بدون فصل

بدون فصل


صدای چکش- «یه کم به چپ... نه زیاد شد، یه کم به راست... خوبه!»
 پدری دارد عکس خانوادگی شان را روی دیوار خانه‌ای در سیستان و بلوچستان می کوبد.
صدای چکش- «پسر مواظب باش روی دستت نزنی...»
کارگر نجاری در تهران تخته های پشتی یک تریبون چوبی را نصب می کند.
صدای چکش-  «با دست که نمیشه... بذار اینجوری گل و لای رو بریزم. این خونه هیچی نخواد هفت میلیون خرجشه که باز رنگی و نو نوار بشه. »
مردی دارد گل و لای خشک شده را از دیوار خانه سیل زده اش در سیستان و بلوچستان جدا می کند.
صدای چکش- «تابلوی چهارفصل با تکنیک کاهگل روی بوم با قیمت
700 میلیون تومان فروخته شد.»
مجری حراجی تهران دارد قیمت پیشنهادی آثار و نام خریدارانشان را اعلام می کند.
داشتم فکر می کردم اگر می توانستم یک قاب عکس مانده زیر گل و لای سیل را برمی داشتم و می بردم حراجی تهران. نام اثر را می گذاشتم: ویرانی یک زندگی و لابد تکنیکش هم می شد: گِل روی قاب یا مثلا سیل توی خانه. یا اصلا خاک بر سر زندگی! اگر نام یک هنرمند فوت شده را به جای خالق اثر می گذاشتم لابد با قیمت چند صد میلیونی فروش می رفت. آن وقت می‌توانستم پولش را بدهم به چند صد خانوار سیل زده ای که زندگیشان با چند میلیون تومان به حالت عادی برمی گردد. اصلا اگر می توانستم مردم سیستان و بلوچستان را می آوردم به رویداد حراجی تهران و با عنوان: «استادان تکنیک زندگی با هیچ» به همه دوستداران و سرمایه گذاران هنر معرفی می کردم.
اگر می توانستم...