داستان زیباترین زن شهر و افتادن ماگ مدیر ماركتینگ
مدیر ماركتینگ یك شركت تولیدكننده محصولات آرایشی و بهداشتی، طی كمپین بزرگی كه برای درگیر كردن مردم با مقوله زیبایی و فریب دادن مؤثر آنان برای خرید محصولات آن شركت طراحی شده بود، پستی برای پیج شركت طراحی كرد كه در آن نوشته بود: «زیباترین فردی كه میشناسید را به ما معرفی كنید و جایزه بگیرید. شما میتوانید با نوشتن یك پاراگراف درباره زیبایی زیباترین فردی كه میشناسید و ارسال او در دایركت و منشن كردن ده نفر از دوستانتان در زیر این پست، برنده خوشبخت بسته محصولات شركت ما باشید.» در عرض یك شبانهروز صدها دایركت به پیج شركت ارسال شد. در میان این دایركتها، یك دایركت توجه ادمین را به خود جلب كرد. ادمین از این دایركت پرینت گرفت و آن را برای مدیر ماركتینگ برد. در این دایركت چنین نوشته بود: «من پسری ۱۵ساله هستم كه پدر و مادر خود را از دست دادهام و به همراه برادر بزرگتر و دو خواهر كوچكترم در یك خانه كوچك در محله فقیرنشین زندگی میكنیم. من و برادرم از طریق دستفروشی خرج زندگی خود را تأمین میکنیم و در همسایگی ما زنی زندگی میكند كه زیباترین زن شهر است. او به ما سر میزند و گاهی برایمان غذا درست میكند و با ما صحبت میكند و درددلهای ما را میشنود و از خاطرات خود برای ما میگوید و همواره ما را تشویق میكند و از ما میخواهد مراقب خواهرانمان باشیم. او زیباترین زن دنیاست و من آرزو میكنم هرگاه ازدواج كردم همسرم به زیبایی او باشد.» مدیر ماركتینگ پس از خواندن متن دایركت از ادمین خواست عكس آن زن را به او نشان دهد. ادمین عكس پیرزنی با موهای خاكستری را به او نشان داد كه صورتش پر از چین و چروك و خال و زگیل بود و با دهانی كه تنها سه عدد دندان داشت به دوربین لبخند زده بود. مدیر روابط عمومی پس از دیدن عكس بهشدت تكان خورد (بهطوری كه ماگش از روی میز افتاد) و دریافت كه زیبایی یك امر درونی است و ارتباطی به محصولات آرایشی و بهداشتی ندارد و دیگر اینكه زیبایی سیرت از زیبایی صورت مهمتر است و دیگر اینكه آنچه باقی میماند، مهربانی و دوست داشتن و كمك به همنوع است، نه زیباییهای زودگذر ظاهری. وی سپس به ادمین گفت: از این عكس و متن هیچ استفادهای نشود، چراكه ما مأمور به گسترش بازار محصولات شركتیم، نه تبیین فلسفه زیبایی و ماگش را از روی زمین برداشت.