی کیان ترسیم کند. او آدمی تحصیلکرده است که طبق اصول و قواعد خاص خود زندگی می‌کند و زندگی سالمی هم داشته اما چه می‌شود که یکباره چنین آدمی پیشنهاد دایر کردن آشپزخانه تولید شیشه را می‌دهد؟! اگر یأس و ناکامی را دلیل اصلی این عمل برشماریم همچنان مطرح کردن پیشنهاد چنین اقدام خطرپذیر و پرریسکی از سوی او نمی‌تواند توجیه‌پذیر باشد و از طرفی هم پذیرش این پیشنهاد از سوی سپیده و همراهی دو جوان دیگر با آنها آن‌قدر خام‌دستانه و بی‌مقدمه اتفاق می‌افتد که نه‌تنها بر باور مخاطب نمی‌نشیند بلکه تأثیر نامطلوبی را هم بر پیکره کلی داستان می‌گذارد. همان‌طور که گفته شد فیلمساز قصد دارد یک فیلم واقع‌گرای اجتماعی بسازد و انگشت اتهام را به سمت جامعه و فساد موجود در آن نگه دارد که نخبگان را به چنین حقارتی دچار می‌کند اما آن‌قدر در پی‌ریزی و پرداختن به الگوی قهرمان - ضدقهرمانی مدنظرش ناموفق است که نه‌تنها مخاطب کوچک‌ترین قرابتی میان خود و آدم‌های قصه پیدا نمی‌کند بلکه بی‌تردید تصمیمات دیمی و فکرنشده آنها را در ذهن خود ملامت می‌کند و بعید به نظر می‌رسد با هیچ‌کدام از این شخصیت‌ها همذات‌پنداری کند.
حفظ یکدستی لحن و پویایی در قصه‌گویی اما شاید تنها عناصری باشد که تماشای فیلمی چون کروکودیل را تاحدودی قابل‌تحمل می‌کنند.
 ریتم تند را باید بخشی از ساختار فیلم به حساب آورد که گرچه انتخاب چنین ریتمی در برخی موارد با فاکتور گرفتن از برخی جزئیات حیاتی روایت را دچار لکنت کرده، اما از منظر کلی چنین ضرباهنگی در فیلم جواب داده است. فیلمساز همه تلاشش را می‌کند تا باوجود حفره‌هایی که در فیلمنامه به‌چشم می‌خورند دست خود را برای داستانگویی و روایت‌پردازی باز بگذارد و به همین جهت به‌رغم تمام ضعف‌های دراماتیک، داستان جلو می‌رود و کم پیش می‌آید درجا بزند. شاید برخی واقعه‌ها چند بار در طول داستان تکرار شوند، شاید فیلمنامه نتواند بر پایه منطق روایی قابل‌باوری موقعیت‌هایش را به داستان تبدیل کند اما درنهایت همه موقعیت‌ها درست یا غلط به داستان‌هایی تبدیل می‌شوند و درام رو به جلو می‌رود و همین باعث می‌شود فیلم از ایستایی و سکون خارج شود و به‌لحاظ دراماتیک بسط پیدا کند و بتواند از منظر داستانگویی و پیشبرد ماجراها به استانداردهای گونه خود نزدیک شود.
  نکته‌ای دیگر که در بسیاری فیلم‌ها با محوریت اعتیاد و قاچاق مواد مخدر تکرار می‌شود و به شکل کلیشه درمی‌آید، شعارزدگی است. این شعار زدگی در کروکودیل نه در قالب دیالوگ‌های گل‌درشت و تکراری بلکه در موقعیت‌سازی و انتخاب واقعه‌ها به چشم می‌آید بدین ترتیب که آدم‌های قصه که بر اثر مشکلات اقتصادی و تاحدودی هم زیاده‌خواهی به تولید و قاچاق مواد مخدر روی‌آورده‌اند به مرور خود نیز درگیر این بلای خانمان‌سوز می‌شوند و این فلاکت به انحای مختلف زندگی‌هایشان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و درنهایت هم به مرگشان منتهی می‌شود.
ترانه‌هایی که با صدای رضا یزدانی مدام در فیلم می‌آیند و می‌روند نه به فیلم ضربه می‌زنند و نه کمکی به پیشرفت آن می‌کنند؛ در خوش‌بینانه‌ترین حالت می‌توان گفت بود و نبودشان فرقی به حال فیلم نمی‌کند و احتمالا بودنشان بیشتر قرار است بستر را برای حضور یک ستاره موسیقی در فیلم فراهم کند که نقش چندان پررنگی هم در قصه ایفا نمی‌کند و بیشتر قرار است به جذاب شدن ویترین آن کمک بکند. تدوین مسعود تکاور با در نظر گرفتن تنوع نماها و تعدد آنها دقیق و خوش‌پرداخت است. توالی سریع و درست خرده‌نماها و کات‌های به‌موقع کمک به‌سزایی به حفظ ریتم اثر می‌کند و به همان میزان طراحی صحنه و خصوصا لباس فیلم سرهم‌بندی شده است و نه‌تنها معرف قشر طبقاتی آدم‌های قصه نیست بلکه تاحدودی نیز در تعارض با آن قرار می‌گیرد و به نظر می‌رسد طراح لباس‌ها درک چندانی از موقعیت‌های مختلف شخصیت‌ها در سیر پیشرفت داستان نداشته و تنها به خوش‌ترکیبی پوشش بازیگران بسنده
 کرده است.