آسمان در خاک پنهان نمی‌شود

آسمان در خاک پنهان نمی‌شود

‌«امروز صبح هم وقتی مردم داشتند تابوتی که می‌گفتند تو در آن خوابیده‌ای را روی دوش می‌بردند، من چند بار دیدمت که از آسمان بالای سرم رد شدی و برایت دست تکان دادم. تو هم مثل همیشه سرت را با همان کلاه سفید چسباندی به شیشه کابین خلبان و با لبخندی که از پشت ماسک معلوم بود، برایم دست تکان دادی.»
این را معلم‌های زمان جنگ که حالا لابد بازنشسته شده‌اند، می‌دانند. معلم‌هایی که در مدارس شهرک‌های سازمانی نیروی هوایی تدریس می‌کردند بهتر می‌دانند. این که نباید از فرزندان خلبان‌های نیروی هوایی سراغ پدرشان را بگیری. این که عادت کنی سر درس، هر وقت صدای جنگنده در کلاس بپیچد، همه بچه‌ها بدوند سمت پنجره‌های کلاس و برای هواپیمای جنگنده دست تکان بدهند و همه با هم سر این که پدر کدام یکی‌شان است، بحث‌شان بشود. این را معلم‌های زمان جنگ بهتر می‌دانند بچه‌هایی که برای هواپیما دست تکان می‌دهند، حتما می‌توانند لبخند پدرشان را از پشت ماسک ببینند.
«آن یکی که برچسبش را از روی لباست کندی اگر با دستش به دشمن شلیک کند، دشمن یخ می‌زند. یا آن یکی برچسب اژدهایی که نگذاشتی روی لباست بماند. آن اژدها از دهانش آتش پرتاب می‌کند. فکر نکن نمی‌فهمم برچسب‌هایی که روی لباس خلبانی‌ات می‌چسبانم را صبح به صبح می‌کنی. من قهرمان کارتون‌ها را می‌چسبانم روی لباست که در آسمان مراقبت باشند. هر چند می‌دانم از تمام قهرمان‌هایم قوی‌تری.»
این را همسران خلبان‌های جنگی بهتر می‌دانند. این که باید لباس همسرشان را صبح به صبح قبل از این که اتو کنند درست نگاه کنند که بچه‌هایشان چیزی رویش نچسبانده باشند. همسران خلبان‌های جنگی می‌دانند بچه‌هایشان امتحان املا را ۲۰ می‌گیرند به این امید که برچسب صدآفرینش را بچسبانند کنار برچسب اف-۱۴ روی لباس پدرشان. روی لباس محمدرضا رحمانی کنار برچسب اف-۵ و میگ۲۹- صدها برچسب چسبانده نشده بود.  «امروز که مردم پارچه سفیدی که می‌گفتند تو در آن خوابیدی را در خاک پنهان می‌کردند، من چشمم به آسمان بود که دوباره از بالای سرم رد شوی و برایم دست تکان بدهی.»
این را فرزندان خلبان‌های جنگی می‌دانند که آسمان را نمی‌شود زیر خاک پنهان کرد. این که پدرشان از خانه که بیرون می‌رود، به آسمان می‌رود. وقتی به خانه برنمی‌گردد یعنی هنوز در آسمان مانده. وقتی هنوز در آسمان مانده یعنی نمی‌شود از زیر خاک سر درآورد. این را فرزندان خلبان‌های جنگی می‌دانند که پدرشان با هر صدای جنگنده‌ای که در خانه بپیچد و پای پنجره بکشاندشان، برایشان دست تکان می‌دهد و از پشت ماسک لبخند می‌زند.