یادگار پیرمرد  وسط میدان

یادگار پیرمرد وسط میدان

    پیرمرد شماره یك را چندبار بیشتر ندیده بودم و فقط زندگی اش را شنیده بودم دهان به دهان. پیرمرد یك تكه زمین داشت. جای خوبی بود. بانك آمد بخرد، نفروخت. مدرسه آمد بخرد، نفروخت. چند مشتری شخصی داشت، نفروخت. بچه‌هایش نه از سر گول زدن بلكه از سر خیرخواهی و دلسوزانه هی‌می‌گفتند بفروشیم به زخمی بزنیم. تبدیل به احسنش كنیم. رشدش را كرده بفروشیم زمین‌های دیگری با وسعت بیشتر بخریم. پولش را بریزیم توی تولید و و و... می‌گفت نه... روز پشت كوه بسیار است. شما جوانید نمی‌فهمید. زمین را نفروخت. داشت تا همان روزی كه فوت كرد. نه لذتی برد، نه به كاری زد و هیچ روزی هم از پشت كوه طلوع نكرد كه روز مبادایش باشد. طرح جامع شهری آمد. بخشی از زمین توی طرح تغییرات افتاد. به نرخ كارشناسی پول دادند. زمین لقمه لقمه شد. از تویش كوچه رد كردند. زمین سوخت و تباه شد و به بچه‌ها هركدام یك لقمه رسید كه هیچ تاثیری در زندگی‌شان نگذاشت.
پیرمرد شماره دو را هر روز می‌بینم. توی سرما و گرما وسط میدان ایستاده و به ما‌ها زل می‌زند و سكوت كرده است. این پیرمرد با پیرمرد شماره یك خیلی فرق دارد. اتفاقا او برای ما كه بچه‌هایش هستیم چیزی گذاشته كه می‌توانیم با به آفرینی و ضریب دادن به دستاوردش كاری كنیم كارستان و حالمان بهتر از این شود كه می‌بینیم. پیرمرد30 سال وقت گذاشته و چیزی حدود 60هزار بیت شعر نوشته كه تقریبا می‌شود شبی چهار بیت. خیلی جان و استخوان می‌خواهد كلماتی كه از باد و باران نیابند گزند. پیرمرد شماره دو فردوسی است و خانه من جایی است كه حداقل روزی یك بار با پیرمرد چشم توی چشم می‌شوم. امروز سالروز تولد فردوسی است و همین‌كه من با این خط و این كلمات دارم برای شما می‌نویسم مدیون تلاش‌های همان پیرمرد وسط میدانم. اینجای یادداشتم یك كم درد دارد. ولی حرف حق، ته خیار است و تلخ. كداممان یك دور نه، صدصفحه نه، یك قصه دوخطی رستم و سهراب را بلدیم برای بچه‌هایمان تعریف كنیم؟ چهارتا محل جغرافیای جنگی شاهنامه را بلدیم نام ببریم؟ ایرانی بودن فقط به محل صدور شناسنامه و پاسپورت و گردنبند فروهر نیست. پیرمرد خیلی برای ما زحمت كشیده.