همسایه!

همسایه!


سلام همسایه! من اینجا از پشت بام خانه‌ام در فرحزاد بالا، خانه‌ات در سعادت‌آباد را می‌بینم. دیروز عصر آش پخته بودم و دلم می‌خواست به رسم مادربزرگم یك كاسه برایتان بیاورم. اما تو كه غریبه نیستی همسایه، محله‌مان كه تاكسی ندارد، خرج تاكسی تلفنی هم از خرجی روز ما خیلی بزرگ‌تر است. هر روز پشت بام خانه‌تان را نگاه می‌كنم و فكر می‌كنم مهم این است كه لباس‌های ما و شما زیر یك آفتاب خشك می‌شوند. حالا چه فرقی می‌كند توی ماشین لباسشویی شسته شده باشند یا تشت پلاستیكی. چه فرقی می‌كند یك متر از خانه دویست متری شما، اندازه ده متر از خانه پنجاه متری ما می‌ارزد. مهم این است كه دوست دارم برایت آش بیاورم همسایه!